پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
عاشوراي 57 و صدور انقلاب از قلعه نو باخرز به سيدآباد
اين خاطره را نقل كردم كه تاكيد كنم گاه يك پيام خوب هم اگر با روش و ابزار خوب و در موقعيت مناسب منتقل نشود مي تواند، نتيجه معكوس در برداشته باشد و مردم را در موضع مخالفت و مقاومت قرار دهد. اگر مردم روستاي قلعه نو در يك فضاي آرامتري و به جاي قبرستان به داخل روستا مراجعه مي كردند و با ادبيات و بيان مناسب تري به طرح موضوع مي پرداختند قطعا اثر بيشتر و هزينه كمتري داشت.
در ميان خاطرات دوران كودكي و نوجواني ام، تا جائيكه به محرم و عزاداري ها مربوط مي شود، عاشوراي سال 1357 را هرگز فراموش نمي كنم. از آن تاريخ به قبل، هرچه از آن قبيل صحنه ها، در ذهن دارم تصاوير مبهم و كلي است. بعد از آن تاريخ هم كه محرم و عاشورا كلا شكل و مفهوم ديگري پيدا كرد و در واقع كل يوما عاشورا شد
محرم آن سال از اواسط آذرماه شروع شده بود و كشور به لحاظ سياسي، وارد فاز اعتراض و انقلاب مي شد. سه ماه قبل از محرم، واقعه كشتار 17 شهريور در ميدان ژاله تهران اتفاق افتاده بود و خبرش كمابيش به كل كشور منتشر شده بود اما موضوع در حدي نبود كه كسي منتظر خبر سقوط قريب الوقوع حكومت شاه باشد.
محرم 57 در روستاي ما( واقع در سلطان آباد باخرز) به شكل هميشگي آغاز شد و تا روز نهم محرم اتفاق متفاوتي نيفتاد. در دو طرف سلطان آباد، دو روستاي ديگر به نامهاي سيدآباد و سورناباد قرار داشت كه بعد از سيل اوايل دهه 60 الان اين سه روستا تلفيق شده و شهرك شهيد بهشتي نام گرفته است.
در چند كيلومتر آن طرف تر، روستاي قلعه نو بالا يا عليا قرار داشت كه روستاي بزرگتري بود و چون در كنار جاده قرار داشت، بواسطه تردد عابران و مسافران، معمولا از اخبار و اوضاع كشور زودتر مطلع مي شد و در مجموع به لحاظ وجود مدارس و سطح تحصيل مردمش، از ديگر روستاهاي بالا ولايت آگاهتر و مترقي تر بود.
در آن ايام هيئت هاي زنجير زني، روزهاي تاسوعا در سورناباد و روزهاي عاشورا را در سلطان آباد و سيدآباد جمع مي شدند. ايستگاه نهايي آنها، مسجد خشتي روستاي سيدآباد بود كه بعد از صرف حليم يا (غلور) نذري به سمت «پير آق سيد جعفر» حركت مي كردند كه پيرامون آن، محل دفن اموات هر سه روستا هم بود و آن آرامستان، تقريبا تنها نقطه مشترك و بي مناقشه مردم اين آبادي ها بود؛ وگرنه در ساير امور بويژه تقسيم آب و زمين، اغلب با هم اختلاف و منازعات بي پاياني داشتند.
برنامه هاي روز عاشورا طوري تنظيم مي شد كه تا عصر نوحه خواني و زنجير زني تمام شود. بعد هم، مردم فاتحه اي براي درگذشتگان خود مي خواندند و متفرق مي شدند. آن سال هم تقريبا برنامه ها در حال تمام شدن بود كه تعدادي سياه پوش و عزادار با بيرق هاي متعدد به سمت قبرستان سيدآباد در حال نزديك شدن بودند. نزديكتر كه شدند، ديديم مردم روستاي قلعه نو هستند از آن ميان من چهره برادران ساقي (علي و صفر) را يادم هست كه ميني بوس داشتند و آدمهاي شناخته شده اي بودند. همچنين غلامحسين ساقي كه با ريش بلند و اوركت سبز، بيشترين شباهت را به انقلابيون وقت داشت.
چون در گذشته مرسوم بود كه هيئت روستاها براي عرض تسليت و عزاداري مشترك در روز عاشورا به روستاهاي همجوار مي رفتند، اول تصور شد كه اينها براي همين منظور آمده اند. فوري تعدادي از نوحه خوانان و زنجير زنان جمع شدند و به استقبال آنها رفتند اما مردم قلعه نو سينه و زنجير نمي زدند! فريادهاي بلندي سرداده بودند كه از دور شبيه فحش و ناسزا بود!
نزديك تر كه شدند با مشت هاي گره كرده فرياد مي زدند : « سكوت هر مسلمان/ خيانت است به قرآن». اگر كسي از سابقه اين شعار كه آن روزها در شهرهاي بزرگ كشور طنين انداز بود، خبر نداشت، محال بود كه متوجه معني آن شود. معني اين شعار اين بود كه هر كس در مقابل حكومت محمدرضا شاه پهلوي سكوت كند و اعتراضي نكند به قرآن خيانت كرده و مسلمان نيست.
