پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
تصویری از حکومت های ایرانی در کتاب «شهریار» ماکیاولی
نيكولاي ماكياولي از معدود انديشمندان بزرگ سياسي است كه عظمت فكري او با يك توطئه سازمان يافته تاريخي، حقير و شرير جلوه داده شده است و كمتر به تاثير اساسي او بر انديشههاي سياسي مدرن و نيز گسترش روح وطن پرستي و دست كم، حفظ ايتالياي امروزي به عنوان يك كشور، اشاره شده است. شايد اگر ماكياولي نبود و از انسان، قداست زدايي نمي كرد، امكان بردن بشر زير تيغ جراحي و كالبد شكافي و زمينه پيشرفت علم پزشكي مهيا نمي شد.
ماكياولي نخستين كسي بود كه با ارائه تفسير جديدي از ذات و سرشت انسان، بنيان فكري كليساي قرون وسطي را متزلزل كرد و زمينه شكلگيري رنسانس در اروپا را فراهم ساخت. او بيش از هر كسي توانست مكر و حيله كشيشان را بر ملا سازد؛ از اينرو اصطلاح «ماكياوليسم» به معني سياست بيرحم و شيطاني، اساسا ساخته و پرداخته كشيشان مسيحي بويژه فرانسويها از قرن 16 ميلادي به بعد است.
او در سال 1469 در فورانس ايتاليا متولد شد، زماني كه چندين جمهوري خود مختار در جنگ و كشمش به سر ميبرند و كليت كشور ايتاليا در معرض خطر و فروپاشي قرارداشت. ماكياولي عاشق وطن و سرزمين خود بود و به هر دري ميزد تا از نابودي آن پيشگيري كند.
بنابراين، با نوشتن چندين كتاب و يا به قول خودش «فراخوانشی برای رهانیدن ایتالیا» و تفسير واقعگرايان از ماهيت قدرت و حتي شرير نشان دادن خود، سعي داشت تا مردم زمانه خودش را تكان دهد و بيدار كند. نزديك شدن به دولت و قدرت هم، با نيت دفاع از وطن بود.
در زمان او «چزاره بوريا» بر يكي از جمهوريهاي ايتاليا حكومت مي كرد كه شهرياري تبهكاري اما نيرومند بود و تنها كسي بود كه ميتوانست، جمهوري هاي ايتاليا را متحد كند.
ماكياولي هم به فكر افتاد تا به اين فرد نزديك شود و رفتارهاي او را مدون، آرماني و تئوريزه كند شايد از اين طريق دريچه اي براي سامان بخشي به اوضاع مشوش كشور گشوده شود. البته حكومت فلورانس در فاصله كوتاهي دست به دست شد و نهايتا قدرت به خاندان «مديجي» رسيد. ماكياولي مدتي زنداني و سپس آزاد شد و براي تحقق ايده اتحاد ايتاليا، به حكومت مديجي جديد پيوست.
اين انديشمند جوان و فقير كه ميخواست روح سلحشوري و ناسيوناليزم را نزد ايتالياييهاي متفرق زنده كند و شانس و بخت را،جايگزين قضا و قدر و مشيت الهي و كليسايي كند، مدتي به آلمان و فرانسه سفر كرد تا تجربه خود از حكومت اين كشورها و نيز مطالعه علل زوال ساير حكومتها قدرتمند جهان را در قالب كتابي با عنوان«شهريار» گرد آورد كه در حقيقت فنون حكومت راني براي نجات ايتاليا بود.
به عبارتي توصيه هاي كتاب شهريار ماكياولي، در ابتدا مخاطب عام نداشت و صرفا راهبردي در اختيار حكومت مديجي براي مقابله با كشيشان و پاپ هاي نيرنگ باز و قدرت هاي محلي سركش بود. اما اين كتاب در قرون بعد به عنوان يك منشور حفظ و اعمال قدرت مورد استفاده ساير دولت ها قرار گرفت.
يكي از الگوهاي ايده آل حكمراني از نظر ماكياولي، حكومت كورش هخامنشي بود. از اين رو در فصل چهارم كتاب شهريار به مرور واقعه و تجربه حمله اسكندر به ايران عصر هخامنشيان ميپردازد و اين سوال را طرح ميكند كه چرا ايرانيان عليه جانشينان اسكندر نشوريدند؟ ماكياولي براي پاسخ به اين سوال، پادشاهيهاي باستاني را به دو دسته تقسيم ميكند.
نخست: پادشاهي هايي كه با همكاري اشراف و بزرگ زادگان اداره مي شود. اين نوع حكومتها ممكن است بر اثر يك حمله خارجي زود سقوط كند اما اداره اين سرزمينها به دليل وجود همين نجبا و افراد صاحب نظر و مدعي قدرت بسيار مشكل است. بنابراين به زودي عليه اشغالگران شورش مي شود.
