پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
اتوبوس كِل مَمَد؛ نوستالوژي مسافرت از باخرز به تربت حيدريه در دهه 50 و 60
در گذشته نه چندان دور، باخرز بخشي از تربت حيدريه به حساب مي آمد و مراوده و رفت و آمد مردم هم بيشتر با آن منطقه صورت مي گرفت. تا جائيكه من يادم هست، در طول دهه 50 و 60 فقط يك اتوبوس از باخرز عبور مي كرد كه متعلق به مرحوم كربلايي محمد تَن زن بود كه حالا مردم محلي به اختصار كِل ممد صدا مي كردند و مثلا مي گفتند اتوبوس كل ممد آمد و يا ما از اتوبوس كل ممد جامونديم...
اين اتوبوس صبح ساعت 4يا 5 صبح از شهرنو و يا شهر باخرز امروزي حركت مي كرد و با عبور از كافچ و چهارطاق و آبينه، حوالي ساعت 6 صبح به قلعه نو مي رسيد و با گذر از حسن آباد و كلاته كاظم، وارد منطقه زاوه و بعد هم شهر تربت حيدريه مي شد. فكر كنم حوالي ظهر مي رسيد به تربت حيدريه
اولين مسافرت من با اين اتوبوس به يك زمستان سرد در اواسط دهه 50 مربوط مي شود كه هنوز مدرسه هم نمي رفتم و يك بار با مرحوم پدربزرگم سوار شديم كه از مسير تربت حيدريه برويم به نيشابور. خاله بزرگ من كه شوهرش ژاندرم بود در نيشابور زندگي مي كرد و پدر بزرگم، هر از گاهي براي سر زدن به آنها اين مسافرت را انجام مي داد و اين بار هم من با اصرار و التماس، پاپيچ و همراه او شده بودم.
دفعه اول كه اتوبوس كل ممد را ديديم، فكر كردم كه اين ماشين از خاك و گِل و لاي ساخته شده و بعد هم چند تكه فلز بهش وصل كرده اند! به جز شيشه جلوي روي راننده كه مقداري از گِل ها را تراشيده بودند تا كل ممد بيرون را ببيند، از بقيه اتوبوس چيزي زيادي قابل رويت نبود.
جاده ها خاكي بود و دست اندازها و گودال هاي پر از آب سرتاسر جاده را مي پوشاند. در سربالايي ها كه اتوبوس نمي كشيد و ناله مي كرد، مردم تند تند صلوات مي فرستادند. يك جاهايي هم بود كه ديگه صلوات جواب نمي داد و مسافران پياده مي شدند و هُل مي دادند. يك وقت هايي هم رودخانه هاي محلي ظغيان مي كرد و يك تكه از جاده را از بين مي بود. در داخل اتوبوس چندتا بيل بود و هر جا نياز بود مسافران پياده مي شدند و جاده را ترميم مي كردند.
وارد اتوبوس كه مي شديد غوغايي بود، هيچ كس توقع صندلي خالي نداشت، همين كه مي شد به جايي از سقف اتوبوس آويزان شد، نعمت و فرصت بزرگي بود. البته مردان جوان، طبق يك سنت جوانمردانه اي، معمولا روي صندلي نمي نشستند تا زنان و يا سالخوردگان بنشينند. من فقط پاي پدر بزرگم را گرفته بودم و با هر ترمز اتوبوس، يك دوري، دور او مي پيچيدم.
البته ناگفته نماند كه چند صندلي آخر اتوبوس را برداشته بودند تا بشود گوسفند هم جابجا كرد. مسافرت ها، همه كاري و از سر گرفتاري بود و مسلما كسي براي تفريح، سفر نمي كرد. بچه هاي كوچكي كه در بغل مادران بودند اغلب تب دار و مريض بودند و مرتب گريه مي كردند. صداي بچه ها و گوسفندا و همهمه آدمها در اتوبوس مي پيچيد و خلاصه محشري درست مي كرد.
در هر روستايي كه اتوبوس مي ايستاد، چهار، پنج نفري سوار مي شدند و كسي پياده نمي شد، كربلايي محمد تن زن البته آدم بسيار مردم داري بود و تقريبا با همه مسافران و رهگذران مسير باخرز به تربت حيدريه احوالپرسي داشت. با همه شوخي مي كرد و در حال بگو بخند بود. مرتب هم به غلام، شاگرد اتوبوس تذكر مي داد كه با مسافران رفتار بهتري داشته باشد و غلام هم سبك خودش را داشت و راه خودش را مي رفت.
روستاهاي باخرز، همه در مسير جاده نبودند، بنابراين، مسافران بايد از مسير دورتري به كنار جاده مي آمدند و گاه ممكن بود اصلا به اتوبوس نرسند. كل ممد اگر مي ديد، مسافري در حال دويدن به سمت اتوبوس بود، صبر مي كرد تا برسد و بعد حركت مي كرد. در قبال همه عابران و مسافران احساس مسئوليت مي كرد. چون مي دانست كه او اولين و آخرين اتوبوسي است كه ممكن بود آنروز از آنجا عبور كند.
مرحوم تن زن، البته شوفر بسيار ماهري هم بود و تقريبا يك عمر را هم در همين راه گذرانده بود. اينكه در بين راه اتوبوس خراب شود و يا مثلا لاستيك ماشين پنچر شود، اتفاق خيلي رايجي بود اما كمتر شنيدم كه او در اين مسيري كه هر روز و براي چند سال تردد مي كرد، تصادفي كرده باشد و يا كسي را زير گرفته باشد. حداقل من خبر نداشتم.
اتوبوس كل ممد به محضي كه مي رسيد به تربت بايد بر مي گشت اما مسافران حداقل يك شب در تربت حيدريه مي ماندند تا به كارهايشان برسند. محل اطراق مسافران هم جايي بود به نام قهوه خانه طاهري كه شب ها صندلي ها را جمع مي كرد تا مسافران بخوابند.
خلاصه اتوبوس كل ممد و آقاي كربلايي محمد تن زن هم بخشي از تاريخ و هويت جمعي ما باخرزي هاست.
روحش شاد و يادش گرامي
تصاویر از مرحوم کربلایی محمد تن زن و شاگردش شاعلام قوی تن
در همین باره
پیشنهادها
خوانده شده ها
آخرین خبرها
مطالب مرتبط
تبلیغات








