پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
سيد جواد سيدالحسيني؛ مرد صبورِ روزهاي نا آرام جنگ
حاج سيد حسن سه فرزند پسر به نام محمد، جواد و مهدي داشت. سيد محمد كه مسئول تعاوني روستايي قلعه نو و انسان مردم دار و بسيار فعالي نيز به حساب مي آمد، به ناگهان فوت كرد حتي پسر جوانش احمد كه دوست من بود هم در سنين نوجواني به رحمت خدا رفت. سيد مهدي ( همانطور كه گفتم )در جنگ شهيد شد و سيد جواد هم بعد از بازنشستگي تا همين اواخر عمر در روستاي قلعه نو زندگي مي كرد.
در سال 1365 برادرش شهيد شده بود و ما براي آخرين وداع ، صبح خيلي زود مقابل ساختمان سپاه باخرز جمع شده بوديم.
همه نالان و گريان بوديم؛ هم به دليل اينكه بسيجي جواني شهيد شده بود، هم فاميل ما بود و هم اينكه سيد مهدي واقعا انسان مظلوم و متين و آرامي بود و محال بود كسي او را بشناسد و از اين بابت اشكش جاري نشود
سيد جواد آنزمان پاسدار رسمي و عضو سپاه تايباد بود. به رسم معمول جلو درِ ساختمان ايستاده و مشغول خوش آمد گويي به حاضرين بود. به بستگان نزديك كه مي رسيد، به آهستگي و با لبخندي بر لب، مي گفت: « گريه نكنيد! دشمن را شاد نكنيد! سيد مهدي هم به آرزويش رسيد ». خدا مي داند كه در درونش چه خبر بود اما در ظاهر طوري وانمود مي كرد كه انگار هيچ اتفاقي نيفتاده است.
سيد جواد سيدالحسيني كه روز چهارشنبه 14 بهمن 99 روي در خاك كشيد، از همان نسلي بود كه حتي چند قطره اشك آرامبخش در مرگ برادر جوانش را هم، از خودش دريغ كرد ! من حقيقتا با شنيدن خبر فوت سيد جواد، دوباره قلبم شكست؛ هر چند قلب التيام يافته اي هم نداشتم ولي پشت و پناه واقعي من و خانواده ام بود؛ هم خودش و هم همسر مهربانش كه يقين دارم آن بانوي شريف مي تواند اين مصيبت بزرگ را صبوري كند. همسرش دختر عمويش سيد حسين است.
سيد جواد سالهاي زيادي را در اداره تعاون سپاه مشغول خدمت بود. با هم رابطه فاميلي و آمد و شد خانوادگي داشتيم. گاهي هم روزها به محل كارش مي رفتم كه در سالهاي جنگ، مقر اعزام نيروها به جبهه و پيگيري مسائل پرسنلي بسيجيان اعزامي بود. يادم هست كه مي گفت : بسياري از رزمندگاني كه از جبهه باز مي گردند اصلا براي تكميل پرونده و دريافت حقوق به تعاون سپاه مراجعه نمي كنند و ما بايد با هزار مكافات آنها را پيدا كنيم
او راست مي گفت. خيلي از كساني كه آن روزها به جبهه ها مي رفتند، اصلا نمي دانستند كه بايد حقوقي بگيرند. بسياري از آنهايي كه زخمي مي شدند حتي پيگير روند درمان و تشكيل پرونده و از اين حرفها هم نبودند. كم نيستند مجروحان جنگي كه امروز حتي يك برگ سابقه مكتوب در باره آنها وجود ندارد الا جاي زخم و دل پر درد !
به هر حال، سيد جواد سيد الحسيني از همان نسل آدمها بود. انسانهاي از خود گذشته و بزرگي را به چشم ديده بود و خود او هم عظمت و وقار و بزرگي گرفته بود. خدايش بيامرزد و تحمل اين مصيبت بزرگ را بر خانواده و فرزندان برومندش سيدعليرضا و سيد محمود و ديگر اقوام و بستگان و بويژه برادر زاده اش سيد هادي (فرزند شهيد سيد مهدي) آسان گرداند.
سيد الحسيني هاي قلعه نو، از خانواده هاي قديمي و معتبر بالا ولايت باخرز به حساب مي آيند كه اگر اشتباه نكنم خاستگاه اصلي آنها بايد روستاي سيدآباد سابق باشد. زيارتگاهي هم در آرامستان شهرك شهيد بهشتي وجود دارد به نام «آقا سيد جعفر» كه از اجداد همين خانواده است. بر اساس برخي روايت ها، اين خانواده احتمالا در دوره قاجاريه از تون قديم( فردوس) وارد اين منطقه شده اند و با آقا سيد جعفر رابطه سببي داشته اند. در اين زمينه بيشتر تحقيق خواهم كرد
مادر بزرگ و يا بطور مشخص، مادر مرحوم پدر من نيز ، از همين خانواده بود كه سنگر قبرش با نام «بي بي تاج ماه» در نزديكي همان زيارتگاه قرار دارد. پدرم به اين سادات نه تنها علاقه ،بلكه به نوعي اعتقاد هم داشت.
