پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
عباس رمزی عطایی در گفتگو با تاریخ شفاهی
خاطره فرمانده نیروی دریایی از اولین درگیری با عراق در دوره پهلوی
عباس رمزی عطایی (زاده ۱۳۰۷ در خرمشهر - درگذشته ۴ آبان ۱۳۹۷در آمریکا) دریابان نیروی دریایی شاهنشاهی و فرمانده آن نیرو از ۱۳ مهر ۱۳۵۱ تا ۱۷ دی ۱۳۵۴ بود. پس از عزل و دستگیری به اتهام فساد مالی در سال ۱۳۵۴، درجه نظامی او نیز گرفته شد. در تاریخ ۲ اسفند ۱۳۵۴ در دادگاه نظامی به جرم ارتشاء، سوء استفاده و تدلیس خلع درجه و روانه زندان شد. وی در فروردین سال ۱۳۵۷ چندی پس از آزادی از زندان، برای همیشه به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد
گذشتن از اروند رود پس از اختلاف مرزی با عراق
در ۲۶ فروردین سال ۱۳۴۸ معاون وزارت خارجه عراق، سفیر ایران در بغداد را احضار میکند و میگوید: «دولت عراق اروند رود را جزئی از قلمرو خود میداند و از دولت ایران تقاضا میکند کشتیهایی که پرچم ایران را در این شط در اهتزاز دارند آن را پایین بیاورند و اگر از افراد نیروی دریایی کسی در کشتی باشد، خارج شود و الا مأموران دولت عراق، مأموران نیروی دریایی ایران را با توسل به زور از کشتی خارج میکنند و در آتیه هم اجازه نخواهند داد کشتیهایی که مقصد آنها ایران است، وارد شط العرب شوند.»
در پی تهدیدات عراق مبنی بر حمله به هر کشتی ایرانی در اروندرود که پرچم عراق را برنیفراشته باشد، ایران درصدد برآمد تا پاسخ قاطعی به این گزافهگویی دهد. در رورهای دوم و پنجم اردیبهشت ۱۳۴۸ دو کشتی ایرانی ابن سینا و آریا فر با پرچم ایران و با اسکورت یک فروند ناوچه ایرانی به فرماندهی ناخدا دوم عباس رمزی عطایی و پشتیبانی نیروی هوایی، مسافت ۹۰ مایلی اروندرود را طی و بدون کوچکترین حادثهای به خلیج فارس رسیدند. ناخدا دوم عطایی گفته بود: «من روی عرشه میایستم و سلام میدهم و تا انتهای اروند میروم تا ببینم چه کسی مانع من میشود.» در نهایت عراقیها که آن همه تهدید کرده بودند، شهامت نشان دادن هیچ واکنشی نیافتند و کشتیها به سلامت از اروند گذشتند.
ناخدا دوم عطایی با نشان دادن این شهامت، پس از بازنشستگی دریابد رسایی در تیرماه ۱۳۵۱ با دو درجه ترفیع به دریاداری ارتقا یافت و به فرماندهی نیروی دریایی ارتش منصوب شد.
