پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
مصائب گذار
گذار از شرایط صنعتی به شرایط پسا صنعتی در ایالات متحده آمریکا
چندین دهه است که غرب، و به ویژه آمریکا، درگیر یک روند تغییر عظیم اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی وسیاسی شده است. تا حدود ۱۹۶۰ میلادی آمریکا یک کشور صنعتی بود که محصولات کارخانه هایش هم در داخل کشورش مصرف میشد و هم به بسیاری از مناطق دنیا صادر میگردید. محصولات کشاورزی آمریکا نیز، که به صورت مکانیزه و صنعتی تولید میشد، به همین نحو در داخل مصرف و به خارج صادر میشد. صنایع بسیاری در آمریکا در جهان حرف اول را میزد. از تولیدات فولاد، مواد شیمیایی و پتروشیمی، صنایع اتومبیل، هواپیما و الاآخر گرفته تا محصولات کوچکتری مانند یخچال، ماشین لباس شویی و غیره، اکثرا ساخت آمریکا بود
فرزین وحدت
اما از ده ۱۹۶۰ به بعد به تدریج مبانی اقتصادی آمریکا شروع به تغییر کرد. کارها از بهره برداری از معادن و تولیدات محصولات صنعتی به تدریج بیشتر متوجه کار در ادارات، آزمایشگاه ها، بیمارستان ها، فروشگاه ها، رستوران ها، مراکز تفریحی و غیر تولیدی شد. در ضمن، روندی متناظر صورت گرفت که در آن بخش مهمی از کار های تولیدی به وسیله روبات ها انجام میشد و اتوماسیون هر روز در کارخانه ها بیشتر توسعه میگرفت.
در حدود دهه ۱۹۶۰ میلادی، ژاپن وارد گود تولیدات انبوه صنعتی شد. ژاپن زیربنای صنعتی کشور خود را از اواخر قرن ۱۹ شروع کرده بود. طی جنگ دوم جهانی بسیاری از این زیربنا ها مخروب و ویران شدند. اما در حدود ۱۵ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، ژاپن توانست بنیه صنعتی خود را بازسازی کند و نه تنها محصولات مورد مصرف داخلی خود را تولید کند، بلکه به جهان محصولات صنعتی ارزان و کم کیفیت صادر کند. همزمان با کاهش تولیدات صنعتی و اتوماسیون در غرب و آمریکا، ژاپن نقش «کارخانه دنیا» را به عهده گرفت. به تدریج که کارگران ژاپنی خواهان دستمزد بیشتری شدند و کیفیت محصولات ژاپنی بالا رفت، کالاهای ژاپنی گران تر شدند، کره جنوبی وارد معرکه تولید انبوه و ارزان کالاهای صنعتی و بیشتر مصرفی شد. از دهه ۱۹۸۰ آرام آرام کره جنوبی بسیاری از کالاها ی مورد مصرف غرب و بسیاری دیگر از نقاط جهان را با قیمت ارزان و کیفیت نه چندان خوب تهیه میکرد. اما، همانطور که همه میدانند، بزودی چین تبدیل به کارخانه جهان شد، روندی که تا به امروز ادامه دارد.
تاثیر اتوماسیون و کاهش تولیدات صنعتی در غرب و به ویژه آمریکا تبعات بسیار مهمی داشته است. در عصر «پسا صنعتی» تولید ارزان توسط روبات ها و واردات کالاهای ارزان به آمریکا باعث شد که هزینه زندگی در این کشور تنزل بیابد و طبقه متوسط در این فراگرد سود ببرد. اما تعداد کثیری از طبقه کارگر صنعتی و فرزندان شان کار خود را از دست دادند و مجبور شدند که یا دست به کار های «پست» مانند کار در رستوران های زنجیره ای یا امور نظافت، بزند و یا بدون کار کردن از دولت کمک رفاهی بگیرند. تاثیر مخرب روانی این جریان بر افرادی که خود و یا پدران شان زمانی کاری با درآمد نسبتا خوبی داشته اند و شغل شان موجب سربلندی ایشان و خانواده شان میشده بسیار زیاد است. مرد سفید پوستی، به عنوان مثال، در یک کارخانه اتومبیل سازی کار میکرده است و ساعتی ۷۵ دلار مزد و مزایا در اولین دهه قرن بیست و یکم میگرفته، حالا مجبور است در مک دونالدز کار کند و ساعتی حد اکثر ۱۰ دلار دریافت کند و از مزایای دیگری مانند بیمه سلامتی برای خود و خانواده اش برخوردار نیست. چنین فردی از نظر روانشناسی اجتماعی بسیار آسیب پذیر است و به مقدار زیادی احساس حقارت و سرخوردگی میکند.
