پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
با نگاهي به وضعيت ايران؛
تاثیر اتحاد دولت و روشنفکران در صنعتی سازی ژاپن و کره جنوبی
تضاد دولت و روشنفکران در ایران خود بخشی از تضاد محوری دولت و ملت است. روشنفکران نسل اول در ایران عصر مشروطه به دنبال دولتسازی بودند و تا حد زیادی به مقاصد خود رسیدند. اما روشنفکران نسل دوم دچار یک رابطه مغشوش با نهاد دولت صرف نظر از ماهیت آن بودند. دولتستیزی بدون در نظر گرفتن اهمیت یا کارکردهای آن و نقد آن بدون در نظر گرفتن رفتار سایر بازیگران اجتماعی، سکه رایجی در فضای فکری ایران بعد از شهریور ۱۳۲۰ بود.
رامین البرزی (پژوهشگر حوزه جامعهشناسی و علم سیاست):
تاریخ صنعتی شدن کشورهای توسعه یافته، خصوصا شرق آسیا، همچون ژاپن و کرهجنوبی، همبستگی بسیار بالای برنامههای دولتی با نظام فکری روشنفکران و آکادمیسینهای آن کشورها را حکایت میکند. در ایران اما، همزمان با رخدادهای پس از شهریور ۱۳۲۰ و باز شدن فضای سیاسی و فکری کشور، ذهنیت روشنفکر ایرانی چرخشی عمیق را تجربه کرد و دغدغه دولتسازی و توسعه روشنفکران عصر مشروطه، به دغدغه دولتستیزی و آرمانهای رمانتیک ضد توسعه فرو غلتید.
این نگاه ضد مدرن، از ادبیات و رمان گرفته تا شعر و سینما و صنعت را تحت تاثیر قرار داد. در رمان ایرانی، تهران شهری هراسآور بود، شهری پر از روسپیان، جانیان، تبهکاران و افراد حاشیه اجتماع. همین که نام یکی از اولین و دست بر قضا مهمترین رمانهای ایرانی «تهران مخوف» نام داشت، خود گویای نگاه ادبیات مدرن ایران به شهر و خاصه تهران به عنوان نماد شهریت ایرانی بود. این برخورد عمیقا متفاوت روشنفکران شرق آسیا و ایران در مقابل مدرنیسم شهری و صنعتیسازی دو دلیل عمده داشت؛ یکی ماهیت متفاوت دولت و دوم، ماهیت متفاوت روشنفکران:
الف- ماهیت متفاوت دولت
- بوروکراسی نخبه گزین شرق آسیا
دولت ژاپن در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ و کرهجنوبی در دهههای ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ با استانداردهای غربی نه دمکراتیک بودند و نه لیبرال، اما هر دوی دولتها خصوصا کرهجنوبی توسط اتحاد اقلیتی از نخبگان بوروکرات و نظامیان اداره میشدند. این دو گروه از نخبگان صاحب قدرت، نوعی تقسیم وظایف بین خود انجام داده بودند، بوروکراتها، برنامه توسعه صنعتی کشور را پیش میبردند و نظامیان، گروههای اجتماعی ضد توسعه را سرکوب میکردند، این الیگارشی اگرچه دمکراتیک نبود اما سیستم بستهای هم نبود؛ چرخش نخبگان و تحرک اجتماعی تا حد زیادی وجود داشت و مدیران و کارمندان رده بالا و طبقه متوسط این شانس را داشتند که به مدارجی در هسته اصلی قدرت سیاسی دست پیدا کنند.
بوروکراسی اداری نقطه قوت این کشورها بود و کارمندان دولتی از میان فارغ التحصیلان برتر دانشگاهی و پس از گذراندن آزمونهای سخت ورودی انتخاب میشدند، در نتیجه ژاپن و کرهجنوبی هر دو دارای دیوان سالاری بسیار منعطف، کارآمد و نیرومندی بودند که به راحتی میتوانست از پس برنامهریزی توسعه صنعتی کشور برآید، انعطاف اداری و نخبهگرای بورکراتیک آن باعث شده بود که بسیاری از روشنفکران این دو کشور خود به استخدام دولت درآیند و رابطه دولت و روشنفکران، رابطهای همزیستی و ارگانیک بود.
دولت ژاپن از دوران میجی (۱۸۶۸) تا امروز تلفیقی از صاحبان صنایع بزرگ، سیاستمدران محافظهکار، روشنفکران لیبرال و بورکراتهای نخبه بوده است و پارک هی چونک رئیسجمهور و معمار توسعه کرهجنوبی بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۹، تلاش زیادی داشت تا نخبگان دانشگاهی و روشنفکران غربگرا را وارد ساختار دولتی کشور کند.