دوم: پادشاهي هايي كه بصورت يك تنه و بوسيله شخص شاه و بدون همكاري اشراف و نجيب زادگان اداره مي شود. سرنگوني اين قبيل حكومت ها به دليل فرماندهي متمركز قوا، قدري مشكل است اما به محض كشتن پادشاه به خاطر وجود خيل سپاهيان سرسپرده و نبود اشراف مدعي قدرت، حكومت بر اين سرزمينها راحت و بدون مزاحمت است.
ماكياولي مي گويد حكومت داريوش هخامنشي در زمان حمله اسكندر از نوع پادشاهيهاي دسته دوم بود. يك نفر فرمانرواي مطلق بود و بقيه همه گوش به فرمان و سر سپرده او بودند. قدرت مدعي نداشت و به محض كشتن داريوش، همه تسليم شدند و هيچ فتنه و شورشي بروز نكرد. (كتاب شهريار، صفحه 74)
تحلیل ماکیاولی ازسلطه سلوکیان و عنصر غیر ایرانی در سرزمین پارسیان عصر هخامنشیان، بسیار دقیق، عالمانه و عبرت آموز است.همین عامل( یعنی وجود یک فرمانروا و انبوهی سرسپرده) ميتواند عامل سیطره اعراب بر حكومت ساسانیان و سلطه دراز مدت مغولها بر ايران نیز به حساب آید.در هر صورت تحليل ماكياولي اقدام نظري مهم در شناخت پيشينه استبداد شرقي است كه بعدها توسط ماركس، انگلس،ويتفوگل و غيره پيگرفته شد.
نيكولاي ماكياولي از معدود انديشمندان بزرگ سياسي است كه عظمت فكري او با يك توطئه سازمان يافته تاريخي، حقير و شرير جلوه داده شده است و كمتر به تاثير اساسي او بر انديشه هاي سياسي مدرن و نيز گسترش روح وطن پرستي و دست كم، حفظ ايتالياي امروزي به عنوان يك كشور، اشاره شده است.
ماكياولي نخستين كسي بود كه با ارائه تفسير جديدي از ذات و سرشت انسان، بنيان فكري كليساي قرون وسطي را متزلزل كرد و زمينه شكل گيري رنسانس در اروپا را فراهم ساخت. او بيش از هر كسي توانست مكر و حيله كشيشان را بر ملا سازد از اينرو اصطلاح «ماكياوليسم» به معني سياست بي رحم و شيطاني، اساسا ساخته و پرداخته كشيشان مسيحي بويژه فرانسوي ها از قرن 16 ميلادي به بعد بود.
او در سال 1469 در فورانس ايتاليا متولد شد، زماني كه چندين جمهوري خود مختار در جنگ و كشمش به سر مي برند و كليت كشور ايتاليا در معرض خطر و فروپاشي بود. ماكياولي عاشق وطن و سرزمين خود بود و به هر دري مي زد تا از نابودي آن پيشگيري كند. بنابراين، با نوشتن چندين كتاب و تفسير واقع گرايان از ماهيت قدرت و حتي شرير نشان دادن خود، سعي داشت تا مردم زمانه خودش را تكان دهد و بيدار كند. نزديك شدن به دولت و قدرت هم به خاطر دفاع از وطن بود.
در زمان او «چزاره بوريا» شهريار يكي از جمهوري هاي ايتاليا بود كه شهرياري تبهكاري اما نيرومند بود و تنها كسي بود كه مي توانست، جمهوري هاي ايتاليا را متحد كند. ماكياولي هم به فكر افتاد تا به اين فرد نزديك شود و رفتارهاي او را مدون و تئوريزه كند شايد از اين طريق دريچه اي براي سامان بخشي به اوضاع مشوش كشور گشوده شود. البته حكومت فلورانس در فاصله كوتاهي دست به دست شد و نهايتا قدرت به خاندان «مديجي» رسيد. ماكياولي مدتي زنداني و سپس آزاد شد و براي تحقق ايده اتحاد ايتاليا، به حكومت جديد نزديك شد .
اين انديشمند جوان و فقير، مدتي به آلمان و فرانسه سفر كرد تا تجربه خود از حكومت اين كشورها و نيز مطالعه علل زوال ساير حكومت ها قدرتمند جهان را در قالب كتابي با عنوان«شهريار» گرد آورد كه در حقيقت فنون حكومت راني براي نجات ايتاليا بود. به عبارتي توصيه هاي كتاب شهريار ماكياولي، در ابتدا مخاطب عام نداشت و صرفا راهبردي در اختيار حكومت مديجي براي مقابله با كشيشان و پاپ هاي نيرنگ باز و قدرت هاي محلي سركش بود. اما اين كتاب در قرون بعد به عنوان يك منشور حكمراني مورد استفاده ساير دولت ها قرار گرفت.
