پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

معرفی توانمندی ها و محصولات شرکت نورد و لوله اهواز

نقشه شوروی برای تجزیه ایران

خاطرات علینقی عالیخانی نقشه شوروی برای تجزیه ایران:

قوام و زاهدی قهرمانان نجات آذربایجان، گیلان و خوزستان

از عجایب است که [محمد رضا]شاه ترجیح می‌داد بگوید آمریکایی‌ها به او کمک کردند که بیاید سرکار، تا اینکه بپذیرد زاهدی جانش را به خطر انداخته، مردم هم از اون پشتیبانی کردند، ارتش هم از اون پشتیبانی کرد و او را آوردند سرکار

قوام، آدمی بود که آذربایجان را به ایران برگردانده بود و از طرفی مصدق هم زحمات زیادی کشیده بود و میخواست صنعت نفت را از دست انگلیسی‌ها خارج کند. آیا موقعی که قوام مقابل مصدق قرار گرفت، حس دوگانه‌ای نداشتید که ندانید از کدام یک باید طرفداری کنید؟

 مطلقاً. همه قبول داشتیم که [احمد] قوام [السلطنه] خدمت بزرگی به ایران کرده ولی واقعاً نفوذ معنوی و اخلاقی مصدق در حدی بود که به‌هیچ وجه نمی‌توانستیم بپذیریم یک نفر بیاید و بخواهد کارهای او را به هم بزند. در میان خودمان هم که صحبت می‌کردیم، بیشتر این [حرف] بود که این مرد که مریض است، با این سن آمده اینجا و چه‌کار می‌خواهد بکند؟ چه هدفی جز جاه‌طلبی دارد؟

مصدق هم خیلی سرحال نبود.

[با خنده] خب او را [همیشه] با آن حالت دیده بودیم و عادت داشتیم. بعد هم بیماریاش یک مقدار مصلحتی بود، [با خنده]، این را هم فراموش نکنیم. این، یک سیستم قدیمی است. ضعیف بود ولی همیشه هم مریض نبود. به این [وضعیت] عادت داشتیم اما قوام را به صورت دیگری دیده بودیم، حالا یک آدمی شده [بود] که آمده جلوی مصلق بلند شده و این برایمان قابل قبول نبود اما این دو تا [آدم] را از هم سوا می‌کردیم.

به‌هیچوجه کسی خوشحال نبود که قوام همان چند روزه پیدایش شده، که خب بعد هم رفت.

این اتفاق بعدها در مورد سپهبد فضل الله زاهدی هم افتاد؛ یک قهرمان ملی به چهره منفور ملت تبدیل می شود.

خب، زاهدی هیچوقت برای ما قهرمان ملی نبود.

زاهدی گیلان را برگردانده بود، با سرکوب غائله شیخ خزعل در خوزستان جلوی تجزیه بخش‌های عرب‌نشین ایران را گرفته بود.

نه، [این طوری هم نبود]. [البته] چیزهایی هم که بعداً درباره زاهدی می‌گویند درست است چون مرد فوق‌العاده شجاعی بود و حتماً هم خدمت کرده بود ولی این در یک شرایطی بود که رضاخان سردار سپه  تصمیم خودش را گرفته بود و یک افسر شجاع و واقعاً نترس، فرستاده بود آنجا و او هم رفته بود کارش را درست انجام داده بود. او ضمن اینکه به زاهدی دستور داد از دزفول یک ستون و از اصفهان هم یک کمکی برایش بفرستد که بروند به سمت جنوب خوزستان تا خزعل را بگیرند، [خودش هم] همراه با او راه افتاد رفت بوشهر و با کشتی می خواست بیاید این طرف [به طرف خوزستان]. آن زمان، سر پرسی لورین هم در مرخصی بود و [چیزی] نمی‌دانست و سردارسپه هم از موقعیت استفاده کرده بود و [به طرف خوزستان] حرکت کرده بود. فروغی [آن‌زمان] به عنوان قائم مقام سردار سپه در تهران بود. نامه‌ای از سفارت انگلیس می‌آید و او هم از سردارسپه که در میان راه بود –نمی‌دانم در اصفهان یا بوشهر- کسب تکلیف می‌کند که اینها یک نامه نوشته‌اند و گفته‌اند که چرا این قوا به سمت جنوب می‌آیند؟[سردارسپه ] می‌گوید نامه را توی پاکت بگذارید و برایشان پس بفرستید، اینها حق ندارند راجع به این مسائل با ما صحبت کنند.

