پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

معرفی فعالیت ها و خدمات انجمن حامی

راز رجب (1) (1)
نویسنده

قاسم خرمی

مديرمسئول

رازِ  غم انگیز  رجب

جنون صدام، خیلی ها را سوگوار کرد اما من گاهی فکر می کنم آن سرنوشت شومی که برسر او و پسران و خانواده اش آمد، تاوان همین اشک های خواهر رجبعلی اقدام بود.

 

به مناسب ۳۰ تیر، سالروز شهادت رجبعلی اقدام از روستای سلطان آباد باخرز

قاسم خرمی

برای من جنگ ایران و عراق از ناپدید شدن رجبعلی اقدام شروع شد؛ اگرچه، زمانی که  او رفت و دیگر برنگشت، نزدیک به یک سالی از جنگ گذشته بود اما هیچ یک از رزمندگان و شهدایی که من می شناختم، موضوع و سرنوشتی معماگونه و راز آلود،  به اندازه او نداشت!

رجب اقدام را از نزدیک می شناختم. بچه یک روستا بودیم، هرچند او احتمالا ۱۰ یا ۱۵ سالی از من بزرگتر بود اما به هر حال او را از نزدیک دیده بودم. حتی مراسم دامادیش در خاطرم هست و من هم دنبال عروس و داماد به خاطر سکه های شاه باش یا یا بقول باخرزی ها«شه بوش» دویده بودم. ظاهرش، خنده های مدام و شوخی های همیشگی با دوستانش را درست و دقیق به خاطر دارم. حتی آسیب یکی از چشمانش که احتمالا مادر زاد بود یا در کودکی آسیب دیده بود.

همینقدر بگویم که رجب به سختی بزرگ شد. البته همه ما به نوعی در مشقت و سختی بودیم  اما به گمان من، او خیلی سختر و دیر تر از همه بزرگ شد. در کودکی مادرش را از دست داده بود و از وقتی که می توانست یک قالب چوبی خشت زنی را از جا بلند کند، در کوره های آجر پزی کار کرده بود.

در اوایل دهه ۶۰ به همراه یکی از دوستانش به عنوان بسیجی، راهی جبهه های جنگ شد که طبق معمول سه ماهی خدمت کند و برگردد. آن سه ماه تمام شد امارجب برنگشت! سه ماه بعدی گذشت، خبری نشد! ۳۰ سال بعدی گذشت، خبری نشد! و الان حدود ۳۹ سال است که از او خبری نیست!

ماجرای خیلی حیرت انگیز و غم انگیزی است. اینکه از یک انسانی در روی زمین، هیچ اثری و خبری نماند. ظاهرا در جبهه کوشک حضور داشت. حالا درست یادم نیست که در کدام عملیات بوده اما احتمالا یک روز که آفتاب غروب می کند او نیز به همراه دوستانش از سنگر خارج می شود و در سیاهی و تاریکی غروب، برای همیشه ناپدید می شود. حتی دوستان همراهش هم نمی دانستند چه اتفاقی برای او افتاده است !

رجبعلی اقدام شاید اولین و یا از نخستین مفقودالاثرهای جنگ ایران و عراق در باخرز بود. تا آن زمان هم که مردم ساده دل روستای ما، جنگ های بزرگ و هولناک مثل حمله صدام را ندیده بودند، اصلا معنی مفقودالاثر را نمی دانستند و قادر به درک و پذیرش چنین اتفاق نادری نبودند. از اینرو، هرکس در باره سرنوشت و معمای رجب، احتمالی می داد، حرف می زد و ته دل آه می کشید!

با اینکه سنگ قبری برای او ساخته بودند اما حداقل تا پایان جنگ این احتمال وجود داشت که او روزی برگردد. از فردی نقل می کردند که رجب مجروح شده و به اسارت دشمن درآمده است. اما وقتی جنگ تمام شد و آزادگان برگشتند، رفته رفته این باور تقویت شد که رجب شهید شده است.

ماجرای رجب، همه ما را اندوهگین کرده بود اما بعید است که کسی بتواند حجم غم و اندوه خانواده یک مفقودالاثر را درک کند. از میان خانواده او، بیش از همه چشمان همیشه گریان خواهرش در ذهنم باقی مانده است. تمام سالهایی که من او را می دیدم اشک می ریخت و هیچ وقت به زندگی طبیعی بازنگشت.

جنون صدام، خیلی ها را سوگوار کرد اما من گاهی فکر می کنم آن سرنوشت شومی که برسر او و پسران و خانواده اش آمد، تاوان همین اشک های خواهر رجبعلی اقدام بود.

به هرحال، رجب از میان ما و جلو چشم ما به چنین سرنوشتی دچار شد. احتمال زنده بودن او بعد از این همه سال خیلی بعید است. شاید روزی در جریان تفحص از مناطق جنگی اثری از رجب یافت شود اما یقینا اکنون آثاری از رجب در دل خاک های سرزمین ما مدفون باشد اما یاد او و همه مدافعان وطن، در سینه ما جاودانه است

. روحش شاد

 

 

در همین باره

Sorry, we couldn't find any posts. Please try a different search.

پیشنهادها

خوانده شده ها