الگوي مطلوب ماكياولي، حكومت هاي حضرت موسي و كورش هخامنشي بود، بنابراين فصل چهارم كتاب شهريار به مرور واقعه و تجربه حمله اسكندر به ايران عصر هخامنشيان مي پردازد و اين سوال را طرح مي كند كه چرا ايرانيان عليه جانشينان اسكندر نشوريدند؟ ماكياولي براي پاسخ به اين سوال پادشاهي هاي باستاني را به دو دسته تقسيم مي كند.
يكي پادشاهي هايي كه با همكاري اشراف و بزرگ زادگان اداره مي شود. اين نوع حكومت ها ممكن است بر اثر يك حمله خارجي سقوط كند اما اداره اين سرزمين ها به دليل وجود همين نجبا و افراد صاحب نظر و قدرت بسيار مشكل است. بنابراين به زودي عليه اشغالگران شورش مي شود.
دوم پادشاهي هايي كه بصورت يك تنه و بوسيله شخص شاه و بدون همكاري اشراف و نجيب زادگان اداره مي شود. سرنگوني اين قبيل حكومت ها به دليل فرماندهي متمركز قوا، بسيار مشكل است اما به محض كشتن پادشاه به دليل وجود سپاهيان سرسپرده و نبود اشراف مدعي قدرت، حكومت بر اين سرزمينها راحت و بدون مزاحمت است.
ماكياولي مي گويد حكومت داريوش هخامنشي در زمان حمله اسكندر از نوع پادشاهي هاي دسته دوم بود. يك نفر فرمانرواي مطلق بود و بقيه همه گوش به فرمان و سر سپرده بودند. قدرت مدعي نداشت و به محض كشتن داريوش، همه تسليم شدند و هيچ فتنه و شورشي بروز نكرد. (كتاب شهريار، صفحه 74)
تحلیل ماکیاولی ازسلطه سلوکیان و عنصر غیر ایرانی در سرزمین پارسیان عصر هخامنشیان، بسیار دقیق، عالمانه و عبرت آموز است . همین عامل( یعنی وجود یک فرمانروا و انبوهی سرسپرده) حتی علت سیطره اعراب بر حكومت ساسانیان و نيز سلطه دراز مدت مغولها بر ايران نیز به حساب می آید در زمان اشغال ايران توسط متفقين در جنگ دوم جهاني نيز تقريبا هيچ جنبشي عليه اشغالگران شكل نگرفت. در مجموع، كار ماكياولي مقدمه نظري براي شناخت استبداد شرقي بود.
⚫تاثير ماكياولي بر ظهور مدرنيته و شكل گيري دولت مدرن
نیکولای ماکیاولی را پدر نظریه سیاسی نو خوانده اند. آثار او بویژه « شهریار » بازتابی از تحولات و دگرگونی های عصر رنسانس در اروپای قرن پانزده و مدخلی برای ورود به اندیشه های سیاسی دوران مدرن است . این متفکر ایتالیایی در کتاب «شهریار» با ارائه تفسیری جدید از قدرت به شیوه های مختلف برظهور مدرنیته و نیزشکل گیری دولت مدرن تاثیر گذاشته است. اهم اين تاثيرات را مي توان به شرح زير بر شمرد:
ماکیاولی معتقد بود که ذات انسان نه تماماً شریر و نه یکسان نیکوست . بلکه رفتار او تابعی از نفسانیات و منفعت های اوست. این تفسیر پیش داوری های دینی از رفتار انسان را کنار زد و اندیشمندان بعدی مثل هابز، لاک و روسو را واداشت تا مطابق با هر بعد از سرشت انسان در مسیر تشکیل دولت قرارداد ها و تدابیر مناسب اتخاذ نمایند .
⚫پل زدن میان رنسانس و باستان:
او با تکیه بر دوران پیش از حاکمیت کلیسا یعنی تمدن های کلاسیک یونان و رم و آرمانی کردن آن، به شکل گیری جنبش های اومانیستی و غیر دینی کمک کرد .
⚫انکار تبارگرایی و ارزش های دودمانی:
ماکیاولی با تاکید بر هوش و زیرکی در انتظام امور حکومتی و تقدم شهریاری های نوبنیاد بر قدیمی، ارزش های موروثی و طبقاتی نظام های فئودالی را زیر سوال برد و به تدریج سیاست و حکمرانی را تبدیل به علم و فن کرد.
⚫تفسیر جدید از قدرت:
ماکیاولی برخلاف کلیسا که دنیا را زندانی برای آمرزش روح می دانست، زندگی را عرصه ای برای بروز و ظهور ارزش هایی این جهان مثل شهرت، نام آوری و سربلندی دانست و چون برای رسیدن به این ارزشها قدرت لازم است بنابراین میان اخلاق و سیاست آمیزش برقرار شد .