یعنی سردارسپه همان جا گربه را دم حجله کشت که فرمود من تصمیمم را گرفته‌ام. رضاشاه بعدی و سردارسپه [وقت]، برای مردم [قهرمان] بود و هنوز هم برای من [قهرمان است]. او بود که تصمیمش را گرفته بود یک مشت آدم‌هایی را هم دور خودش جمع کرده بود که اینها مؤمن بودند و دنبال کارشان می‌رفتند [به کارشان و انجام وظیفه، ایمان داشتند]. این است که تمامش کار او [سردارسپه]بود.

قوام‌السلطنه تا قبل از ماجرای سی تیر، قهرمان ملی بود؟ یا اینکه مردم آزادی آذربایجان را به حساب شاه یا به حساب آمریکایی‌ها می‌گذاشتند؟

 نه، آمریکایی‌ها که نه. با تمام تبلیغاتی که در زمان شاه می‌خواستند [به نفع شاه] بکنند، همه قبول داشتند که [آزاد کردن آذربایجان، کار] قوام بود، همه یعنی بین خودمان هم که در اروپا صحبت می‌کردیم، همه قبول داشتیم که این یک سیاستمدار فوق‌العاده‌ای بوده و توانسته این کار را بکند.

اما با ایستادن مقابل نهضت ملی نفت، اعتبارش را از دست داد؟

می‌توانم بگویم که خیلی جنبه یک‌طرفه نداشت، به‌این معنا که معتقد بودیم او یک پیرمرد جاه‌طلبی است که در موقعی که کسی به او احتیاج ندارد، میخواهد خودش را نشان بدهد ولی منکر تاریخ که نمی‌توانستیم بشویم. به‌هر حال یادمان بود که همه‌مان [یک زمانی] داشتیم فکر می‌کردیم چه شکلی آذربایجان برمی‌گردد. خب [در آن زمان] این مرد نقش اساسی‌ای بازی کرد.

آن زمان شما اخبار انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را تعقیب می‌کردید؟ چون به هر حال با برگزاری انتخابات و جابه‌جایی رئیس جمهور، آخرین فرصتها برای تحقق رسالت آمریکا از دست رفت.

کاملا ً. اصلا من تعجب می‌کنم که در زمان دکتر مصدق، اطرافیانش این مسئله را نفهمیدند اما ما کاملاً متوجه بودیم، برای اینکه مثل هر دانشجویی که در پاریس بود، همه ما لوموند می‌خواندیم. لوموند هم یک روزنامه میانه چپ است، بنابراین می‌دیدیم که دارد چه اتفاقی می‌افتد. تعجب می‌کردیم که این [مصدق] مگر حالی‌اش نیست این کسی که دارد می‌آید با قبلی فرق دارد. البته ما از وضع داخل ایران هم درست خبر نداشتیم. برای اینکه بعد از این اتفاقاتی که افتاد، در نامه‌نگاری‌ای که با پدرم داشتم، پدرم نوشت که تو متوجه نیستی که این ماه‌های آخر وضع ایران چطوری شده بود و مردم به شدت نگران آینده سیاسی مملکت بودند، به‌خاطر اینکه دست چپی‌ها خیلی قدرت پیدا کرده بودند و شیرازه کار هم از دست مصدق در رفته بود که اینها هم واقعیت داشت؛ درنتیجه وقتی ۲۸ مرداد اتفاق افتاد، خیال بسیاری از کسانی که داخل ایران بودند، به خصوص طبقه شهرنشین ایران را راحت کرد. [هرچند که از نظر عاطفی]، هنوز آن احساسات را داشتند ولی می‌دیدند چاره‌ای ندارند.

