پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
با نگاهی به کتاب خاطرات عبدالمجید مجیدی:
ما به شاه دروغ مي گفتيم و شاه به مردم !
عبدالمجید مجیدی یکی از وزیران برجسته دهه آخر سلطنت محمدرضا شاه است که بیش از بیست سال مداوم عهده دار مقام های بالای برنامه ریزی و اجرایی کشور بوده است. مجیدی در پنج سال آخر سلطنت محمدرضا شاه، در مقام رئیس سازمان برنامه و بودجه، نه تنها با نخست وزیر و کلیه وزیران تماس روزمره و مستمر داشت، بلکه به طور منظم برای دادن گزارش و دریافت دستور با شاه دیدار میکرد. او در بیشتر جلسات مهم تصمیم گیری حضور داشت و یا از طریق روابط نزدیکش با امیرعباس هویدا (1357- 1297) از نتایج آنها آگاه میشد
محمود فاضلی:
هویدا شخص مجیدی را مدیری خوشنام و متخصص امور بودجه میدانست (و وی را) به همکاری فراخواند. از این رو برخلاف اغلب وزیران که تنها از امور مربوط به وزارتخانه خود آگاه بودند، مجیدی نسبت به مسائل مملکت دید وسیع تری داشت و از بیشتر وقایع سیاسی و به ویژه اقتصادی و اجتماعی آگاهی داشت، از آنجا که مجیدی تا آخرین لحظه های پیش از غرق کشتی پهلوی در عرشه آن حضور داشته، شاهد وقایعی بوده است که به سرنگونی سلطنت خاندان پهلوی منجر گردید.
خاطرات وی طی هفت ساعت و در سه جلسه در دفتر وی در پاریس ضبط گردید. شیوه کار مصاحبه کنندگان در دو مرحله انجام گرفته است. در مرحله اول روایت کننده نکات مهم داستان زندگی خود را تعریف میکند. در مرحله دوم مصاحبه کننده براساس مطالب اظهار شده در مرحله اول نکات و وقایع مهم تاریخی که روایت کننده از آن اطلاع داشت از او سئوال میکرد. پس از انجام مصاحبه وی به مطالعه مجدد خاطرات پرداخت تا عبارت های نامفهوم را روشن سازد، تاریخ ها و نام های ناقص را تکمیل کند.
مجيدي كيست؟
مجیدی متولد 1307 است. علاقه وی به امور سیاسی در دوران دبیرستان و دانشگاه افزایش یافت. در دوران دبیرستان با فلسفه و ایدئولوژیهای مختلف سیاسی آشنا شد. در سالهای 1320 و کشمکشهای سیاسی احزاب وی نیز به خیابانها و تظاهرات کشیده شد.
وی پس از اخذ کارشناسی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران در سن 21 سالگی برای ادامه تحصیل روانه پاریس شد و در آنجا در جلسات انجمن دانشجویان ایرانی شرکت کرد و با افکار نهضت چپ اروپا آشنا شد. وی پس از اخذ درجه دکترا در سال 1331 به ایران بازگشت.
براندازی کابینه مصدق که پنج ماه بعد روی داد، بر مجیدی تاثیر زیادی برجای گذاشت. خود وی در این باره میگوید: «در آن موقع فکر میکردم که مصدق دارد کار درستی میکند و دارد درست میرود، ولی امروز میبینم که مصدق میبایست دید بلندتری میداشت. از جمله این که شکافی که بین مصدق و شاه در آن موقع پیش آمد، یک مقدارش مسئوولش مصدق است. اگر در آن موقع شاه مملکت و مصدق که نخست وزیر و مورد تائید اکثریت قاطع مردم بود با هم نشسته بودند و به مملکت فکر میکردند و به آینده مملکت فکر میکردند امروز مملکت ما به این روز نمی افتاد».
در سال ۱۳۳۱ پس از اخذ درجه دکتری به ایران بازگشت. در سال ۱۳۳۵ با سمت کمک کارشناس اقتصادی در سازمان برنامه استخدام شد. چهار سال بعد برای تحصیل در رشته مدیریت به آمریکا رفت. در سال1340 درجه لیسانس در توسعه اقتصادی از دانشگاه هاروارد و دیپلم دوره مخصوص اقتصاد کشاورزی را از دانشگاه ایلینوی آمریکا اخذ کرد. سال بعد معاونت مالی و اداری سازمان برنامه را به عهده گرفت.