چنین افرادی بیشتر در ایالت های میانه و جنوبی آمریکا و در شهر های کوچک تر زندگی میکنند. در عین حال این اشخاص مشاهده میکنند که وضعیت سیاه پوستان نسبتا بهتر شده است. آنها کارکنان تیره پوست را میبینند که برای مثال از هندوستان مهاجرت کرده و در صنایع مربوط به کامپیوتر و اینترنت کار میکنند، و وضع بسیار خوبی دارند و سوار بر ماشین های لوکس هستند. طبقه کارگر صنعتی سفید پوست بیکار شده مهاجران شرق آسیا را ملاحظه میکنند که کاسبی های بسیار رونقی دارند و از زندگی مرفهی برخوردارند. در همان حال که این سفید پوستان بیکار هستند، مهاجران بدون مدرک که از آمریکای مرکزی به ایالات متحده آمده اند شغل دارند، هرچند که بیشتر کار های سخت و «پست» به آنها محول میشود.
کلیه عوامل ذکر شده در بالا باعث این میشوند که افراد سفید پوست بدون تحصیلات دانشگاهی که حالا مشاغل مناسب خود را از دست داده اند احساس حقارت و سرخوردگی شدیدی بکنند و دیگران را باعث اوضاع اسف بار خود بپندارند. کینه و حس عداوتی که چنین افرادی نسبت به «دیگری» دارند بسیار قوی است و در نفرت آنان از اقلیت های مختلف، مانند سیاه پوستان و تیره پوستان، مسلمانان و یهودی ها، مردمان آسیای شرقی و مهاجران بدون مدرک و مکزیکی ها میشود.
بر عوامل بالا میبایست عوارض ناشی از حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر را به روانشناسی جمعی آمریکایی ها، بخصوص سفید پوستان طبقه فرو دست، افزود. طبقات فرو دست اروپا که در طی چند سده اخیر به آمریکا مهاجرت کرده اند، با دو اقیانوس حصاری به دور خود کشیده بودند که فکر میکردند آنها را از هجوم خارجی محافظت میکند. حتی در جنگ جهانی اول و دوم نیز خاک آمریکا هیچ هنگام از سوی دشمن تهدید نشده بود. اما در روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ چنین حصار فکری به ناگاه فرو پاشید و مردم آمریکا حس کردند که دیگر در خانه خودشان نیز نمیتوانند احساس امنیت کنند. چنین حسی با حملات تروریستی دیگر مسلمانان افراطی بیشتر هم تقویت شد. همواره احساس نا امنی با تولید کینه و بغض نسبت به دشمنان تصوری همراه است. ظهور داعش و دیگر گروه های تروریستی به اصطلاح «مسلمان» این حس ناامنی و پیامد آن حس کینه توزی به «دیگری» و مسلمانان را بسیار افزایش داده است.
از طرف دیگر، نیروهای دست راستی و ضد لیبرال در آمریکا دهه ها است که با بازی کردن با احساسات مردم کم سواد تر خود را به قدرت رسانده اند و باعث ازدیاد ثروت طبقات بسیار بالا شده اند. در چند ده اخیر در آمریکا حزب جمهوری خواه بیشتر هم و غم خود را معطوف به حمایت از طبقات بسیار فرادست جامعه و ازدیاد ثروت های کلان آنها کرده است. این جریان به اواخر دهه ۱۹۶۰ باز میگردد، هنگامی که ریچارد نیکسون و حزب جمهوری خواه به شیوه ای متوسل شدند که به آن «راهبرد جنوبی» اطلاق شده است. در این شیوه منافع مادی طبقه کارگر سفید آمریکایی که پیشتر حزب دمکرات آنرا نمایندگی میکرد، در عمل به پای تعصبات نژادی و دیگر توهم و تعصب های این طبقه قربانی شد. حزب جمهوریخواه به سفید پوستان متعصب که بیشتر در ایالت های جنوبی زندگی میکردند، وعده میداد که از جنبش مدنی سیاه پوستان، تساوی طلبی زنان، رفع جدا سازی بین سفیدان و سیاهان و جنبش ضد جنگ ویتنام در دهه شصت، حمایت نخواهد کرد. به این طریق حزب جمهوریخواه تا به اکنون توانسته است رای سفید پوستان متعصب را به دست بیاورد، با وجود آنکه از نظر منافع مادی این حزب تنها مصالح مادی سرمایه داران عظیم را نمایندگی میکند. به طور کلی میتوان گفت که استراتژی حزب جمهوری خواه در آمریکا جانشینی کردن ناخشنودی های نژادی و فرهنگی به جای ناخوشنودی طبقاتی بوده است.