به هر حال شوروی بود و می‌خواست تا همین چند سال قبلش آذربایجان را از ایران جدا کند.

[بله] عیناً؛ بنابراین در آن دوره، این را می‌دیدند؛ البته ممکن است بخواهید راجع به این بعداً حرف بزنیم ولی چون داریم صحبت زمان مصدق و زاهدی را می‌کنیم، می‌شود یک توضیحاتی داد. خب راستش را بخواهید ۲۸مرداد یک [پدیده] داخلی بود؛ یعنی نارضایتی طبقه متوسط آن روز ایران. توی روستاها که کاری به این کارها نداشتند. طبقه متوسط، بسیاری از بازاری‌ها، بسیاری‌شان، [هرچند] که [فقط] چندتایی‌شان پای حرف [خودشان] ایستاده بودند [با خنده] و [البته] ارتش؛ اینها واقعاً احساس می‌کردند دیگر کار از دست در رفته. سپهبد زاهدی در این شرایط این نیروها را بسیج کرد و آورد جلو.

آمریکایی‌ها هم نقشی که داشتند، بیشتر این بود که در واقع به زاهدی و همراهانش بفهمانند ما هم این کارهایی را که می‌خواهی بکنی قبول داریم.

در واقع او را برای شرایط بعد از کودتا، مطمئن کردند.

 به عبارتی بله. نمی‌دانم شما کتاب کیم روزولت را خوانده‌اید یا نه؟ خود این کیم روزولت هم در آن کتابش می‌گوید که سی‌آی‌ای به من صدهزار دلار داده بود که در ایران خرج کنم ولی وقتی رفتم دیدم اینها آماده حرکتند، زاهدی در کرمانشاه [آماده حرکت بود]، تانک‌های سرهنگ [تیمور] بختیار میخواست راه بیفتد، در اصفهان فرمانده لشکر گفته بود من کی باید حرکت کنم؟ همه اینها آماده بودند و می‌خواستند به طرف تهران حرکت کنند. [کیم روزولت] می‌گوید من دیدم خرجی ندارم بکنم. تمام پولی که خرج کرده بود، ده هزار دلار بود، نود هزار دلار باقی مانده را پس داده بود به سی‌آی‌ای؛ یعنی می‌خواهم بگویم آنها [آمریکایی‌ها] به آن صورت نقش نداشتند. از عجایب است که شاه ترجیح می‌داد بگوید آمریکایی‌ها به او کمک کردند که بیاید سر کار، تا اینکه بپذیرد زاهدی جانش را به خطر انداخته، مردم هم از او پشتیبانی کردند، ارتش هم از او پشتیبانی کرد و او را آوردند سر کار. این را حاضر نبود بپذیرد و ترجیح می‌داد بگوید خارجی آمده این کار را کرده، و این از عجایب است.

 به هر حال شاه نسبت به موفقیت و محبوبیت دیگران حسود بود.

 خب آدم می‌تواند حسود باشد ولی [آیا] در این حد که منکر ملیت خودش بشود؟! به‌هرحال زاهدی یک ایرانی بود، حالا خوب یا بد، یک ایرانی بود. مردم ایرانی بودند دیگر، مردم سوئیس که نبودند.

زاهدی رقیب بود.

کاری ندارم. شما می‌توانید حساب او را به عنوان رقیب جدا نگه دارید ولی این رفتار تعجب‌آور است که در تمام صحبت‌ها، جلوی ایرانی‌ها که می‌آیید، یک قیافه عجیب برای خودتان بگیرید و برعکس جلوی آمریکایی‌ها، خیلی [متواضع باشید مثلاً]: خب این صحیح نبود.

احساس شما نسبت به ماجرای ۲۵ مرداد و رفتن شاه از ایران چه بود؟

خب ما در پاریس بودیم و نمی‌دانستیم که داستان اوضاع داخلی ایران چیست و وضع چقدر وخیم شده. آن مقداری هم که خبرش می‌رسید را باور نمی‌کردیم. فقط می‌گفتیم مصدق. این است که ۲۵ مرداد که شده گفتیم خیلی خب، شاه رفته که رفته، باید این نهضت ملی، با هر رژیمی ادامه پیدا کند.

