پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

سلموني
نویسنده

قاسم خرمی

مديرمسئول

« اِستاغلامحسين» و صنف سلماني هاي باخرز

«آرايشگر» اصطلاح جديدي است كه از حدود 70 يا 80 سال پيش باب شده، وگرنه تا اواخر دوره رضاشاه پهلوي، به كساني كه در كار اصلاح موي سر مردم بودند، «سَلماني» مي گفتند. سلماني به عنوان يك شغل داراي سابقه قديمي و هزار ساله است كه البته در كنار اصلاح موي سر، مجموعه اي از خدمات درماني ديگر اعم از حجامت، كشيدن دندان و نيشتر زدن به زخم ها و غيره را هم انجام مي دادند اما به هرحال، بيشتر با همين اسم سلماني شناخته مي شدند.

«آرايشگر» اصطلاح جديدي است كه از حدود 70 يا 80 سال پيش باب شده، وگرنه تا اواخر دوره رضاشاه پهلوي، به كساني كه در كار اصلاح موي سر  مردم بودند، «سَلماني» مي گفتند.

سلماني به عنوان يك شغل داراي سابقه قديمي و هزار ساله است كه البته در كنار اصلاح موي سر، مجموعه اي از خدمات درماني ديگر اعم از حجامت، كشيدن دندان و نيشتر زدن به زخم ها و غيره را هم انجام مي دادند اما به هرحال، بيشتر با همين اسم سلماني شناخته مي شدند.

حرفه سلماني تا همين اواخر از مشاغل خانوادگي به حساب مي آمد كه معمولا از پدر به پسر مي رسيد و گاه چند نسل ادامه پيدا مي كرد و برخلاف الان، هر كسي وارد اين كار نمي شد. سلماني ها عموما كسبه دوره گردي بودند كه در كوچه و خيابان يا مراجعه به منزل افراد متمول، به تراشيدن يا اصلاح موي سر آنها مباردت مي كردند.

از دوره قاجاريه به بعد، سلماني ها صاحب صنف شدند و بطور خاص در داخل شهرها، دكان ها يا اماكني ويژه اصلاح سر و صورت درست شد كه مشتري روي صندلي مي نشست و آيينه كوچكي را جلوي صورت مي گرفت تا در باره ميزان كوتاهي و بلندي مو اظهار نظر كند

3 عدد ماشین سلمانی قدیمی SOLENGEN آلمان | عکس  5 | 6044250

در داخل روستاهاي ايران اما وضع سلماني ها، به همان روال قديم باقي مانده بود. در باخرز قديم چند خانواده با فاميل مشخص«سلماني» حضور داشتند كه نام خانوادگي آنها از شغلشان گرفته شده بود. مثلا تا جايي كه من يادم هست تعدادي از فاميل سلماني در قلعه نو و روستاي آبينه زندگي مي كردند. يكي از آنها هم در روستاي قديمي سلطان آباد باخرز بود كه الان به شهرك شهيد بهشتي تغيير نام يافته است.

استاد غلامحسن سلماني كه مردم در گويش محلي او را « اِستا غُل مِسين» صدا مي كردند، آدم آرام و گوشه گيري بود. خيلي اهل قيل و قال و داد و دعوا نبود. حتي در فصل بيكاري زمستان كه اغلب روستائيان كنار آفتاب مي نشستند و از هر دري حرف مي زدند، استا غلامحسين كنار آفتاب هم نمي نشست و يا اگر مي نشست اصلا حرف نمي زد

اما در بهار و تابستان كه فصل برداشت محصول بود، استا غلامحسين هم گشتي مي زد و كشاورزان مقداري از محصول خودشان را در عوض دست مزد سالانه، به او مي دانند كه حداقل گندم و آردش تامين مي شد. البته او هم مثل بقيه مردم گاو و گوسفند و مرغ داشت و سطح زندگي اش خيلي تفاوتي با عموم مردم نداشت