در عرصه صنعت، دولت در کرهجنوبی و ژاپن با حمایت و نه دخالت از صنایع فلزی چون فولاد، خودروسازی و صنایع الکترونیک و تزریق سرمایه و نیروی متخصص به این صنایع در حال پیدا کردن جای پای محکمی در عرصه جهانی برای خود بودند. سیاستهای حمایتگری دولت در شرق آسیا هیچگاه منجر به دخالت دولت در هئیت مدیره، عزل و نصب مدیران و سیاستهای داخلی و توسعهای شرکتهای بزرگ این کشورها نشد، دولت به دنبال کنترل و به خدمت در آوردن بخش خصوصی نبود و مشروعیتش را از بذل و بخشش مدیریت واحدهای صنعتی بزرگ به وابستگان سیاسی و ایدئولوژیک تامین نمیکرد.
- بوروکراسی نوچه گزین ایران
تفاوت مهم نهاد دولت در ایران با کرهجنوبی و ژاپن، در رانتیر بودن و وجود بورکراسی دولتی، طی دهههای ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ بود. ماهیت رانتیر دولت خود تاثیر منفی گستردهای بر توانایی بوروکراتیک دولت گذاشت، دولت رانتیر درآمدهایش را از پول نفت تامین میکرد در نتیجه نیازی به بورکراسی توانمند به سبک کره و ژاپن برای جامعه عمل پوشاندن به سیاستهای صنعتیسازی خودش نداشت و پستهای اداری معمولا در میان وابستگان دربار و خاندانهای ذینفوذ یا در روابطی حامی–پیرو و نوچهسالاری مابین حامیان و نزدیکان باندی و گروهی تقسیم میشد. در این سیستم تقسیم مزایا برای کسب مشروعیت، تنها فاکتوری که در نظر گرفته نمیشود توانایی و شایستگی افراد است. در نتیجه، بوروکراسی دولتی در ایران آن عصر بسان همه کشورهای رانتیر، حجیم، ناکارآمد و بسیار فاسد بود و اساسا توانایی اجرای سیاستهای نوسازی دولتی را نداشت.
رانتیر بودن دولت و گستردگی بیش از حد آن یک معضل دیگر را نیز بوجود میآورد و آن وابسته شدن صنعت و تجارت خصوصی کشور به دولت یا به تعبیر بهتر رانتیر شدن اقتصاد کشور بود. بدین صورت که برخی صنایع خصوصی برای بهرهمندی از مزایایی چون وامهای کمبهره دولتی یا استفاده قوانین دولتی ضد بازار و انحصارگرایانه برای افزایش سود خود و بهرهمندی از دلارهای نفتی وسوسه شدند و در نتیجه رشد و شکوفایی بسیار صنایع، نه محصول نفوذ آنها در بازارهای جهانی طی یک رقابت سالم، بلکه محصول بهرهمندی آنها از انواع و اقسام رانتهای دولتی بود. در سوی دیگر بسیاری از صنایع خصوصی و آیندهدار و پیشرو بدلیل همین عدم برخورداری از رانت پترودلارهای دولتی ورشکسته شدند، این رابطه عمیقا فاسد میان دولت رانتیر و صنایع باعث شد صنایع خصوصی کشور که باید مأمن نیروهای متخصص، نخبه و تحصیل کرده جامعه باشند، شرایطی همانند بوروکراسی دولتی پیدا کنند و انباشته از مدیران دولتی و شبهدولتی با تحصیلات و تخصصی عموما بیربط با جایگاه شغلی اشغال شدهشان بودند و صنایع همان راهی را رفتند که بوروکراسی دولتی در ایران رفت.
از سوی دیگر سیاستهای شاه موسوم به انقلاب سفید، چون واگذاری سهام کارخانهها به کارگران و تغذیه رایگان به مدارس و اعمال سایر سیاستهای توزیعی برای کسب مشروعیت به هیچوجه با سیاستهای صرفهجویانه یک اقتصاد رو به توسعه هماهنگ نبود، در کنار سیاستهای تزریق رفاه برای کسب مشروعیت توسط دولت در ایران آن دوران، رابطه دولت و روشنفکران عمدتا بر یک رابطه ستیزهجویانه و پرخاشگرانه استوار بود.
ب-ماهیت متفاوت روشنفکران:
۱-به حاشیه رفتن جریان های ضد توسعه در شرق آسیا
اگر در شرق آسیا بورکراسی کارآمد و ایدئولوژی توسعهگرایانه باعث شده بود بخش زیادی از قاطبه روشنفکران با دولت از در صلح در بیایند و حتی همکار و کارمند دولت در سطوح میانی و بالای مدیریتی شوند، سرمایهگذاری بر نوعی «ناسیونالیسم غربگرا» در کنار سنتهای جمعگرایانه و نقش مثبت نهادهای سنتی در کشورهای چون ژاپن و کرهجنوبی خود باعث به حاشیه رفتن جریان روشنفکری ضد مدرن و ضد توسعه در این کشورها شد. اما ماهیت روشنفکری در ایران کاملا متفاوت بود. شاید فروغی از معدود روشنفکران دولت ساز در ایران بود
۲-قدرت یافتن جریان های توسعه ستیز در ایران
روشنفکری در ایران از دهه ۱۳۲۰ به بعد تحت تاثیر جریانهای ضد مدرن در غرب، سوسیالیسم استالینیستی و سنتگرایی، کاملا ماهیتی ضد توسعه و ضد دولت پیدا کرد. ستیزه با مظاهر تمدن مدرن از شهر و شهرنشینی و زندگی شهری گرفته تا کارخانه و محیطهای صنعتی، از روشنفکر تودهای گرفته تا روشنفکر سنتگرا رواج داشت، روشنفکر تودهای همانگونه که صنعتیسازیهای استالین را ستایش میکرد به سیاستهای صنعتی دولت در ایران بیتوجهی نشان میداد، روشنفکر سنتگرا نیز منتقد یکسره تمدن مدرن بود و آن را ناسالم و غیراخلاقی میدید. درحالیکه بخش اعظم روستائیان و شهرنشینان کشور از سطح پایین زندگی و سوءتغذیه رنج میبردند روشنفکر ایرانی مصرفگرایی را نقد میکرد، در حالیکه جامعه ایران در مراحل اولیه صنعتی شدن بود، ماشینیزم را نقد میکرد و از اینکه تراکتور سنتهای کشاورزی را از بین برده، مینالید!
