پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
«دریای حاجي آباد باخرز» و جاده ای که از میان خاطرات ما عبور می کند
در يك و دوكيلومتري شهر باخرز از مسير تربت جام، روستاي كوچك حاجي آباد قرار دارد كه خیلی به چشم نمی آیدو حاجي آباد روستاي كم جمعيتي است كه به دليل مجاورت با شهر باخرز، تا حدودي تحت شعاع اين شهر قرار گرفته و ويژگي هاي فرهنگي و اقليمي آن ناشناخته مانده است؛ اما مردم به شدت با صفا و صميمي و بی دوز و كلكي دارد. با تعداد زيادي از آنها( مثل خانواده هاي شعبان و واحدي و غلامي و سالاري و ابراهيمي و مظلوم و جان میهن و غيره ...) فاميل هستم و از قديم ارتباطاتي داشتم و الان هم كماكان دارم.
در يك و دوكيلومتري شهر باخرز از مسير تربت جام، روستاي كوچك حاجي آباد قرار دارد كه خیلی به چشم نمی آیدو
حاجي آباد روستاي كم جمعيتي است كه به دليل مجاورت با شهر باخرز، تا حدودي تحت شعاع اين شهر قرار گرفته و ويژگي هاي فرهنگي و اقليمي آن ناشناخته مانده است؛ اما مردم به شدت با صفا و صميمي و بی دوز و كلكي دارد. با تعداد زيادي از آنها( مثل خانواده هاي شعبان و واحدي و غلامي و سالاري و ابراهيمي و مظلوم و جان میهن و غيره …) فاميل هستم و از قديم ارتباطاتي داشتم و الان هم كماكان دارم.
در تصور پيشين من، مردم اين روستا، نماد همنشيني مسالمت آميز سني ها و شيعه ها بودند ؛ با هم ازدواج كرده بودند و در آرامش زندگي مي كردند و حداقل تفاوت های مذهبی، عامل تعيين كننده اي در تشكيل خانواده و ارتباطات آنها، نبود. هر چند اين اواخر به واسطه برخي تحريكات از سوی طلاب جوان و مبلغین، هويت خواهي هاي مذهبي در میان آنها، بروز و ظهور پيدا کرد و خرده اختلافاتی هم پدید آورد. ولی در مجموع اگر دیگران، دست از سر آنها بردارند، با همدیگر مشکلی نداشتند و ندارند
علت قرار گرفتن حاجي آباد در اين موقعيت مكاني، شايد تا حد زيادي متاثر از رودخانه مجاور آن يعني «رود رِوِس» باشد كه اراضي كشاورزي مردم اين روستا در طول اين رود تا مزرعه «سوختر» و روستاهاي گزيك و گزيكچه استمرار دارد. بنابراين، رفت و بازگشت از سوختر كه نسبتا دور هم هست، در زمره كارهاي روزانه مردم اين روستا قرار دارد و در فرهنگ عامه خودشان به آدمي كه خيلي ابراز خستگي و تشنگي و گرسنگي مي كند، مي گويند، « فلاني انگار از سوختر آمده» !
مردم حاجي آباد به يك عبارت، « ساحل نشينان باخرز» هم به حساب مي آيند. آنها به رودخانه رِوِس مي گفتند دريا. الان ممكن است دريا گفتن به يك رودخانه خشك و متروك، خنده آور به نظر برسد اما به احتمال زياد در گذشته دور، همین رود روس، رودخانه پرآبي بوده است و بخش هايي از اين رود در حوالي حاجي آباد پهن و كم عمق مي شده، كه دريا را به ذهن مردم تداعي مي كرده است.
در دهه 50 و 60 روستاي حاجي آباد همچنين، نماد حضور نچسب مدرنيزم( نوشدن) در دل سنت( قدیمی ماندن) هم بود؛ اول به خاطر پل سيماني و دوم به خاطر جاده آسفالت.
تا دهه 40 شمسی عمده مراودات بالاولایت باخرز با شهر تربت حیدریه انجام می شد و عبور از باخرز به تربت جام، خیلی کم انجام می شد. برای این منظور هم، جاده خاکی ساخته بودند که قدری از قلعه قدیمی حاجی آباد فاصله داشت و مزاحمتی برای مردم این روستا به حساب نمی آمد
از اواخر دهه پنجاه، جاده اي كه از وسط حاجي آباد عبور مي كرد، آسفالت شد و به همين دليل، عبور و مرور ماشين ها و موتورها و وسائط نقليه، زندگي روزانه مردم را مختل كرد و حتي باعث برخورد مدام خودروها با مردم و يا زيرگرفتن احشام و ودامهاي مردم هم مي شد. خاصه اينكه خود من حاجي آباد هم آن زمان ماشين يا موتورسيكلتي براي راندن بر روي جاده آسفالت شده، نداشتند و همين نابرابري، باعث افزايش كينه و عصبانيت آنها هم مي شد.