بزرگ اين سادات، مرحوم حاج سيد حسن سيدالحسيني نام داشت كه كه به حاجي آقاي بزرگ يا به قول با خرزي ها« حاج آقاي كلو» معروف بود. حاج آقا در اواسط دوره قاجار بنا به برخي گفته ها ، اولين دفتر ثبت ازدواج و بعدا املاك را در باخرز راه اندازي مي كنند و سپس اين كار را مرحوم محدثي ادامه مي دهد. ايشان همچنين در دوره پهلوي دوم مسئوليت خانه انصاف را بر عهده داشتند كه نوعي ريش سفيدي و داوري اختلافات محلي قبل از ارجاع به مراجع قضايي به حساب مي آمد
حاجي آقاي بزرگ دو برادر ديگر بنام سيد جلال و سيد حسين داشت كه هر سه از زمينداران و يا خرده مالكان محلي و مورد احترام و وثوق مردم. برادر بزرگ، لباس روحاني مي پوشيد اما در شغل آخوندي نبود و آن دو برادر هم با دستار مشكي از ديگران متمايز بودند.
حاج سيد حسن چهار فرزند پسر به نام محمود، محمد، جواد و مهدي داشت. سيد محمود در عنفوان جواني درگذشت سيد محمد كه مسئول تعاوني روستايي قلعه نو و انسان مردم دار و بسيار فعالي نيز به حساب مي آمد، به ناگهان فوت كرد حتي پسر جوانش احمد كه دوست من بود هم در سنين نوجواني به رحمت خدا رفت. سيد مهدي ( همانطور كه گفتم )در جنگ شهيد شد و سيد جواد هم بعد از بازنشستگي تا همين اواخر عمر در روستاي قلعه نو زندگي مي كرد. بنا به برخي گفته ها، پسري هم به نام سيد احمد داشته است كه در نوجواني از دنيا مي رود. به اين ترتيب، اكنون همه فرزندان حاج سيد حسن بدرود حيات گفته اند
اين خانواده بزرگ، در قديم همگي در يك حياط و يا به قول باخرزي ها، « سراي» قديمي و بسيار وسيع در وسط روستاي قلعه نو و تقريبا روبروي منزل پدر همين آقاي دكتر اسدالهي نماينده سابق منطقه، زندگي مي كردند. به لحاظ سبك زندگي هم، خانواده نسبتا بسته و پوشيده اي بودند؛ اغلب ازدواج هاي آنها، درون فاميلي بود و به لحاظ رفت و آمد خانوادگي، بيشتر با خودشان در ارتباط بودند. حتي درب ورودي همان منزل قديمي آنها، به شكلي بود كه كسي داخل حياط آنها را نمي توانست ببينيد و در واقع درب اصلي به دو درب ديگر منتهي مي شد كه منزل ديگر برادران قرار داشت
در مجموع خانواده وزين، محترم و بي دردسري بودند، هر چند معصوم و امام زاده هم نبودند و مثل اغلب روستائيان، به خاطر رقابت هاي محلي از اختلافات ملكي گرفته تا هواداري از نامزدهاي انتخاباتي، گاه درگير منازعات محلي و كينه ديگران هم قرار مي گرفتند.
شهيد سيد مهدي
شهيد سيد مهدي اما در ميان اين فاميل به جهات ديگري، خاص و متفاوت بود و متفاوت ماند. جوان بسيار محجوب و كم حرفي بود و با اينكه به اصطلاح امروزي آقا زاده محلي به حساب مي آمد، اما هيچگاه در اين حصارها و قالب ها نماند.
سيد مهدي، حتی بيش از دو برادر ديگر، خاكي و قاطي با مردم بود. تا جايي كه من يادم هست شغل بنايي را انتخاب بود و به عنوان كارگر ساده، در شهرك شهيد بهشتي كار مي كرد. آرام مي آمد و آرام هم مي رفت.
در جريان جنگ تحميلي هم به همين آرامي و بي ادعايي وارد جبهه هاي جنگ شد و آرام و مظلوم به شهادت رسيد. شهادت او دل همه را سوزاند و فكر نمي كنم در طول عمرش آزاري به كسي رسانده باشد. همسر سيد مهدي ( دختر عمويش سيد جلال بود) هم چندماه پيش از دنيا رفت كه به همان مناسبت يادداشتي يا عنوان «مرگ مادران تنها» نوشته بودم و در كانال بامهاي كاهگلي قابل دسترس است
روح سيد جواد و پدر و برادرانش شاد