پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
شاملو روشنفکر روشنفکران
چند روز پیش به لطف دوست نازنینی در جمعی از مورخان و هنرمندان بودم. در میان آنان، یکی دو نفری به نام بودند و به شدت ضد شاملو. لا به لای صحبت ها به سخنرانی شاملو در دانشگاه برکلی آمریکا در سال 1368 پرداختند و گفتند او با بزیر سوال بردن قداست فردوسی در پی تضعیف هویت ما بود؛ هویتی که تار و پود ان را فردوسی با خون جگر خوردن سی ساله به هم بافته است. گفتند شاملو چون حرفی برای گفتن نداشت و آسیاب کلام و اندیشه و شعرش از آب افتاده بود، به ناچار دست به چنین غوغاگری آبروریزانه ای زد تا دوباره بر سر زبانها بیافتد. اولین بار نیست که چنین سخنی بر زبان منتقدان شاملو جاری می شود. همان زمان زنده یاد اخوان ثالث نیز چنین اتهامی به شاملو زد
علی دینی ترکمانی:
اما امروزه روز، بعد از گذشت بیش از ربع قرن از آن سخنرانی و محبوبیت روز افزون او، گفتن چنین سخنی نشانه ای از عدم شناخت از جایگاه اجتماعی شاملوست. پیش از شاملو این دکتر علی حصوری ، مورخ و ادیب اسطورهشناس برجسته بود که برای بار اول در کتاب “ضحاک” (1356) اعلام کرد در روایت فردوسی، جای ضحاک و فریدون عوض شده است.
اتفاقا سخنرانی شاملو مستند به کار تاریخی حصوری بود. حصوری نیز نظر خود را مستند به نظر تاریخ طبری و مهمتر از ان نظر ابوریحان بیرونی کرده است. با وجود این، کار تاریخی دکتر حصوری، صرف نظر از اینکه موافق باشیم یا نباشیم، بازتاب سخرانی شاملو را نیافت. این نشان می دهد صرف پریدن و یقه بزرگمردی چون فردوسی را گرفتن برای مطرح کردن خود کافی نیست. چیزی هم باید در چنته وجود داشته باشد. به این اعتبار باید گفت، شاملو شاملوست و نیازی به این ندارد که از نمد فردوسی برای خود کلاهی بسازد.
این را مردمی شدن شعر او نشان می دهد. این را می توان در راه پیدا کردن شعر او در ترانه های آهنگسازان قدیم و جدید، در دکلمه های نسل پرشور جوان کشور، در دهها کتابی که به نقد و بررسی اثار او پرداخته اند و در تجدید چاپ سالیانه مجموعه اشعار او دید. شاملو به استناد روند چندین سال گذشته که هر چه پیش آمده بر موج محبوبیت او افزوده شده می توان گفت که هر چه زمان بگذرد و فاصله تقویمی میان نسلهای بعدی با او بیشتر شود، به یکی از قلل رفیع سلسله جبال شعر وادب ایران تبدیل خواهد شد.
اما هدف اصلی شاملو در ان سخنرانی نه زیر سوال بردن حماسه ارزشمند و هویت ساز شاهنامه فردوسی، بلکه نشان دادن این واقعیت بود که وقتی قدرت راوی و کاتب تاریخ می شود، دفتر و سند تاریخ به صورت مجعول و قلب شدهای مکتوب و به خورد خلایق داده می شود. ورود شاملو به این بحث تاریخی که در حیطه ی تخصصی او نیست از نظر من هم درست نبود اما اصل سخن او صحیح است. اگر فردوسی وصل به دربار بوده باشد و اگر به درخواست قدرت زمانه، شاهنامه را به نظم کشیده باشد و اگر در کنار اسطوره هایی که با اتکاء به قدرت آفرینشگر تخیل خود خلق کرده، شاهنامه دارای درون مایه ای از واقعیت هم باشد، در اینصورت طبیعی است که از فردوسی نمیتوان انتظار این را داشت که واقعیت را به گونه ای به تصویر کشیده باشد که حقیقت داشته باشد.