مصاحبه با پروژه تاریخ شفاهی ایران
عطایی در زمستان ۱۳۵۴ برای گذراندن دوران محکومیت خود به دلیل ارتشا و فساد مالی به زندان منتقل شد؛ و در بهار ۱۳۵۷ از زندان آزاد گردید و به آمریکا مهاجرت کرد. او در مصاحبه با شهلا حائری در پروژه تاریخ شفاهی ایران مدعی است، این اتهام بی اساس بوده و آن را به حسادت و توطئههای پنهانی دیگران نسبت میدهد. وی همچنین در این مصاحبه به ورود شاه به جزئی ترین مسائل کشوری و تشویق عده ای از وی برای انجام این کار صحبت کرده که می توان گوشه هایی از آن را خواند:
– البته تا قبل از اینکه من بشوم فرماندهی نیروی دریایی، تماس مستقیم با ایشان نداشتم. همیشه یک بازدیدی میآمدند و تشریف میبردند. ولی وقتی شدم فرماندهی نیروی دریایی مستقیما یعنی چشم به چشم حرف میزدیم با هم، آنچه که من تشخیص دادم اعلیحضرت همایونی تسلیم استدلال منطقی شما بودند. اگر شما با منطق به ایشان یک چیزی را ثابت میکردید قبول میکردند. ولی اشکال کار ما در ایران این بود که وقتی اعلیحضرت همایونی میفرمودند حالا فرض کنید، شخص ممکن است اشتباه بکند یعنی هر انسانی در زندگی اشتباه میکند هیچکس کامل نیست، فرض کنید اگر اعلیحضرت میفرمودند این درخت توت سال دیگر گیلاس بار بیاورد، همه به جای اینکه بیایند با استدلال ثابت کنند که بابا روی درخت توت گیلاس بار نمیآید، میگفتند: “چشم قربان.” بله قربان میگفتند و بعد میرفتند
هزار برنامهریزی. حرف هم که میگفتی میگفتند: “اعلیحضرت فرمودند.” در حالی که اعلیحضرت میفرمودند: “بروید این کار را بکنید.” اگر برمیگشتید به ایشان میگفتید: “قربان به این دلایل امکان ندارد.” قبول میکردند. این طور که من چندین مورد با ایشان در این مورد درگیری داشتم و به قول معروف قید همه چیز را هم زده بودم، میگفتم فوقش میگویند برو دیگر، برو خانهات بنشین. میروم مینشینم. ولی چون فرمانده هستم و مسئول هستم بایستی به عرضشان برسانم که این کار به این دلایل درست نیست. و آنا قبول میکرد. یعنی منطق را قبول میکرد.
س- منظورتان از “همه” چه کسانی هستند؟ یعنی چه جور افرادی تحت چه شرایطی شاه ممکن بود بگوید “ درخت توت گیلاس بدهد.” و آن افراد کیها بوند که میگفتند بله قربان. بله قربان.
ج- ببینید اجازه بدهید من به شما بگویم. فرض بفرمایید فرض. اعلیحضرت میفرمودند ظرف دوسال تولید برق ایران به فرض از پنج میلیون کیلووات برسد به صدمیلیون کیلووات. همه میآمدند چه کار میکردند. هی ژنراتور سفارش میدادند فلان سفارش میدادند، فلان، فلان. در نتیجه اینها همه میآمد میریخت آنجا. اگر اشخاصی که مسئول بودند آنقدر به خودشان اتکا داشتند که بروند آنجا بگویند که ما ظرفیت قبولمان برای نصب کردن هر ژنراتور در سال، فرض کنید یک میلیون کیلووات است، بنابراین به جای دوسال این مینیمم پنج سال طول میکشد، اعلیحضرت قبول میکردند.
من برای شما مثال میزنم. وزارت راه و ترابری، اعلیحضرت فرمان میدادند ما این همه وسایل گمرک میآید ماشین نداریم. ماشین بخرید، کامیون بخرید. رفتند دو هزارتا کامیون واحد خریدند، نمیدانم چی، و اینها دو سومش در بیابانها و توی بنادر زنگ خورد و از بین رفت. چرا؟ برای اینکه نه جادههای ما تحمل این دوهزارکامیون را داشت، نه ما اینقدر راننده برای اینها داشتیم و نه وسیله داشتیم ازلحاظ تعمیرات تا اینها را کاربردی نگه داریم. ولی چون فرمان دادند این کار را بکنید خیلی هم زود. یکهو سفارش دوهزارتا کامیون آمد. دوسومش شما توی بندرعباس میرفتید همینطور کامیون کنار هم توی این محوطهی گمرک. لاستیکهایش را دزدیده بودند، رلش را برداشته بودند، زنگ خورده بود. چون مدتها مانده بود آنجا. شما توی اغلب بنادر که میرفتید کشتیهایی که بارگندم داشتند همین طور مانده بودند، آنقدر زیر باران مانده بود روی گندمهایش درخت سبز شده بود.