به عقیده او ایجاد و حفظ دولت نتیجه کشمکش نیروهای طبیعی است و شناخت ماهیت دولت از طریق شناخت شهوات و نفسانیات انسان ها ممکن می شود . بنابراین رفتار دولت ها نسبت به هم تابعی از همان رفتار انسانها است . این برداشت به شکل گیری مکتب واقع گرایی کمک کرد که معتقد است سیاست قدرت دولت ها مبتنی بر منافع آنان است، نفی اهداف اخلاقی و دینی دولت ها و تکیه بر پی گیری منفعت و منافع عمومی به اندیشه شکل گیری دولت های رفاهی کمک کرده است .
⚫شکل گیری اندیشه ملت سازی:
بخش آخر کتاب او با عنوان « فراخوانشی برای رهانیدن ایتالیا » تاکید جدیدی به ناسیونالیسم و ملت سازی در گستره وسیع تر و خارج از شهریاری های کوچک وقت است . او با تکیه بر سپاهگیری، تمرکز قدرت و نفی خود مختاری های فئودالی به شکل گیری دولت مدرن کمک کرد و نیز با تکیه بر عنصر سرزمین و نحوه اداره سرزمین های الحاقی زمینه ساز پیدایی اندیشه حاکمیت در آثار هابز و بدن شد. ماکیاولی دین را نفی نکرد بلکه آن را ابزاری در خدمت وحدت و یکپارچگی ملی می دانست .
⚫تحول در علوم اجتماعی:
ماکیاولی منشا خواستهها، احساسات و رفتارهای بشری در همه زمانها و جوامع را یکسان میدانست. تلاش برای شناخت رفتارهای یکسان انسان و نیز ارائه راهکارهای یکسان منجر به پیدایی علوم اجتماعی و شاخه های مختلف آن نظیر جامعه شناسی و روانشناختی اجتماعی شد.
⚫جایگزینی بخت به جای مشیت الهی:
به عقیده او بخت و اقبال در کنار هنر و توانمندی یکی از ابزارهای شکل گیری قدرت شهریاری است . اما این بخت برخلاف مشیت الهی قابل تصرف و کنترل است و اگر کار شهریار بازمان سازگار باشد بخت به او روی خواهد آورد.
⚫ابداع روش تجربی و مشاهدهای:
او در هنگام تقدیم کتاب شهریار به لورنتسو مدیچی این کتاب را حاصل آشنایی دیرینه خود با کار و نتیجه رنج ها و خطرها و تجربیات شخص خودش می داند. روش تجربه گرایی او بعدها مورد تحسین فلاسفه تجربه مثل بیکن قرار گرفته است.
كتاب شهريار نوشته ماكياولي را داريوش آشوري ترجمه كرده و از سوي انتشارات نشرآگاه در سال 1393 وارد بازار كتاب شده است. از اين كتاب چند ترجمه ديگر در دست است.
⚫ اظهار نظرهاي انتقادي و اصلاحي درباره مقاله
🔻انتشار اين مقاله داراي واكنش هايي بود كه ديدگاههاي مطروحه مي تواند به فهم بهتر موضوع كند. محور انتقادها اين است كه پيروزي اسكندر بر داريوش سوم، دلايل ديگري داشت؛ديدگاه ماكياولي درباره جايگاه اشراف در ساختار قدرت ايران باستان، با واقعيت تاريخي همخواني ندارد. برخي از اين ديدگاهها را مرور مي كنيم
⭕ضياء خزايي:
⚫قدرت اشراف در ایران آن زمان، به مراتب از قدرت اشراف اروپا بیشتر بود
همه می دانیم که ماکیاولی در بین متفکران دنیای جدید هم دارای فضل تقدم است و هم تقدم در فضل دارد. به طوری که متفکران بعد از او پای خود را در قارهای گذاشتند که توسط او کشف شده بود. درباره جایگاه علمی ماکیاولی مباحث زیادی مطرح شده از جمله این که او از بنیانگذاران علم سیاست است. چرا که وی سیاست را براساس رابطه نیروها شرح داده و انواع رژیمهای سیاسی را بر این اساس توضیح میدهد. فقدان طبقه اشراف در دنیای قدیم به معنی استبداد و خود کامگی بود. این موضوع هیچ ربطی به سیاست ایران باستان ندارد، چراکه به جرات میتوان گفت که قدرت اشراف در ایران آن زمان به مراتب از قدرت اشراف اروپا بیشتر بود. این ساختار طبقاتی تا اواخر سلسله ساسانی تداوم یافت و از زمان سقوط این سلسله بود که ضعف ساختار طبقاتی ایران آغاز شد و انحطاط تدریجی ایران را شاهد هستیم؛ به همین دلیل است که کریستن سن، سقوط ساسانیان را آغاز تاریخ قرون وسطای ایران میداند.
