پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
برای مردی از جنس فوتبال و امجدیه
مسلما عرض تسلیت و یادبود من برای ایشان در میان انبوهی از تسلیت های بزرگان عرصه سینما و فوتبال گم خواهد شد ولی حداقل کاری بود که می توانستم برای مردی بکنم که من را شیفته خواندن، نوشتن و فوتبال کرد و اگر ایشان نبود معلوم نبود اکنون که در حوزه حقوق ورزش و فوتبال در حال فعالیت هستم در کجا و مشغول چکاری بودم. دلمان برای خودت، صدایت و تحلیل هایت تنگ خواهد شد. به راستی که مانند امجدیه ماندگار شدی. آقای صدر
سید داود حسینی :
انگار همین دیروز بود، غروب روز جمعه اردیبهشت ماهی در سال ۹۴ که روی تختم در خوابگاه کوی شهید بهشتی دراز کشیده بودم و سرم به کتابی گرم بود که چند روز پیش از نمایشگاه کتاب به لطف بن دانشجویی توانسته بودم بخرم؛ « یونایتد نفرین شده» نوشته دیوید پیس با ترجمه جذاب دکتر حمیدرضا صدر.
بماند که محتوای این کتاب در چه موضوعی است اما قلم گرم و جذاب دکتر صدر با اینکه صرفا کتاب را ترجمه کرده بود از آن کنج اتاق کوچک خوابگاه مرا به دنیای شخصیت اول رمان[ برایان کلاف] برده بود . فرصت را غنیمت شمردم و ته مانده بن کتاب خودم و دوستانم را صرف خریدن مابقی کتابهای دکتر صدر کردم : روزی روزگاری فوتبال، نیمکت داغ، پسری روی سکوها.
تابستان من با همین کتابها گذشت اما در این دنیای مجهول الهویه هیچوقت فکرش را نمی کردم شش سال بعد در روز تولدم خبر فوت مردی را بشنوم که من را با نوشته هایش و مصاحبه هایش شیفته فوتبال ، تاریخ فوتبال کرده بود. بله امروز ۲۵ ام تیرماه ۱۴۰۰ متاسفانه خبر فوت این بزرگ مرد دوست داشتنی در تمام خبرگزاری ها منتشر شد.
من دکتر حمیدرضا صدر را از نزدیک ندیده بودم، با اینکه از طریق دوستانم در دانشگاه شنیده بودم که دختر ایشان دانشجوی دانشگاهمان [ شهید بهشتی ] هست ، نمی دانم این موضوع حقیقت داشت یا خیر و نمی دانم چرا هیچوقت دنبال قضیه را نگرفتم تا از طریق دخترشان بتوانم ایشان را ببینم ولی الان که در این روز سرد در یکی از گرم ترین روزها و ماه های تابستان با خودم که فکر میکنم، می بینم که یکی بزرگترین حسرت های زندگی من خواهد بود و هیچوقت تنهایم نخواهد گذاشت.
آشنایی من با ایشان صرفا به خواندن کتابها و شنیدن مصاحبه های ایشان محدود می شود، اما اگر بگویم با همه اینها زندگی کرده ام و دکتر صدر را مثل یک دوست شناخته ام بیراه نگفته ام. مگر کسانی که علاقمند و شیفته حافظ ، سعدی و مولانا و کامو، بوکوفسکی و داستایوفسکی هستند آنها از نزدیک دیده اند؟ آدمی هر چقدر هم پر رمز و راز باشد باز هم ناغافل در نوشته ها و مصاحبه هایش شناخته می شود . حمیدرضا صدر عزیز هم از این قاعده مستثنی نیست.