بعد از حدود ۶۰ سال که از عصر پساصنعتی در آمریکا میگذرد، و تعداد کثیری از مردمان آمریکا، به ویژه مردان سفید پوست بدون تحصیلات دانشگاهی، از اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود شدیدا ناراضی هستند. در همین حال گروهی از عوام فریبان و شیادان، به سرکردگی دانولد ترامپ، پیدا شدند که ادعا میکنند میخواهند و میتوانند عظمت را به آمریکا و به آن افردای که در چند دهه اخیر به حاشیه رانده شده اند بازگردانند. این روند بسیار با آنچه در اوایل قرن بیستم در اوروپا اتفاق افتاد متناظر است. پس از پایان جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸، آلمان نیز با شرایطی شبیه به شرایط کنونی آمریکا دست و پنجه نرم میکرد. شکست آلمان در این جنگ و تحمیل غرامت جنگی از طرف متفقین به این کشور، نرخ بسیار بالای بیکاری و تورم و احساس حقارت ناشی از مغلوب شدن در جنگ شرایط را برای ظهور شخصی مانند هیتلر و وعده های به قدرت رساندن آلمان را آماده کرده بود.
عبور از یک مرحله تاریخی به مرحله دیگری میتواند بسیار خطرناک و پر هزینه باشد. آمریکا چند دهه است که از شرایط جامعه صنعتی به شرایط جامعه پسا صنعتی در حال گذار است. مشاغل مربوط به صنعت رو به کاهش داشته اند، اما کارگران صنعتی و فرزندان آنها هنوز زیاد هستند و یا وادار به تن دادن به کارهای «پست» شده اند و یا بیکارند. این گذار تاریخی در آمریکای کنونی تا حدی گذار تاریخی دیگری را در آن کشور به یاد میاورد، یعنی گذار از اقتصاد مبتنی به کشاورزی با به کار گرفتن بردگان، به اقتصاد صنعتی و مبتنی بر کار «آزاد». این گذار در قرن نوزدهم عاقبت به جنگ داخلی در آمریکا منجر شد که سرمایه داری صنعتی در ایالت های شمالی قصد داشت که از اقتصاد کشاورزی مبتنی بر برده داری عبور کند، و از نیروی کار بردگان آزاد شده برای پیش برد سرمایه داری صنعتی استفاده کند. البته عوامل فرهنگی و اخلاقی را در این گذار در قرن نوزدهم آمریکا نمیتوان نادیده گرفت، چنانچه بسیاری از مردم از وجود برده داری در کشورشان احساس شرم میکردند.
حال از این گذار اخیر در ایالات متحده به سوی جامعه پسا صنعتی که از اواسط قرن بیستم شروع شده و تا به امروز ادامه دارد، چه نتیجه خواهد شد، چندان معلوم نیست. آنچه مسلم است این است که جامعه آمریکا به شدت دو قطبی شده است. در یک طرف پیروان ترامپ هستند که وی را ناجی خویش میپندارند و در طرف دیگر لیبرال هایی وجود دارند که با عوامفریبی و دغل کاری ترامپ به شدت مخالف میباشند. حال جدال بین این دو گروه چه پیامد هایی خواهد داشت، چندان قابل پیش بینی نیست. اما به هر حال چنین به نظر میرسد که آمریکا، و به تبع آن بسیاری از دیگر مناطق جهان، سال های سختی را در پیش روی خود خواهند داشت.
منبع: روزنامه سازندگی