پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

پسر حاجی
نویسنده

قاسم خرمی

مديرمسئول

پِسرِ حاجي؛ تاملي بر سلوك سياسي و اجتماعی غلامرضا اسدالهي ( بخش اول)

يكي از سخت ترين كارها، نوشتن در باره نامزدها و يا نمايندگان حوزه انتخابيه تربت جام، تايباد، باخرز و صالح آباد است؛ خاصه اگر توام با مختصر تعريفي يا تعريضي باشد، خودشان اگر عارض نشوند، يقينا يكي از هواداران نكته گزنده و گدازنده اي خواهد گفت و نگارنده را خواهند نواخت اما چاره چيست؟ چاره اي نيست، بالاخره خود اين افراد به همراه خلقيات، ضعف ها و توانمندي ها و حتي تناقض ها و پارادوكس هايشان، نخبگان محلي و بخشي از تاريخ اجتماعي و از عوامل رشد يا عقب ماندگي، منطقه ما به حساب مي آيند؛ حتي اگر به كسي حساب پس ندهند. گذشت زمان و ظهور نسل هاي جديد و كم اطلاع از گذشته نيز، چنين پرداختن ها و يادآوري هايي را ضروري ساخته است


يكي از سخت ترين كارها، نوشتن در باره نامزدها و يا نمايندگان حوزه انتخابيه تربت جام، تايباد، باخرز و صالح آباد است؛ خاصه اگر توام با مختصر تعريفي يا تعريضي باشد، خودشان اگر عارض و معترض نشوند، يقينا يكي از هواداران نكته گزنده و گدازنده اي خواهد گفت و نگارنده را خواهند نواخت

اما چاره چيست؟ چاره اي نيست، بالاخره خود اين افراد به همراه خلقيات، ضعف ها، توانمندي ها و حتي تناقض ها و پارادوكس هايشان، نخبگان محلي و بخشي از تاريخ اجتماعي و از عوامل رشد يا عقب ماندگي، منطقه ما به حساب مي آيند؛ حتي اگر به كسي حساب پس ندهند. گذشت زمان و ظهور نسل هاي جديد و كم اطلاع از گذشته نيز، چنين پرداختن ها و يادآوري هايي را ضروري ساخته است

من تقريبا با تمام نمايندگان زنده منطقه در سالهاي بعد از انقلاب، آشنايي و دوستي دارم و يا حداقل با هيچكدام آنها، درجه اي از دشمني كه وادار به سوگيري شود، ندارم. رفتار و كردار برخي ها را بيشتر مي پسندم و به عمكرد بعضي از آنها نقدهايي دارم. اما در مجموع مي دانم كه نمايندگي مردمي كه در درد و رنج غوطه ورند، كار راحتي نيست. بماند كه عاري از خطر و تهمت و بعضا قدرنشناسي هم نيست. البته اگر اهلش باشيد، بي نان و نوا هم نيست

دكتر علامرضا اسدالهي را اما حدود 40 سال است كه از نزديك مي شناسم. ما هر دو در مدرسه راهنمايي شهيد نواب صفوي قلعه نو باخرز و يا علياشهر فعلي، درس مي خوانديم. من سال اول بودم و او سال سوم و چون مدرسه ما كوچك بود و كلا سه كلاس داشت، تقريبا همه همديگر را به خوبي مي شناختيم و حتي از رگ و ريشه و تبار هم نيز خبر داشتيم. آقاي حاج ابراهيم زارع هم كه عمرش دراز باد، مدير مقتدر آن مدرسه بود و نقطه مشترك همه ما اين بود كه از او حساب مي برديم

مدرسه نواب در بالاي تپه اي مشرف به روستهاي منطقه قرار داشت و مثل آهن ربايي، بچه هايي از همه طبقات اجتماعي را به خودش جذب كرده بود. غلامرضا، به لحاظ خانوادگي، در كلاسي كه مي نشست، احتمالا پدرش از همه ثروتمندتر بود. پدر او- حاج حبيب الله- بدون آنكه عنوان« خان» داشته باشد از ملاكين و زمينداران بزرگ و متحکم منطقه با تعدادي دهقان و كشاورز بود.

اين شهرت و موقعيت پدر در آن سالها، خيلي در رفتار و حركات و سكنات غلامرضا تاثيري نداشت و او كماكان مثل ديگر دانش آموزان پر جست و خيز مدرسه نواب صفوي، لباس مي پوشيد و ظاهر مي شد و با ديگران دم خور بود؛ حالا اينكه در خانه غذاي بهتري مي خورد يا در رختخواب نرم تر و گرمتري مي خوابيد، ما از آن بي خبر بوديم.

من حتي فكر مي كنم كه اين شهرت پدر، برخلاف آنچه تصور مي شود، خيلي در نفوذ منطقه اي و موفقيت هاي انتخاباتي پسر حاجي يعني غلامرضا، تاثيري نداشت. او خيلي چيزها را واقعا مديون كياست فردي و سلوك اجتماعي خودش است. كلا خانواده اي اهل مردم داري بودند اما غلامرضا، اهل مدارا و مردم داري شد. روح پدرش شاد اما در مجموع، آن نفوذ پدر نمی توانست در دوران جدید تحبیب قلوب کند و هوادار بسازد

غلامرضا، دوره دبيرستان را در مشهد و تربت جام گذراند و با ممارست و احتمالا دسترسي به امكانات آموزشي بهتر و صد البته توجه و تمكن خانوادگي، از يك دانش آموز متوسط الحال دوره راهنمايي به يك دانش آموز كوشاي دوره دبيرستان تبديل و موفق شد در رشته علوم سياسي وارد دانشگاه شود. احتمالا او فكر مي كرد كه اين رشته مي تواند او را به سياست رسمي نظام جمهوري اسلامي پيوند بزند اما خيلي زود فهميد كه كسي از درون اين رشته كه رسالت اصلي اش، «نقد قدرت» است، از پله قدرت بالا نمي رود

پسر حاجي به دلايل مختلفي كه يكي از آن مي توانست همين خاستگاه خانوادگي باشد، خيلي تمايلي به روشنفكر بازي و اپوزيسيون نمايي و پذيرش ريسك عواقب سرشاخ شدن با ارباب قدرت را نداشت. البته همين موقعيت خانوادگي هم به او، نوعي تعادل و ميانه روي سياسي بخشيده بود. هر چند اين قبيل ميانه روي ها هم، او را مصون از آسيب رقابت هاي سياسي و انتخاباتي نكرد و با همه تحفظ و ملاحظاتي كه داشت در امر سياست از « سر پنچه شاهين قضا، غافل ماند» و در يك دوره، رد صلاحيت شد.

در هر صورت، غلامرضا اسدالهي از علوم سياسي به رشته حقوق و علوم قضايي تغيير رشته داد و خيلي زود در كسوت قضاوت در آمد. او با اينكه همسر تهراني اختيار كرده بود و دختران تهراني عموما تاب زندگي دور از پايتخت را ندارند، چندسالي را در مناطق دور افتاده كشور بويژه سيستان و بلوچستان خدمت كرد و در اين مسير مرارت ها كشيد و بيماري و درگذشت همسرش، خيلي بي ارتباط با اين قضايا نبود. يك بار من در همان سالها، براي پيگيري كار سرباز وظيفه اي كه به خاطر اشتباه اداري، محل خدمتش سراوان تعيين شده بود به حضور پسر حاجي در زاهدان رسيدم. آقای اسدالهی خيلي خوش رويي و ميهمان نوازي و گره گشایی کرد

در همین باره

Sorry, we couldn't find any posts. Please try a different search.

پیشنهادها

خوانده شده ها