از اينرو، تحلیل ماکیاولی هیچ نسبتی با شرایط ایران در دوره باستان نداشته و اتفاقا بر عکس قدرت اشراف و نجبا به حدی بود که دو نفر از پادشاهان هخامنشی تصمیم به مقابله با آنها را گرفتند. در اين زمينه بايد به جریان تقابل کمبوجیه و گئوماته با اشراف توجه شود تا به این موضوع واقف شویم. کمبوجیه و گئومات غاصب که عاقبت این دو نشان داد که اشراف ایرانی به چه میزان قدرتمند بودند. چرا که هر دو به نحو فجیعی کشته شدند و از زمان داریوش هفت خاندان اشرافی قدرت بی حد و حصري در حوزه فرمانروایی خود داشتند. عدم شورش اشراف ایرانی در مقابل حمله اسکندر را باید در عوامل دیگری جستجو كرد. البته اگر این تحلیل درست باشد. ازدواج اسکندر با همسر و سپاهیانش با دختران شاه و نيز برگرداندن زمینهای اشراف، ميتواند از دلايل فقدان شورشها باشد و تحلیل ماکیاولی درست به نظر نمی رسد.
⭕سيروس فيضي:
⚫در زمان سلوكيان، سالها كشور در گير شورش و درگيري بود
به مقام شامخ و بزرگ ماکیاولی باور دارم، چراكه او در زمان خودش مهمترین شارح سیاست بود و بدون تردید، شکلگیری نظام دولت-ملت یا شهریاری تا حد زیادی مدیون اوست. اما این تحلیل{از علل غلبه اسكندر} اشکالات جدی دارد. داریوش، همان داریوش کبیر نیست. این داریوش سوم است که پیشتر ساتراپ ارمنستان امروزی بوده و زمان انتخاب او، دیگر زمان شاهزادگان بزرگ و آزموده نبود و پادشاهی هخامنشی دچار سستی فراوان شده بود و تقریباً مشروعیت حکومت زوال جدی یافته بود. داریوش سوم آدم بیتدبیری بود و سپاهیان را در دستههای کوچک به کار میگرفت، در حالی که اسکندر ۵۰ هزار سپاه و داریوش سوم بیش از ۲۰۰ هزار سپاهي داشت. او در هر نبرد از نبردهای سهگانه، بخش مهمی از نیروها را از دست داد. دست آخر هم به میان مادها رفت و مادها هنگامی که بیتدیبری او را دیدند، خودشان او را کشتند و پیش پیش تسلیم شدند تا بخشهایی از مملکت ویران نشود. میدانید که اسکندر از شدت ترس، تمام تأسیسات هخامنشی را نابود کرد، حتی به کتابخانه و کاخ داریوش بزرگ هم رحم نکرد.
اما استدلال ماکیاولی در مورد شورش نکردن ایرانیان درست نیست. در زمان خود اسکندر، ایرانیان شورش نکردند. به اين خاطر كه اسکندر در ظاهر به بسیاری از رسوم ایرانیان احترام گذاشت و حتی زن داریوش سوم را به همسري گرفت. شاهد محبوبیت او اینکه از آن زمان تاکنون، عدهای نام فرزندان خود را اسکندر میگذارند. پس از اسکندر، سلوکیان از شدت ترس و شورشهای فراوان، بر سر جاده شاهی و در شهرها قلعههای نظامی فراوان ساختند. حتی در برخی جاها جاده نظامی مخصوص ساختند تا امنیت داشته باشند که نداشتند و مدام درگیر شورش و خرابکاری بودند. اسکندر همه جا را نابود کرده بود و شورشها عمدتاً از شرق کشور بود تا اینکه پس از چندین سال شورش و درگیری، سلوکیها برافتادند و پارتیان جایشان را گرفتند.
درباره فقدان نقش اشراف در حكومت هخامنشيان هم نظر ماكياولي با واقعيت تاريخي همخواني ندارد؛ اتفاقاً پادشاهان آخر را همین اشراف انتخاب میکردند، اما سالها بود دیگر فرد مهمی در چنته نبود. از روی ناچاری و نبود یک مرد شايسته، داریوش سوم را روي كار آوردند. همه مردان هخامنشی دچار سستی و شرابخوارگی، زنبارگی، عیاشی و … شده بودند. آخرین پادشاهان تقریباً هیچ تمرین سیاست نداشتند. نخستین پادشاهان، همه جنگجو و سیاستپیشه (در میدان جنگ) بودند. پادشاهان نیمه سلسله به بعد، همه به علت داشتن ذخایر زیاد طلا و نقره تلاش میکردند با دادن پول، میدان را حفظ کنند. جالب اینجاست که کوروش اگر هارپاگ به نفعش آستیاگ را دستگیر نکرده بود، قطعاً شکست میخورد. در آن زمان خود مادها دوباره دست به کار شدند و داریوش سوم را از میان برداشتند. این کار را ایرانیان همیشه در تاریخ برای حفظ مملکت انجام میدادند. نادرشاه افشار این کار را کرد، رضاخان به حکومت احمدشاه پایان داد، فرماندهان ارتش، رضاشاه را تسلیم کردند و سپس عمل نکردن امثال قرهباقی، مسیر انقلاب را هموار کرد.