با توجه به ماجرای ۲۵ مرداد، سال‌ها بعد که شما و دوستان دیگرتان مسئولیت‌های اجرایی برعهده گرفتید، به این فکر می‌کردید که این شاه، آدم ایستادن در روزهای سخت نیست؟

 نه، به‌خاطر اینکه ما درست شاه را نمی‌شناختیم، در مورد این حتماً صحبت خواهیم کرد. در آن موقع، یک مرد جوانی بود که شاه بود و اختلاف او را هم با مصدق قبول نداشتیم. یعنی اعتقاد داشتیم مصدق باید رهبری کند ولی نظر خاصی راجع به او [شاه] نداشتیم.

هیچ موقع این مسئله مطرح نمی‌شد که اصلاً شاه می‌خواهیم چه‌کار؟ به هر حال شما فرانسه بودید و فضای آن زمان فرانسه بیشتر به چپ متمایل بود.

 فکر می‌کردیم شاه نباید نقشی داشته باشد. سال اول [بعد از کودتا] هم که خب زاهدی به او اجازه نمی‌داد. به شما بگویم، سال اول [بعد از کودتا] هنوز [به خاطر وجود] زاهدی، یک مقداری آزادی و دموکراسی وجود داشت. حالا این حرف ممکن است متناقض به نظر بیاید ولی واقعیت است.

حتی انتخابات آزاد برگزار شد.

درست است. [ولی] خردخرد متوجه شدیم که نه، مثل اینکه [واقعیت] چیز دیگری است. بعد هم که من با شاه آشنا شدم، به نظرم آدمی آمد که فکر کردم ما او را قبلاً درست نمی‌شناختیم، یعنی آدم خیلی متعصب و میهن‌پرستی بود. به عقیده من همیشه میهن‌پرست بود ولی سست بود ولی آن موقع که با او آشنا شدم فکر نمی‌کردم سست باشد.

یعنی ۲۵ مرداد برایتان ملاک نبود؟

 نه چون ما آن جزئیاتش را که نمی‌دانستیم. ما فقط می‌دانستیم با هواپیما رفته بغداد و رم و برگشته. یعنی خیلی جزئیات را نمی‌دانستیم ولی بعد که اسدالله علم درباره تمام دوره مصدق، برایم درد و دل می‌کرد، خوب یک چیز دیگر از آب درمی‌آمد ولی آن موقع که ما نمی‌دانستیم. یادتان باشد، شاه هم تمام همکارانش را از اشخاصی انتخاب کرد که آن دوره [کودتا] را نمی‌شناختند.

یعنی کسانی که شاه ضعیف را هیچ موقع ندیده بودند.

 نه هیچوقت. هیچ وقت.

گفتید وقتی آمدید ایران با دید منفی‌ای به شاه و دستگاه نگاه می‌کردید. به خاطر تجربیات دوران مصدق بود؟

 نمی‌توانم بگویم با نظر منفی [نگاه می کردم اما] خیلی اعتقاد نداشتم که شاه کاری بتواند بکند ولی برایم علامت سؤال بود.

[من در آن زمان در پاریس بودم و سخت طرفدار ملی شدن نفت و مصدق ولی دچار گونه‌ای نگرانی هم بودم، برای اینکه پس از مدتی متوجه شدم که هیچ کاری انجام نمی‌شود. در ضمن در داخل به جای اینکه یک نوع وحدتی ایجاد بشود، کم کم بین گروه‌های مختلف و به‌خصوص مصدق و شاه شکاف افتاده بود ولی البته من باز طرفدار مصدق بودم تا طرفدار شاه، جز اینکه در سال آخر مقداری سؤال برای من پیش آمد. یعنی روزنامه‌هایی که در اختیار داشتم و  با خبرهایی که می‌شنیدم و نوع اختیارات تامی که مصدق برای خودش می‌گرفت، نشان می‌داد که او در کار خودش گیر کرده و در ضمن هم دومرتبه ما داریم سر می‌خوریم به طرف گونه دیگر حکومت فردی و شخصی ولی با همه اینها، ته دلم احترامم به او بود اما دیگر آن اعتقاد استوار پیشین را نداشتم. در واقع وقتی که به ایران آمدم با نظر منفی به شاه و دستگاه نگاه می‌کردم].