حمیدرضا صدر را احساسی و مهربان و عاشق فوتبال ایران شناختم وقتی در کتاب «روزی روزگاری فوتبال» اش نوشته بود :« چند سال بعد با فوتبال آشنا شدم. دقیقا در پاییز ۱۳۴۳ و متاسفم که روز و ماهش را به یاد نمی آورم. روزی که برای اولین بار به امجدیه رفتم و نزدیک به دو دهه آنجا ماندم . روی سکوهای چوبی که بعداً بتنی شدند. از چند پله ی بغل چپ جایگاه بالا رفتم و هر بار چمن گاهی سبز و گاهی زرد امجدیه را دیدم، ذوق کردم . ذوق کردم و هر بار پا به دنیای دیگری گذاشتم» ؛
او را قدرشناس و خانواده دوست یافتم وقتی در همین کتاب در جای دیگرش نوشت: « امروز که این مقدمه را به پایان می برم نمی توانم از همسفران فوتبالی ام که در غم و شادی شریک شدیم، از فرط هیجان فریاد زدیم، انتظار کشیدیم، گاهی خندیدیم و گاهی غصه خوردیم، یاد نکنم. …
رابطه من و برادران ترک دیار کرده ام، به مدد فوتبال زنده ماند. … یادی می کنم از آنهایی که لحظات بسیار دلنشینی را به بهانه فوتبال کنارشان صرف کردم: از هرمز فرهنگ مهر ( که برای نخستین بار مرا به امجدیه برد)، از مهرشاد نیکمرام ( به یاد بازی در این کوچه های تنگ کنار جوی تا رفتن به امجدیه)، از رامین اعتضاد مظفر ( به یاد مجادلات فوتبالی در دوران فعالیت های مهندسی) و رضا جاودانی ( مجری دوست داشتنی که بارها در تلویزیون برابر هم نشستیم و مجادله کردیم) . …

نمی توانم از همسرم، مهرزاد دولتی، یاد نکنم. او فوتبالی نبود و با معیار ما فوتبالی ها، فوتبالی هم نشد ولی بارها کنارم نشست و به صفحه تلویزیون چشم دوخت. بارها کنارم نشست تا همسفر ساعات گاهی هیجان انگیز و گاهی کسالت بارم شود. من و فوتبال را با بزرگواری یی که داشت و من نداشتم تحمل کرد. با عشق تمام نشدنی اش. »؛
او را خاضع و فروتن دیدم وقتی که به عنوان مهمان در برنامه کتاب باز امیرحسین صدیق حضور داشت بی اعتنا به تعریف و تمجیدهای صدیق از ایشان و آثارشان در جواب گفت:« من فقط آماتور هستم.اگر از من چیزی می خواندید یا می شنوید که ارزش دارد صرفا از روی عشق و علاقه ام به فوتبال هست و من آماتوری بیش نیستم»؛
او را فارغ البال و بی تعلق به دنیا شناختم وقتی در خندوانه رامبد جوان گفت « من مدام به مرگ فکر میکنم شاید گفتنش ناراحت کننده باشد اما فکر میکنم».
بله درست است آدمها تا با یکدیگر نشست و برخاست نکنند یکدیگر را نخواهند شناخت اما مگر زندگی کردن با کتابها و مصاحبه ها و یادداشت ها کم از نشست و برخاست است ؟ من کتابها و صحبت های دکتر صدر را عاشقانه خواندم و شنیدم چون می دانستم ایشان عاشقانه آنها را نوشته است و گفته است .چون می دانستم فوتبال را همچون عشق خود می ستاید و حالش گره خورده است به حال او.
اما حالا امروز ۲۵ تیر ماه ۱۴۰۰ دکتر حمیدرضا صدر عزیز و دوست داشتنی پس از نزدیک به دوسال مبارزه با بیماری سرطان تسلیم شد و دار فانی را وداع گفت . همچون خیلی از بزرگمردان فوتبالی همچون کرایف، تیتو ویلانووا تسلیم این بیماری شد و حسرت خودش، یادداشت هایش و صحبت هایش بعد از پایان هر بازی بر دل ما شیفتگان فوتبال باقی ماند.
مسلما عرض تسلیت و یادبود من برای ایشان در میان انبوهی از تسلیت های بزرگان عرصه سینما و فوتبال گم خواهد شد ولی حداقل کاری بود که می توانستم برای مردی بکنم که من را شیفته خواندن، نوشتن و فوتبال کرد و اگر ایشان نبود معلوم نبود اکنون که در حوزه حقوق ورزش و فوتبال در حال فعالیت هستم در کجا و مشغول چکاری بودم.
دلمان برای خودت، صدایت و تحلیل هایت تنگ خواهد شد.
به راستی که مانند امجدیه ماندگار شدی.