⭕عليرضا بزرگي:
⚫استراتژي نظامي اشتباه داريوش، باعث شكست او از اسكندر شد
در خصوص ماکیاولی و کتاب شهریار نقدهای فراوانی نوشته شده است، اما بی مناسبت نیست که چند نکته کوتاه را اضافه كنيم.
هدف اصلی ماکیاولی از نوشتن “شهریار” و تقدیم آن به حاکم “مدیچی” حفظ اتحاد ایتالیا بود که در آن زمان چند تکه شده بود و مورد تاخت و تاز بیگانگان نیز قرار داشت.
کاری که چند قرن بعد ” قرن نوزده” توسط گاریبالدی و دیگران محقق شد.
و ضمنا با نوشتن کتاب ( شهریار ) و تقدیم آن به حاکم مدیچی میخواست شغل و جایگاهی در آن حکومت برای خود دست و پا کند و به زندگی فقیرانه خود رونقی بخشد. امری که چندان محقق نشد و کتاب نیز پس از مرگ او چاپ شد.
نکته دیگر آنکه شهریار در اوضاع و احوال نابسامان آن دوره ایتالیا قابل درک بیشتر است.
شاید از نظر روانشناسی فردی قدرت نیز هیچ فیلسوفی همانند ماکیاولی پای در این عرصه نگذاشته است و کنه ذات انسان را بی پرده به نمایش درنیاورده است.
بالاخره کسانی که فقط “شهریار” را خوانده باشند تصور میکنند که ماکیاولی صرفا طرفدار حکومتهای مطلقه و استبدادی است، اما او کتاب دیگری دارد به نام ” گفتارها ” دارد که در آن به دفاع از حکومتهای جمهوری میپردازد. منتها معتقد است باید مردم شرایط فرهنگی لازم برای اینگونه رژیم ها را (جمهوری) داشته باشند.
و اما درباره تحليل ماكياولي از دوره هخامنشی، با همه مشکلات اواخر آن دوره در جهت نابودی طبقه نجبا و اشراف، باید گفت که این طبقه کاملا از بین نرفته بود. بلکه نقش کمتری داشت. در مورد شکست سپاه ایران از اسکندر، بیشتر به استراتژی غلط داریوش سوم در اولین نبرد سپاهیان ایران با اسکندر اشاره میشود. با کثرت و فراوانی سپاهیان ایران و تعداد اندک سپاه اسکندر، داریوش به جای دشت باز شکاف بین دو کوه را برای نبرد و جلوگیری از سپاه اسکندر انتخاب کرد. با اولین حمللات سپاه جرار اسکندر به جلوداران سپاه هخامنشی و شکست آن طلایه داران بقیه سپاه هخامنشی مضمحل شده و غالبا از معرکه گریختند. ( به همراه داریوش سوم )
نکته بعدی اینکه نفوذ و نقش نجبا و اشراف ایرانی ( قوم پارت ) نگذاشت حکومت سلوکیان ( جانشینان اسکندر در ایران ) با همه اقدامتشان در یونانیسازی فرهنگ ایرانی ( و حتی تغییر بافت قومی با تزویج سربازان یونانی با زنان ایرانی ) به بار نشنید و نهایتا پس از یک دوره کوتاه حکمرانی، اشکانیان روی کار آمدند.
⚫ايرانيها اسكندر را فرزند ايران ميدانستند
ارسطو به عنوان استاد اسکندرکبیر، آموزشی ایرانی نیز داشت وخیلی از پژوهشگران براین باورند که اندیشههای ایرانی در آن زمان رواج بسیاری داشت همچنان که مانویسم در قرون پس از مسیحیت و حتی هزاره دوازدم و در بطن قرون وسطی. به هرحال مورخین باور دارند اندیشههای ایرانی در تربیت اسکندر جایگاه بالایی داشته است. در اين ميان باید دنبال دلیلی بگردیم که نشان دهد چرا مقدونیها به این اندیشهها گرایش داشتند؟ یکی از مسایل مهم در این خصوص این مساله است که مقدونیه اصولا ساتراپ نشینی ایرانی بوده و اهالی آن (شاید یک قومیتی بزرگ) ایرانی بوده اند. بنابراین تاریخ اشاره می کند که آمدن اسکندر به ایران از نظر ایرانی ها به عنوان حمله بیگانه تصور نشد بلکه اسکندر را فرزند ایران می دانستند حتی اسکندر جمله ای قریب به مضمون دارد که من برای اصلاح امت جدم (کوروش) و برای ریشه کنی فساد و دروغ به این کار اقدام کردم. از اینرو می توان مدعی شد که ایرانی ها اگر حکومت صد ساله سلوکیان را تحمل کردند چون آنرا از نوع پادشاهی ایرانی تلقی می کردند یا حداقل چنین تصور می کردند که بین بنیانگذار این سلسله و جامعه ایران، غیریتی وجود ندارد.