در سال ۱۳۴۴ به سمت معاون نخست وزیر و رئیس دفتر بودجه منصوب شد. در انتخاب او فرح نیز نقش داشت. در سال ۱۳۴۷ به وزارت کار و امور اجتماعی رسید و چهار و نیم سال در این سمت باقی ماند. در دی ماه ۱۳۵۱ در مقام وزیر و رئیس به سازمان برنامه و بودجه بازگشت و تا مرداد ۱۳۵۶ (استعفای دولت هویدا) این مسوولیت را بر عهده داشت. از دیگر مشاغل وی، دبیر کل جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران، عضویت در دفتر سیاسی حزب ایران نوین، عضویت در هیات اجرایی دفتر سیاسی حزب رستاخیز و رهبر جناح پیشرو بعد از آموزگار بود. مجیدی در باشگاه امرسون سابق عضویت داشته است.
وی از وزیران مهم دهه آخر سلطنت پهلوی بود، چرا که «مجیدی از وزرای معتمد هویدا بود». وی بعد از دولت هویدا به دبیر کلی بنیاد فرح رسید.
اهميت خاطرات مجيدي
همان گونه که از خاطرات مجیدی بر میآید او از تجربه های خود به صراحت سخن میگوید. به موفقیت های دوران شاه افتخار میکند و اشتباهات خود و دیگران را نیز میپذیرید. وی سالهای نخست وزیری هویدا را دوران درخشانی میداند و اعتقاد دارد که در آن دوره کارهای فوق العاده انجام شده است. مجیدی به کرات به تحسین شاه سخن گفته است و این حمایت را در خاطرات خود به صراحت بیان میکند. با آن که مجیدی در بالاترین سطح دولت قرار داشت اما گاهی اطلاعات لازم برای انجام وظایف خود را در اختیار نداشت.
در مورد یکی از اصول انقلاب شاه و مردم که به موجب آن سهام کارخانجات خصوصی به کارگران فروخته میشد. مجیدی اظهار میدارد «متاسفانه من در آن تصمیم موثر قرار نگرفتم. اصلاً مورد مشورت هم قرار نگرفتم.» مجیدی این را که چگونه او و همکارانش از بعضی از تصمیم گیری ها که به وظائف وزارتخانه آنها مربوط میشد بی اطلاع و یا در آنها بی اثر بودند، این گونه توضیح میدهد اعلیحضرت، اصولاً خوششان نمی آمد که روی این فکرهای اصلی که دارند و این برنامه هایی که دارند بحث بشود. روی بعضی مسائل که برایشان جنبه خیلی اساسی داشت، قبول نداشتند که در اصلش کسی شک و تردید بکند.»
به نظر مجیدی یکی دیگر از مشکلات رژیم سابق، شیوه برخورد دولت با مردم بود: «مسئله این است که شما در صورتی میتوانید یک سیاست منطقی داشته باشید و تصمیمات درست و صحیح و منطقی بگیرید که این قدرت را هم داشته باشید که به مردم بگویید که حقیقت این است و چاره ندارید جز این که این را قبول بکنید. ما نه به مردم آن طوری که باید و شاید حقیقیت را میگفتیم، نه این که به خودمان اجازه میدادیم که به مردم فشار بیاوریم. همه اش دلمان میخواست مردم راضی باشند. تامین رضایت روزمره مردم لازمه اش یکی مقدار کارهای بی معنی بود که میکردیم.»
شكاف مردم و حكومت
به گفته وی: «عدم تجانس مقامات دولتی و مردم کوچه و بازار طی سالهای آخر سلطنت شاه عامل دیگر انقلاب بود.» مجیدی خود میگوید: «یک دفعه حکومت افتاد دست عده ای که از دید اکثریت غربزده بودند و ایجاد شکاف کرد و این شکاف روز به روز بیشتر شد. تا به آخر (اکثریت مردم باور داشتند) که این گروهی که حکومت میکنند یک عده آدمهایی هستند که نه مذهب میفهمند، نه مسائل مردم را میفهمند، نه به فقر مردم توجهی دارند، نه به مشکلات مردم توجه دارند. اینها آدمهایی هستند که آمده اند بر ما حکومت کنند. غاصب هستند، یا نمیدانم، مامور غربی ها هستند.»
به نظر مجیدی، انقلاب اسلامی پیروز شد چون مردم اعتقاد خود را نسبت به دولت از دست داده بودند: «در طول زمان، تمام کوشش در این بود که از نظر مادی و از نظر رفاهی مردم بهتر بشود و بهتر هم شد. موفقیت فوق العاده ای هم در این زمینه داشتیم که از نظر تغییر مادی، از نظر تغییر شکل زندگی، از نظر مدرنیزه شدن، از نظر توسعه آموزش مدرن خیلی پیش برویم. وضع زندگی مردم از نظر رفاهی خیلی بهتر شد. لیکن آن چه می بایست اینها را به هم متحد کند و به آنها تکلیف را بدهد که از دستگاه حمایت بکنند، از رژیمشان از مملکتشان، از سیستمشان دفاع بکنند، نکردند.»
