پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
گزارش زندگی و مرگ یک آدم معمولی
مسلم از جنس آدمهاي معمولي بود كه مرگ او خيلي طنين انداز نمي شود و انعكاس وسيع نمي يابد اما شك ندارم كه مثل گلوله اي كمانه مي كند و بر دل مادر و پدر و برادران و خواهران و همسر و فرزندانش مي نشيند و زخم آن حالاحالا التيام نمي يابد. خون برخي زخم ها هيچ وقت بند نمي آيد.
ديروز براي من روز اندو هباري بود و امروز هم
مسلم خرمي، نوه عمويم در 47 سالگي درگذشت و در روستاي كوه سفيد باخرز به خاك سپرده شد
مسلم كارگر بود، كارگر ساختمان، يك كارگر ساده كه سالهاست به همراه همسر و فرزندان و برادرانش براي كار به اصفهان رفته بود و در غربت هم درگير سرطان شد.
مدتي با اين بيماري لعنتي جنگيد اما بدن نحيف و خسته اش، ناتوان تر از تحمل آن همه درد و رنج بود و دست آخر هم تسليم شد و چشمانش را بست و رفت !
چند روز پيش تلفني صحبت مي كردم. پيگير بيماري اش بودم. قرار بود به ديدنش بروم. گفت پسر عمو زودتر بيا كه مي ترسم دير شود. كه شوربختانه دير هم شد و افسوسي بزرگ بر دلم ماند.
مسلم از جنس آدمهاي معمولي بود كه مرگ او خيلي طنين انداز نمي شود و انعكاس وسيع نمي يابد اما شك ندارم كه مثل گلوله اي كمانه مي كند و بر دل مادر و پدر و برادران و خواهران و همسر و فرزندانش مي نشيند و زخم آن حالاحالا التيام نمي يابد. خون برخي زخم ها هيچ وقت بند نمي آيد.
ما مثل يك خانواده بوديم. دوران كودكي مسلم را ديده بودم و ذره ذره قدكشيدن و بزرگ شدن و ازدواج كردنش را. هنوز چهره و زبان شيرين كودكانه اش در ذهنم هست. در سالهاي اخير او را نديدم و نمي دانم كه از آن تبسم ها آيا چيزي بر لبانش باقي مانده بود يا خير ؟ آيا سرطان به او فرصت خنديدن داده بود؟
مرحوم عمويم خرم خرمي كه سالهاست ما را تنها گذاشته است، در وسط روستاي كوه سفيد باخرز حياط بزرگي داشت. يادم مي آيد سال 57 و سالهاي آغازين دهه 60 را كه آن سراي بزرگ پرمي شد از غوغاي حضور بستگان؛ دامادها و نوه هايش و خاطره خوش شب نشيني ها و عروسي ها و گفتگوها و به يكباره شليك خنده ها…
امسال تابستان كه از آنجا عبور مي كردم. همه جا ساكت بود. همه رفته بودند حتي از گنجشك هاي روي درخت انار هم صدايي نمي آمد. بعد از اين، با رفتن مسلم، آنجا ساكت تر هم خواهد شد. همه رفتند از اين خانه ولي غصه نرفت..
بدرود پسر عمو؛ بدرود! 🌺
🖌قاسم خرمی