⭕امیراحمدیان:
⚫علت شكست از اسكندر در فقدان انتقال تجارب تاريخي بود
مطلب ماکیاولی متن قابل تحسینی بود. اتفاقا برایم سالها این سوال بود که چطور امپراتوری هخامنشی در سال ۳۳۰ پیش از میلاد از قوای اسکندر شکست خورد که از شمال غربی به قلمرو امپراتوری هخامنشی تجاوز کرد. در حالی که نه اسکندر از روی نعش سربازان هخامنشی عبور کرد و نه نیروی نظامی هخامنشیان سربازان اسکندر را از بین بردند. آنها به عنوان مهاجم آمدند و در اینجا فرمانرویی کردند و مقاومتی در برابر آنها انجام نشد. آنها از قلمرو ایران گذشتند و از اینجا به هندوستان رفتند. در حالی که آنها دو و نیم قرن بر ایران مسلط شدند و فرهنگ و تمدن یونانی در این دوره حکمفرما بود که به دوره «یونانی مآبی» یا «هلنیستی» معروف بود.
همین طور هزار سال بعد از اسکندر در سالهای نخست هجری یعنی هزار سال بعد در دوره حمله اعراب که از غرب بهذایران هجوم آوردند و با فرهنگی فرودست بر امپراتوری ساسانی پیروز شدند و حدود دو و نیم قرن فرهنگ عربی بر ما مسلط شد و زبان و دین ما تغییر پیدا کرد. در دوره مغولها در اوایل قرن هفتم هجری یعنی نزدیک به ششصد سال پس از حمله اعراب، خوارزمشاهیان تار و مار شدند و مغولها از شمال غربی به ایران تاختند و چند قرن مغولها و ایلخانان بر ایران مسلط شدند. این نشان می دهد که در ایران در دایره حاکمان استراتژیستهایی که بتوانند علل شکست را بررسی و از تکرار آن در آینده جلوگیری کنند وجود نداشته است.
تجربیات به خوبی منتقل نمیشدند یا فرهنگ انتقال نسلی وجود نداشته یا در دایره سیاست و حاکمان اهمیت نداشته و خوشگذرانی و برگزاری جشنها و مجالس طرب و عیش و نوش و شعرخوانی و حماسه سرایی و لاف زدنها بیشتر مورد نظر بوده است تا جنگاوری و استراتژی.
می گویند عبید زاکانی رسالهای نوشته و برای گرفتن صله به دربار حاکم می رود. او را به درون راه نمی دهند که حاکم در مجلس خوشگذرانی بوده است. وی رباعی زیر را به همین مناسبت سروده و برای حاکم فرستاده بود:
ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم
کاندر طلب راتب هر روزه بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
در بوستان سعدی در فصل تدبیر و رای، استراتژی نظامی غلبه بر دشمن به زیبایی به تصویر کشیده شده و من خود در درس استراتژی در سر کلاس از آن برای دانشجویان سخن گفته ام. کتاب سیرالملوک یا سیاست نامه خواجه نظام الملک کتابی ارزشمند برای همه دوره ها بوده است، اما نصایح بزرگان به گوش گرفته نشده است. حتی این کتاب به زبانهای اروپایی ترجمه و تدریس شده است. من خود ترجمه روسی این کتاب را دارم. بیش از همه شاهنامه که سند هویت ایرانیان است در باب جنگ و استراتژی مورد استفاده و فهم قرار نگرفته است. گفته می شود به علت انزوای جغرافیایی مناطق و نبود راههای ارتباطی و گوناگونی اقلیم ایران و اقوام گوناگون با روحیه و آداب و رسوم متفاوت که در مرکز ایران شهرهایی واحه ای بودند، تجربیات منتقل نمی شد و هر فرمانروایی خود را «قبله عالم» می دانست. آنکه ملا نصرالدین در پاسخ به پرسش مرکز زمین کجاست؟ میگفت: «مرکز زمین همین جایی است که من میخ افسار خرم را کوبیدهام. باور نمیکنید بروید و اندازه بگیرید» پر بی راه نبوده است.
از همین روست که امپراتوری ها و سلسله های پادشاهی در دوام و در امتداد یکدیگر نبودند. در هر حال از نکات یاد شده در باره ماکیاولی و متن شهریار لذت بردم و از شما بسیار سپاسگزارم. لازم می بینم که کتاب شهریار را با تعمقی بیشتر دوباره بخوانم.
⭕مجيد جامي:
⚫ماكياولي يك وطن پرست واقعي بود
ماکیاول یا ماکیاولی بدرستی یک وطن پرست یا ناسیونالیست بود که اندیشه وحدت دولت شهرهای ایتالیا را در سر داشت وفکر میکرد سزار بورژیا بعنوان یک فرمانده قدرتمند میتواند این نقش وحدت آفرین را ایفا کند و شکوه رم قدیم، قدرتمند و یکپارچه را دوباره احیا کند و از ملوک الطوایفی که در سایه کلیسا و شاهان هم پیمان آنها در رم قدیم ایجاد شده ویکسره در حال کشمکش وجنگ داخلی برای فتح سرزمینهای بیشتر بودند.