ميان خودروهايي كه از روي جاده آسفالت با سرعت عبور مي كردند و مردم كنار جاده، تقریبا هيچ ارتباط و تفاهمي وجود نداشت. سرعت زياد ماشین ها و طول اندك روستا كه حداكثر 300 متر مي شد، فرصت نمي داد تا خودروهاي عبوري اصلا خانه هاي كاهگلي اين روستا را ببينند تا چه رسد به اينكه بر زندگي و فرهنگ مردم اين روستا دقت و تامل كنند و بخواهد مراوده ای شکل گیرد. تقريبا هيچ مغازه و دكه و قهوه خانه و تعميرگاه و پمپ بنزني هم براي توقف كردن عابران وجود نداشت. مردم هم نسب به خودروهايي كه مثل برق از مقابل چشمشان مي گذشتند، هيچ نگاه و اعتنايي نمي كردند!
پل فلزي و سيماني حاجي آباد هم تقريبا بزرگترين و مجهزترين پلي بود كه در كل منطقه با خرزِ آن زمان ( یعنی 40 و يا 50 سال پيش) وجود داشت. البته استحكام و مقاومت آن بعدها در مقابل سيلآبهاي خروشان رودخانه روس يا به قول خودشان« درياي حاجي آباد»، زير سوال رفت و در چند نوبت خراب شد.
وقتي پل آسيب مي ديد، تقريبا ارتباط باخرز با تربت جام برای چند روز به كلي قطع مي شد. به عبارتي اگر مسافر شهرك باخرز به درياي حاجي آباد( در دو كيلومتري شهرك باخرز) مي رسيد و با سيل و پل خراب شده مواجه مي شد، بايد حدود 400 كيلومتر را طي مي كرد تا از مسیرتربت جام و فريمان به مشهد بازگردد و از جاده تربت حيدريه وارد باخرز شود.
آن پل كه نماد مدرنيسم و نوشدن بود نیز، براي مردم حاجي آباد خير و بركتي چندانی نداشت. چون اولا، وسيله نقليه اي براي عبور از پل نداشتند و در ثانی، با آن طرف پل كار زیادی نداشتند و كل اراضي كشاورزي آنها در اين ور پل و روخانه قرار داشت. هر بار هم كه دريا طغيان مي كرد، بخش زيادي از اراضي كشاورزي حاجي آبادي ها دچار آبروفت مي شد و به دريا مي پيوست.
حاجي آباد قديم هم كه كل جمعيتش به 20 يا 30 خانوار نمي رسيد، به دلايل نامعلومي تبديل به دو قلعه بالا و پايين شده بود. برخلاف همه آبادي ها كه معمولا قلعه بالا جديدتر و آباد تر از قلعه پايين است، در روستاي حاجي آباد برعكس بود، يعني قلعه بالا مخروبه و خالي از سكنه و قلعه پايين آباد تر و فعال تر بود.
قلعه بالا چند خانه خشتي و متروك بيشتر نداشت اما مردم در باره حضور اجنه و از ما بهترون داستان هايي ساخته بودند كه از عصر به بعد، كسي جرات تردد به آنجا را نداشت. حتي برخي زنان و دختران به خاطر همين داستان هاي وهم انگيز، دچار ترس و غش و بیماری هم شده بودند.
مثلا نقل بود كه يك دختر نوجواني كه براي دروكردن علف و سبيسك (يونجه) هنگام غروب به قلعه پايين رفته بود و دور از چشم او، بچه گربه اي وارد كيسه علف مي شود و در مسير برگشت، ( احتمالا در حال تصور همان داستان اجنه بوده است و اينكه جن در قالب هاي مختلف به انسان نزديك مي شود)، که ناگهان بچه گربه در درون كيسه اي كه بر پشت دختر قرار داشته تكاني مي خورد و اين دختر از وحشت بيهوش مي شود و اين وحشت تا آخر عمر با او مي ماند.
در هر صورت، حاجی آباد برای خودش داستانی دارد و برای من هم یکی از روستاهای دوست داشتنی باخرز و پر از خاطره است. هر وقت از آن حوالی عبور می کنم، سری به « خالو محمود» خودم هم می زنم و خاطره ای زنده می کنم. در باره حاجی آباد گفتنی زیاد است که انشالله بعدا به آن خواهم پرداخت. روح مادرم شاد