بر مبنای مطالعات تاریخی ابوریحان بیرونی و دکتر حصوری، ضحاک همان بردیا برادر کمبوجیه است که در غیاب برادر بر تخت نشست و بر مبنای دیدگاه مساوات گرایانه خود، به مبارزه با نظام طبقاتی وقت پرداخت. مدافعان نظام طبقاتی، برآشفته از چنین دیدگاهی، در کار توطئه برآمدند و با نقشه ای بردیای واقعی را کشتند و بردیای دروغینی را بر جای او نشاندند تا خشم مردم فواران نکند.
شاید این برداشت درست باشد شاید هم نباشد. بر عهده ی مورخان و اسطورهشناسان است که صحت و سقم آن را بررسی کنند. اما، گفتن آن نه جرم است و نه تخریب فردوسی. فردوسی، بزرگ مردی است کم نظیر. قله ای رفیع از قله های سلسله جبال سر به فلک کشیده شعر وادب فارسی. اما، از منظر روایت تاریخی، فردوسی نیز بمانند دیگرانی که به درخواست قدرت راوی تاریخ می شوند ، شاید نمی توانسته واقعیت را آنگونه که هست و منطبق بر حقیقت است روایت کند.
شاملو هدف دیگری نیز از طرح این موضوع نه چندان مرتبط به او داشت. امر مقدس وجود ندارد. تنها چیز مقدس بیان حقیقت و نقد قدرت است. همین و بس. برای بیان حقیقت و نقد قدرت نباید هیج مصلحت اندیشی کرد. رسالت روشنفکر همین است. روشنفکر کسی نیست که چیزی برای گفتن در بساط اندیشه خود دارد؛ یا چیزی برای عرضه کردن با صدای خود یا یا سرپنجه های هنرمند خود یا با تخصص فنی و پزشکی خود. روشنفکر فراتر از این کسی است که واقعیت را بیان می کند همان گونه که هست.
گفتمان روشنفکر، با گفتمان ساخت قدرت تفاوت زیادی دارد. گفتمان فاشیسم در آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی این بود که جنگ جهانی، جنگی برحق در جهت رهایی نوع متعالی بشر از لوث نژاد و قوم پست است؛ گفتمان روشنفکر متعهد در همان زمان این بود که این جنگی بغایت ضد انسانی است. بنابراین به شدت محکوم است و با تمام قوا باید در برابر ماشینپیشران ان ایستاد.
با چنین دیگاهی، شاملو سخن معروف امانوئل کانت را تکرار کرد: “جرات اندیشه کردن داشته باش”. نباید دربست همه چیز را پذیرفت. نباید تام و تمام در برابر هر نوع اراده ای سر تعظیم فرود آورد. باید جرات اندیشه کردن، جرات تشکیک کردن و جرات نقد کردن را به خود داد. این شامل، سخن خود شاملو نیز می شود. او نیز نباید از دایره نقد بیرون بماند. او نیز نباید با هاله ای از نور الهی به امر مقدس، متن مقدس و شخصیت مقدس تبدیل شود.
شاملو، از نظر پای بندی به اصول روشنفکری به معنای خاصی که عرض کردم، سرآمد است. هیچگاه مجیز کسی را نگفت. رک و راست نقدهایش را بیان کرد. آنجا که در باره شعر بی ارتباط با جامعهی سهراب سپهری نظر داد، آنجا که درباره مسئولیت ناپذیری شهریار سخن گفت و آنجا که به گفتمان سازی احتمالی نادرست فردوسی پرداخت. فقط و فقط از مردم سخن گفت و از فرزندان مردم که بر سر آرمانشان جان باختند. در جایی هم که شعر عاشقانه سرود آن را به طور هنرمندانه ای به دردها و رنجهای مشترک مردم پیوند زد. شاملو تا جایی که توانست سعی کرد به دور از قدرت باشد. از همین رو، طبعا، به هر کسی که در ارتباط با قدرت بود نمی توانست نظر خوشی داشته باشد.