اعلیحضرت یک مردی بود وطن پرست خیلی علاقمند به ایران بی نهایت. این را هیچکس نمیتواند روی آن شک بیاورد و دلش میخواست ایران خیلی سریع برود جلو. ایشان دلشان میخواست این کار بشود ولی اگر بهایشان با دلیل ثابت میکردید که ما نمیتوانیم اینکار را، همانطور که برنامهی گسترش نیروی دریایی را ایشان میخواستند دوساله انجام بشود با منطق و دلیل به ایشان ثابت کردیم که دوساله امکان ندارد، مینیمم پنج سال. و قبول کردند گذاشتند برای ۸۲. میگفتند ۷۸ باید ما به مرحلهی پنجمین قدرت دنیا از لحاظ دریایی برسیم که به ایشان ثابت کردیم با دلیل خود من، که امکان ندارد. ما این مدت را میخواهیم برای آموزش این عده، و هر کدام از این عده هم اینقدر طول میکشد آموزش ببینند، باید بعد از آموزش اینقدر تجربه داشته باشند که بتوانیم بگذاریمشان روی کشتی. قبول کردند گذاشتند روی ۸۲. پنجمین قدرت در دنیا. ولی یک عدهای این کار را نمیکردند.
از نقطه نظر من حرف اعلیحضرت آیهی قرآن نبود. ایشان ایدهشان را میگفتند وظیفهی ما بود که پیاده بکنیم. برای اجرای نظریات اعلیحضرت همایونی در برنامهی گسترش نیروی دریایی از این حد به این حد چقدر وقت لازم است؟ با حساب و کتاب، نه اینکه فقط دلخوشکنک باشد، نه. چون میدانید یک واحد دریایی یک واحد فنیست شما نمیتوانید هرکسی را بگذارید سرش. این آدمی که آنجا مینشیند پشت رادار است باید دانش کامل از رادار داشته باشد، سونار هم همینطور و هر چیز دیگری که موتور و هر چه که توی یک ناو هست. این باید تخصص داشته باشد. متخصص شدن هم شب بخواب صبح متخصص بیدار شو نیست، زمان میخوهد. زمان نه یک سال، سه سال چهار سال پنج سال زمان میخواهد. شما این دلایل را که به ایشان ارائه میدادید قبول میکردند.
س- در مصاحبههای دیگری که من داشتم، تصویر خیلیهای دیگرهم همینطور مثل شما بوده که شاه یک شخص منطقی بوده و خیلی دلش میخواسته صحبت بکنند، ولی آن لحظهای که با ایشان صحبت میکردید ایشان حرف شما را قبول میکردند. بعد ابلاغ میکردند، به دیگری میگفتند، یا به افراد مسئول. بعد مسئله اصلا از بین میرفت و یک چیز دیگری از آب در میآمد. یعنی این تصویری که منگرفتم این است که در یک برخورد چشم تو چشم شاه فرد منطقی بوده. ولی وقتی که از آن شخص جدا میشده، شخص دیگری یک مطالب دیگری اظهار میکرده. شاه ممکن بود یک تصمیم دیگری بگیرد. یعنی نتیجهی کار، عمل کار با آن عکسالعملی که شاه در مقابل آن فردی که یک مطلب منطقی به او ابراز کرده، یک مقداری فرق میکرد.
ج- این را قبول دارم. من بارها با خود جناب هویدا صحبت کردم. با کمال تاسف باید بگویم که جناب آقای هویدا در دو مرحله سر یک موضوعی بود که من به ایشان گفتم که: “چرا این کار را میکنید آخر؟ چرا؟” ایشان باحالت خیلی ناراحتی به من گفتند: “من فقط رییس دفتر هستم.” ببینید وزیر مستقیم میرفت پهلوی اعلیحضرت. من کارهایم را مستقیم میبردم به نام فرماندهی نیروی دریایی مستقیم حضور اعلیحضرت. مدیرکل کارهایش را مستقیم میبرد حضور اعلیحضرت. در نتیجه نخستوزیر bypass بود. رییس ستاد بزرگ bypass بود. سلسه مراتب در ایران رعایت نمیشد. اگر وزیر میدانست به نخستوزیر مسئول است و نخستوزیر است که او را وزیر میکند یا از وزارت خلع میکند، کارها به عقیدهی من خیلی بهتر جلو میرفت. اگر خدای نکرده روزی اعلیحضرت مجبور بودند یک ماه توی بیمارستان بستری بشوند، احتیاج نبود هی به ایشان رجوع شود.