از اول پاييز تا آخر بهار سال بعد كه مدرسه ها داير بود، عمده مشتريان استا غلامحسين را ما دانش آموزان تشكيل مي داديم كه مشتريان اجباري و دست و پا بسته او بوديم. گاهي مدير مدرسه ما را چند نفري مي فرستاد و غُر غُر كنان توي حياط خانه او به صف مي ايستاديم تا نوبت اصلاح ما برسد

استا علامحسين مي دانست كه ما از تراشيدن مو سرمان كه تازه به حد آب و شانه رسيده بود، خوشمان نمي آمد، به همين دليل، ممكن است  از او و شغلش هم دل خوشي نداشته باشيم. از اينرو تا جايي كه ممكن بود مدارا مي كرد و به زبان خوش حرف مي زد.

وسايل كار استا غلامحسين براي تراشيدن موي سر مشتريان، از پير تا جوان معدود و مشترك بود. با اين تفاوت كه موي سر و ريش افراد مردان مسن تر را با ابزاري چاقو مانند مي تراشيد كه به آن وسيله «پَه كي» گفته مي شد و كاركرد همين تيغ هاي امروزي را داشت. به اين ترتيب كه لُنگ قرمز رنگي را دور كردن آنها مي پيچاند و با كمي آب و يا صابون، شروع به تراشيدن مي كرد.

اما شيوه تراشيدن موي سر بچه هاي مدرسه، هيچ كدام از اين آداب و تشريفات را نداشت. چون اصلا به اين معنا اصلاحي در كار نبود و بايد موها را از ته مي زديم و اصطلاحل «كَچل» مي كرديم. استا غلامحسين دو تا ماشين دستي براي تراشيدن مو داشت؛ ماشين نمره يك كه موها را از ته مي تراشيد و ماشين شماره 2 كه يك مقدار بلند تر بود و اگر دست به سرمان مي كشيديم مي شد وجود موها را حس كرد

اگرچه تراشيدن مو به هر شكلش براي ما عذاب آور بود اما دوست داشتيم و ترجيح مي داديم كه حلااقل موهاي ما با ماشين شماره 2 زده شود. استاد غلامحسين اما در اين خصوص منطق و استدلال خودش را داشت. مثلا اگر ماشين شماره يك خراب بود استدلال مي كرد كه موي بچه نبايد خيلي كوتاه شود، چون ممكن است پوست سر در آفتاب بسوزد و آسيب ببيند

 واگر ماشين شماره 2 خراب بود و امكان استفاده از آن ممكن نبود در باب اهميت تراشيدن موي سر از ته و با ماشين شماره يك سخن مي گفت. مثلا اعتقاد داشت وقتي سر بچه هاخوب كچل مي شود، باد و بخار آن خارج مي شود و براي سلامتي و رشد مو و نورچشم مفيد است.

حالا ما چه اين استدلال استا غلامحسن را قبول داشتيم يا نداشتيم او كار خودش را مي كرد. زدن مو با ماشين نمره دو بستگي به شانس ما و وضع آنروز ماشين داشت.  براي ما، ماشين هاي سلماني او به لحاظ درد و رنج، فرق زيادي با هم نداشتند. هر دوي آنها ، حتي اونيكه سالم بود هم، مو مي كشيد. ماشين روي سرما به سختي حركت مي كرد و احساس مي كرديم كه پوست سرمان در حال كندن است.

 چاره اي نبود. استا به حكم تجربه اول موهاي جلوي سر يا «كاكل» ما را مي زد  كه از خجالت امكان فرار و ناتمام ماندن كار نباشد. حقيقت اينكه موي سر بچه ها در آن سن و در خاك و گل روستا خيلي تميز و نظيف نبود اما استا غلامحسين اسرار و وجدان كاري خودش را داشت و هيچ به روي مشتري نمي آورد. سلماني ها و حمامي ها و آسيابانان و آهنگران از مشاغل مفيد روستايي بودند كه نقش آنها در بهداشت و سلامت و زندگي مردم غيرقابل انكار است.

استاد غلامحسين سلماني،  سه روز پيش به رحمت خدا رفت.  خدايش بيامرزد

در همین باره

پیشنهادها

خوانده شده ها