ولی سزار بورژیا به طرح واندیشه او وقعی نگذاشت ودوباره خانواده مدیچی به قدرت رسید. اینبار ماکیاول شاه متحد کننده خود را لورنزو مدیچی میدانست، اما او هم توجهی به اندیشههای ماکیاولی نكرد و مدیچی تنها پستی اداری وکم اهمیت را بجای سفیر ویژه ای که در گذشته داشت به عهده گرفت وسپس بر کنار شد و در فقر مُرد، اما بعد مرگش کتاب شهریار یا پرنس او اهمیت خود را باز یافت و دستورهایش یک به یک توسط قدرتمداران جهان از ان زمان تا به امروز پیگیری شده وحتی در اتاقهای کار ویا رختخوابهای افرادی مثل هیتلر، موسیلینی، استالین، ناپلئون و دیگران پیدا شده ویا روشهای ابداعی و عملی او توسط آنها به کار بسته شده است.
ماکیاولی از اندیشمندانی هست که بیشترین لعن ونفرین توسط رهبران جهان نسبت به او شده ودر همان حال بیشترین کاربرد عملی از ایده ها ودستورات او بکار گرفته شده است. او میگوید دین و اعتقاد قلبی برای رهبران لازم نیست، اما عوام و مردم باید معتقد و دیندار باشند. ماکیاولی میگوید: اول با قدرتمندترین دشمنت هم پیمان شو برای سرکوب دشمنان کوچکتر و وقتی کار آنها را ساختی به راحتی دشمن قوی خود را نابود می کنی. یا می گوید رهبران لازم نیست دیندار و اخلاق مدار باشند، اما طوری وانمود و تبلیغ كنند که توده قانع شود آنها آنگونه اند و هر وقت لازم شد زیر پیمان و عهد خود بزنند البته برای منافع ملی بیشتر. او میگوید در راه وحدت کشور به دشمنت رحم نکن و بعد به دوستانت نیز هم و دیگر دستوراتی که شیطانی تبلیغ شده، اما همه در عمل به کار می گیرند. به هر حال اندیشههای واقع گرای نیکولا ماکیاولی در تاریخ اندیشههای سیاسی مهم هستند، اما عدهاي، عمدا یا سهوا، با حربه دین، در پی تخریب شخصیت این اندیشمند هستند.
⭕رضا يونسي:
⚫ماكياولي به عامل ترس و منفعت اتباع در تبعيت از حكومت ها، اشاره نميكند
ماکیاولی اطمینان زیادی به توان شهریار برای حکومت کردن از طریق ترسی دارد که ناشی از قدرت اوست، قدرتی که ناشی از اعمال قهر و خشونت بر اتباعاش است. پس نظر ماکیاولی الزاما یک طرح انسانی برای حفظ قدرت نیست او به این نکته اساسی اشاره نمیکند که تبعیت اتباع حکومت به دلیل منافع است که تسلیم قدرت هستند ترس یک فرایند جمعی است که شامل دلایل مهمی از جمله نگرانی از عواقب بین رفتن نظم اجتماعی موحود و حذف منافع اقشار میانی و بالایی جامعه است. ماکیاولی اشاره نمیکند که اینگونه حکومتهای جابرانه براساس چه ابزاری باید ماندگار باشند. نظرات ماکیاولی را درمورد حکومتهای بدوی هم اکنون نمیتوان به اشکال طبقاتی کاملا مشخص کنونی تعمیم داد و از آن به حکمرانی مورد نظر لیبرالها رسید.
⭕محسن ايزدیفر:
⚫ماكياولي مي خواهد بگويد هيچ مانعي براي تبديل حكومت هاي «خوب» به «بد» وجود ندارد
از نظر ماكياولي در كتاب «گفتاره» سه نوع حکومت خوب وجود دارد: حکومت یک تن (منارشی)، حکومت اشراف (آریستوکراسی) و حکومت مردم (دموکراسی)… این سه نوع حکومت خوبند، اما میتوانند چنان در معرض انحطاط و سوءاستفاده قرار بگیرند که باعث بدبختی شوند. حکومتهای بد، حکومتهایی هستند که در نتیجه انحطاط این سه نوع خوب حکومت ایجاد میشوند: تبدیل حکومت منارشی به حکومت استبدادی، تبدیل حکومت آریستوکراسی به حکومت الیگارشی و تبدیل حکومت دموکراسی به آنارشی… هیچ مانعی برای تبدیل این سه حکومت خوب به نمونه بدیلش (حکومت بد) وجود ندارد و قطعا هر کدام از انواع حکومت خوب، به نوع بدیل بد خود تبدیل نميشود تا کاملا نابود شود.