چند دقيقه اي مردم سلطان آباد و سيدآباد و سورناباد هاج و واج به هم نگاه كردند و چيزي نگفتند. جداي از معني شعار، نوع رفتار شعار دهندگان كه بدون دعوت و آنهم با مشت هاي گره كرده و با سروصدا وارد قلمرو اين روستاها شده بودند، براي مردم اين سه روستا ناگوار بود.
ناگهان از ميان شعار دهندگان، فردي عكس سياه و سفيد پيرمردي( عكس امام) را كه به چوب آويزان كرده بود، بلند كرد و با صداي بلند داد زد : « بگو مرگ بر شاه !»، تا آن تاريخ سابقه نداشت كه كسي در آن منطقه چنين حرف ضد سلطنتي زده باشد. ممكن بود حرفهاي اين چنين در جلسات خصوصي احزاب و گروههاي مخالف، رد و بدل شده باشد اما تا آن زمان حتي حزب توده هم از قلعه پايين شهرك باخرز، به بالاتر نيامده بود. لابد مي دانيد كه فرزندان مهاجري از اعضاي شاخص حزب توده باخرز بودند كه نحوه كشته شدن آنها هم «داستاني است پُر از آب چشم…».
خلاصه فضا متشنج شد. نزديك بود كه درگيري فيزيكي آغاز شود؛ بويژه كه در سالهاي قبل از آن، سابقه درگيري در روز عاشورا و كتك زدن يكديگر با بيرق هاي عزاداري را هم در كارنامه خود ثبت داشتند. تعدادي از مردم مثل مرحوم غلامعلي( جهاندار) اسدي كه نوحه خوان و آدم سياستمدارتري بود، قهر كردند و از همان جا به روستا برگشتند. چند نفري مثل ابراهيم عبدالهي ( ابراهيم نادر) طبق معمول به دنبال چوب براي دعوا مي گشتند و البته مردم قلعه نو هم در ته دل از دعوا كردن با سلطان آبادي ها مي ترسيدند. خاصه اينكه، تعدادشان هم كم بود
ُخلاصه آنروز با وساطت ريش سفيدان و بويژه سادات سيدآباد كه مورد احترام طرفين بودند، قضيه ختم به خير شد و درگيري خاصي اتفاق نيفتاد و اگرنه اگر اينها در آن صحراي پر از سنگ با هم گلاويز مي شدند قطعا، واقعه عاشوراي ديگري خلق مي كردند.
به اين ترتيب، مردم قلعه نو در بدترين شكل ممكن و در ميان خشم و هياهو ناشي از رقابت ها و عرض اندام هاي روستايي، انقلاب اسلامي را به روستاي ما صادر كردند. مردم روستاي ما در استقبال از پيروزي انقلاب اسلامي چندروزي مقاومت نشان دادند حالا نه به اين خاطر كه از شاه بيشتر خوششان مي آمد بلكه نوع رفتار مردم قلعه نو به آنها بَر خورده بود. البته اين سه روستا بعدها و در زمان جنگ، به خاطر انقلاب، از خودگذشتگي هاي زيادي نشان دادند
اين خاطره را نقل كردم كه تاكيد كنم گاه يك پيام خوب هم اگر با روش و ابزار خوب و در موقعيت مناسب منتقل نشود مي تواند، نتيجه معكوس در برداشته باشد و مردم را در موضع مخالفت و مقاومت قرار دهد. اگر مردم روستاي قلعه نو در يك فضاي آرامتري و به جاي قبرستان به داخل روستا مراجعه مي كردند و با ادبيات و بيان مناسب تري به طرح موضوع مي پرداختند قطعا اثر بيشتر و هزينه كمتري داشت.
البته، از حق نگذريم، مردم روستاي قلعه نو هم خيلي مستوجب سرزنش نبودند. احساس مي كردند از اخبار و مسائلي مطلعند كه ديگران خبر ندارند و همين آگاهي زودرس، نوعي حس تفاخر در آنها ايجاد كرده بود و لابد تلاش داشتند تا از همين منظر، دست بالا را در رقابت هاي محلي آن منطقه داشته باشند. متاسفانه هنوز هم بعضا روستائيان باخرز در تلاش هستند تا از طريق حمايت از برخي كانديداهاي نزديك به جريان قدرت و يا نزديكي بيشتر به برخي نهادهاي انقلابي، به تحكيم موقعيت قومي و طايفه اي و يا تحكيم موقعيت روستاي خودشان در مقابل روستاهاي مجاور كمك كنند. مسلم است كه از اين نگاهها و رفتارها، توسعه و عمراني متوجه منطقه نمي كند
واقعيت اين است كه اين شيوه از صدور انقلاب كه مردم قلعه نو باخرز آغاز كرده بودند، بعدها و بعد از سقوط رژيم پهلوي، الگوي صدور انقلاب اسلامي به كل منطقه خاورميانه و جهان هم شد. انقلابيون كه در تامين كوپن ارزاق عمومي مردم مشكل داشتند، شب و روز از طريق راديو و تلويزيون و تريبون ها و سفارت خانه ها، وعده صدور انقلاب و سقوط عنقريب ديگر حكومت ها را مي دادند. همين رفتارهاي ناشيانه تا حد زيادي پيام اصلي انقلاب را منحرف كرد و كشور را در معرض دشمني ها و كينه توزي هاي بي دليل قرار داد و هزينه هاي زيادي را متوجه مردم و كشور كرد.