س- ببینید برایم خیلی جالب است، همانطور که شما گفتید مثل اینکه مسئولیت را زعمای قوم از این دست به آنها میدادند بعد از یک دست دیگر از آنها میگرفتند. یعنی شما مجبور بودید که هی مرتب به شخص شاه مراجعه بکنید. چه جوری این سیستم بوروکراتیک اداری اجرایی به انجام آمده. میدانید؟ کیها مسئول این هستند؟ آیا خود شخص شاه این را تشویق میکرد؟
ج- فکر نمیکنم. من نمیتوانم قبول بکنم که اعلیحضرت خودشان این را به وجود آوردند. ببینید همهچیز بعد از ۲۸ مرداد به این صورت درآمد. تا قبل از ۲۸ مرداد، نخستوزیر مسئول بود توی مملکت، و اعلیحضرت هم خودشان این کار را تایید میکردند. بعد از ۲۸ مرداد آنهایی که از آن موقع دوروبر اعلیحضرت را گرفتند، بهتدریج به ایشان گفتند: “قربان یادتان هست قبلا آنطور بود نتیجهاش آن شد. نخستوزیر باید همیشه زیر نظر شما باشد. وزرا باید بیایند همه چیز را به خود شما بگویند.” و این بهعقیدهی من یواشیواش شد. خود آنهایی که دوروبر اعلیحضرت بودند بعد از ۲۸ مرداد. من نمیدانم کیها هستند. یواشیواش اعلیحضرت را آنطور پروراندندش. و الا همهی ما میدانیم دیگر، رییس به حساب مدیر داخلی باشگاه شاهنشاهی باید به شرفعرض برسد که کی باشد، کی نباشد؟ یک باشگاه خصوصی. مغز پادشاه باید در یک برنامهی کلی کار بکند. ما باید به او آنقدر آرامش فکری و آسایش فکری بدهیم که او بتواند در سطح کلی مملکت فکر کند نه به جزییات کوچولویی که نمیدانم این استوار میخواهد برود مرخصی خارج از کشور، باید به شرفعرض برسد. چرا؟ چرا ما وقت گرانبهای یک مرد سمبل مملکت را، کسی که یک مقام به عقیدهی من روحانی دارد، یک مقام والایی دارد، ما بگیریم که میخواهیم یک دانه استوار را بفرستیم خارج از کشور. آیا من فرماندهی یک قسمتی هستم این اختیار را باید داشته باشم تشخیص بدهم این برود خارج برای مرخصی، یا نرود خارج؟ ok کنم برود، یا یک افسر، یا یک جوخه را از اینور میخواهم ببرم آنور، بالاخره ببینید، نقلوانتقالات واحدهای نظامی طی طرحی است که قبلا ریخته شده، طبق آن طرح بایستی، فرض کنید، لشکر دو زرهی از اهواز برود دزفول یا برود به هر جایی، این در طرح سالیانهشان بوده دیگر احتیاجی ندارد دوباره وقت اعلیحضرت را بگیریم، قربان حالا بیست وچهارم بهمن فلان است قرار است این تیپ برود. برود؟ ممکن است آن روز اعلیحضرت بگوید: “نه نمی خواهم برود.” شاید یادشان نباشد اصلا، شما راجع به چی دارید صحبت میکنید؟ ولی ایشان به طور کلی به شما این دستور را داده که شما در سال دوبار مانور کنید، جابهجا کنید واحدها را. فلان و این حرف ها. دیگر این احتیاجی نیست شما دوباره بروید وقت اعلیحضرت را بگیرید. ولی طوری چیز شد برنامه ریزی شده بود، طوری اعلیحضرت را حالا یا ذهن شان را مغشوش کرده بودند که واحد نظامی بدون نظر شما جابهجا نشود که ممکن است یک وقت کودتایی چیزی بکنند. که به عقیدهی من هیچکس در ایران کودتا نمی کرد بر علیه اعلیحضرت. برای اینکه اعلیحضرت با همهی نظامیها خیلی خوب رفتار میکرد. دلیلی نداشت. ما همه مان دوستش داشتیم. من هنوز هم دوستش دارم. من شاید تنها ایرانی بودم که رفتم مکزیک پهلویشان. بعداز اینکه آنهمه بلا سر من آوردند.