چرا سيستم حزبي موفق نبود ؟
یکی از نقطه نظرهای بحث انگیز مجیدی این است که استقرار حکومت حزبی در ایران مقدور نبود چون خواست های مردم با نیازهای مملکت در تضاد بود. مجیدی مدعی است: «مسئله این که در ایران آن زمان، به نظر من، کار سیاسی خیلی مشکل میتوانست انجام بشود. برای این که اگر واقعاً میخواستید روی توده های مردم روی اجتماعات بزرگ تکیه بکنید، می بایست مطابق میل آنها حرف میزدید و احتیاجات آنها را برآورده میکردید. احتیاجات آنها و انتظاراتشان و خواست هایشان هم کاملاً در تضاد فاحشی بود با خطوط اصلی توسعه اقتصادی و اجتماعی و لزوم ساختن زیر بنای مملکت.»
مجیدی آشکارا از بازداشت همکارانش که در اواخر سلطنت محمدرضا شاه با اجازه شاه صورت گرفت گله مند بوده و مدعی است: «ولی در آن سیستم در آن شکل کار، در آن ترتیباتی که آن موقع بود، این عده ای که آن جا توی زندان بودند، بهترین خادمین بودند. همه شان در یک سطح نبودند. بالاخره بعضی هایشان ممکن است یک ایراداتی به آنها وارد بود. بعضیها ممکن است اشتباهاتی کرده بودند. به بعضیها از نظر مالی ممکن است ایراداتی وارد بود.»
حرفي كه شاه را ناراحت كرد
در بخشی از کتاب خاطرات وی در خصوص اوج گیری انقلاب 57 می خوانیم: «…من درست یادم هست. یک سال قبل از اینکه حکومت هویدا برود، جلسهای حضور اعلیحضرت تشکیل دادیم که در آن جلسه اعلیحضرت بودند و هویدا هم بود. صفی اصفیا، وزیر مشاور و هوشنگ انصاری، وزیر امور اقتصادی و دارایی، حسنعلی مهران، رئیس بانک مرکزی بود و من که وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه بودجه بودم.
مشکلات دیگر رو آمده بود. گرفتاریهای واقعاً سخت و لاینحلی به وجود آمده بود. خیلی اعلیحضرت مغموم و افسرده بودند. خیلی روحیه دلتنگی داشتند. فرمودند: «چطور شد یک دفعه به این وضعیت افتادیم؟» خوب، آقایان همه ساکت بودند. من گفتم: قربان اجازه بفرمایید به عرضتان برسانم. ما درست وضع مردمی را داشتیم که در دهی زندگی میکردند و زندگی خوشی داشتن و منتهی، خوب، گرفتاری این را داشتن که خشکسالی شده بود و آب کم داشتن و آنقدر آب نداشتند که بتوانند کشاورزی بکنند. خوب، هی آرزو میکردند که باران بیاید و باران بیاید. یک وقت سیل آمد. آنقدر باران آمد که سیل آمد. زد تمام خانه و زندگی و زمینهای مزروعی اینها همه را خراب کرد. آدمها خوشبختانه زنده ماندن و توانستند جانشان را به در ببرند. ولی زندگیشان از همدیگر پاشید و اصلاً معیشتشان به هم ریخت. ما هم درست همین وضع را داریم. ما مملکتی بودیم که داشتیم به خوشی زندگی میکردیم. خوب، پول بیشتری دلمان میخواست. درآمد بیشتری دلمان میخواست که مملکت را بسازیم. یک دفعه این درآمد نفت که آمد مثل سیلی بود که تمام زندگی ما را شست و رفت.
اعلیحضرت خیلی هم از این حرف من خوشش نیامد و ناراحت شدند و پا شدند جلسه را تمام کردند و رفتند بیرون. همه هم به من اعتراض کردند که این چه حرفی بود که زدی؟ گفتم: «آقایان، این واقعیت است. بایست به اعلیحضرت بگوییم. این درآمد نفت است که پدر ما را درآورد.»
مجیدی در دوران حکومت بختیار بازداشت شد. گروهی از منابع، تاریخ دستگیری وی را 15/11/1357ذکر نموده اند. وی در نخستین روزهای انقلاب از زندان گریخت و پس از سه ماه و نیم زندگی مخفی، به فرانسه رفت.