تضاد دولت و روشنفکران در ایران خود بخشی از تضاد محوری دولت و ملت است. روشنفکران نسل اول در ایران عصر مشروطه به دنبال دولتسازی بودند و تا حد زیادی به مقاصد خود رسیدند. اما روشنفکران نسل دوم دچار یک رابطه مغشوش با نهاد دولت صرف نظر از ماهیت آن بودند. دولتستیزی بدون در نظر گرفتن اهمیت یا کارکردهای آن و نقد آن بدون در نظر گرفتن رفتار سایر بازیگران اجتماعی، سکه رایجی در فضای فکری ایران بعد از شهریور ۱۳۲۰ بود.
از سوی دیگر دولت نیز برآیند نیروها در ستیزه میان گروههای اجتماعی در جامعه نبود و به هیچوجه قدرت مقابله با شبکه پیچیده و تو در توی بازیگران قدرتمند پیشامدرن را نداشت. در نتیجه بازیگران پیشامدرنی که در فضای دولت مدرن بازتولید شده بودند میتوانستند به حیات اجتماعی خود ادامه دهند. به تعبیر دیگر طبقه روشنفکر در ایران بیش از آنکه طبقهای محصول نوسازی جامعه باشد، محصول بازتولید بازیگران پیشامدرن در جامعه بود. بدینسان روشنفکر ایرانی بیش از آنکه دغدغه مدرنسازی را داشته باشد دغدغه دفاع از سنت یا نقد مدرنیسم را داشت و اساسا نگاهش به مدرنیسم منفی و تا حد زیادی ستیزهجویانه بود.
۳-مجاری آشنایی با غرب
نوع آشنایی متفاوت روشنفکران ایرانی و شرق آسیا خصوصا ژاپنی با غرب را در این برداشت متفاوت از نهاد دولت باید مد نظر قرار داد. اگرچه هر دو کشور از نظر زمانی در یک زمان یعنی اوائل قرن نوزدهم میلادی، آشنایی گسترده با غرب پیدا کردند اما این آشنایی از دو مجرای کاملا متفاوت صورت گرفت. در ژاپن، آشنایی با غرب از طریق تجارت گسترده با آمریکا صورت گرفت و در ایران پس از شکست از روسیه در قفقاز و از طریق روشنفکران عمدتا قفقازنشین. آشنایی ژاپنیها از طریق مراوده تجاری بود و ایرانیان از طریق تحقیر شدن در جنگ. ژاپنیها با اولین کشور غربی که آشنا شدند آمریکا و زبان انگلیسی بود و ایرانیان عمده تجربه خود را از آشنایی با غرب، از جامعه و زبان فرانسه برگرفتند.
آشنایی روشنفکران ایرانی با جوامع اروپایی درست در میانههای قرن نوزدهم صورت گرفت که اروپا خود دچار بحرانهای عمیق معرفتی و سیاسی بود. در همان دوره خاصه در اروپای قارهای (آلمان و فرانسه) رُمانتیسیسزم و جریانهای ضد مدرن در حال نسج گرفتن بودند. این آشنایی نصف و نیمه با بحرانهای جوامع اروپایی و ندیدن گذشته آنها و تاریخ شکلگیری نهادهای مدرن چون دولت و اهمیت اجتماعی آن، باعث شد اساسا روشنفکری با مفاهیمی چون ضد سیستم بودن و ضد دولت بودن عجین شود، در حالیکه آشنایی ژاپنیها با جهان مدرن از طریق دُوَل انگلوساکسون (آمریکا و انگلیس) که بحرانهای مدرنیته در آن جوامع به مراتب کمتر نسبت به جوامع اروپای قارهای تاثیرگذار بود باعث شد که روشنفکر شرق آسیا خصلتی بیشتر ایجابی، دولتگرا و مدرنیست داشته باشد.
این مقاله در دومین شماره مجله کارخانه دار ( دیماه ۱۳۹۷ ) چاپ شده است