ظاهراً شما در زمانی که جریان چپ در اوج محبوبیت بود، هیچ موقع تمایلات بارز چپ و کمونیستی پیدا نکردید.

 ابداً. برای اینکه وقتی فرانسه رفتم، فرصت کردم کتاب‌هایشان را به زبانی که قابل فهم بود بخوانم و هیچ خوشم نیامد چون اقتصاد هم می‌خواندم آنجا متوجه شدم که مارکسیسم پرت است، از نظر اقتصادی کاملا پرت است. یعنی هیچ جای بحث ندارد. [البته، شما وقتی که در اتمسفر فرانسه زندگی می‌کنید خواه ناخواه تحت تأثیر سوسیالیسم فرانسوی، به معنای آن سوسیالیسم آغاز قرن نوزدهم که کاری با مارکس ندارد، قرار می‌گیرید؛ ایده‌های انسانی، لزوم کمک به ناتوانان اعتقاد به اینکه در جامعه می‌بایست اختلاف درآمدها خیلی زیاد نباشد.

 مورد دیگری که خواه ناخواه شما را تحت تأثیر قرار می‌دهد و این خیلی خطر هم می‌تواند داشته باشد، این است که فکر می‌کنید که دولت باید همه کارها را بکند یا به هرحال خیلی از کارها را انجام دهد اما در اتمسفری که من بودم و به صورتی که من شروع کرده بودم، به هیچ وجه گرایش به طرف مارکسیسم پیدا نکردم].

مقاومت کردن یک جوان ۲۱ ساله در مقابل جریان‌های رایج، خیلی جالب است.

خب چون می‌رفتم دانشگاه و در دانشگاه بهترین استادهای آن زمان را داشتم

ولى آن موقع خود فرانسوی‌ها هم یک مقداری چپ بودند.

آنهایی که اقتصاد می‌خواندند، حواسشان خیلی جمع بود پرت نگویند [با خنده]. در [بین استادان و دانشجویان] اقتصاد، [آنهایی که تمایلات چپ داشتند] خیلی نبودند اما خب چرا، چپ داشتیم اما آنهایی هم که چپ بودند، به هیچ‌وجه حرفهای مارکسیست‌ها را به آن صورت قبول نداشتند؛ درنتیجه در آن محیط ما کاملاً متوجه بودیم که تئوری‌های مارکسیستی درواقع بر پایه تئوری‌های ریکاردو است. [حرف‌های] او در آغاز دورهای بود که اقتصاد داشت فرم پیدا می‌کرد و هنوز به صورت دانشی که امروز می‌شناسیم، درنیامده بود. حرف‌هایش هم حرف‌هایی بود که آن زمان می‌زدند، او هم همان‌ها را تقلید کرده بود. معروف بود که می‌گفتند اقتصاد انگلیسی، همراه با فلسفه آلمانی و سیستم نگارش فرانسوی، مجموعه‌ای بود که مارکسیسم درست کرده بود [با خنده]؛ گویا لنین این را گفته بود.

واقعاً مارکسیسم پرت بود. به همین دلیل نمی‌توانستیم آن را به عنوان یک ایدئولوژی‌ای که قابل پیاده شدن است، قبول کنیم. بعد هم کتاب‌های آنها [مارکسیست‌ها] را خواندم اما [علاوه بر آن، کتاب] کسانی را خواندم که رفته بودند روسیه و بعد برگشته بودند و نظرشان [در مورد مارکسیسم] عوض شده بود. کتاب‌های آنها را هم شروع کردم خواندن. خب درست است که آنها تجربه شخصی خودشان را می‌گفتند ولی خیلی اثر می‌گذاشت؛ مثلاً یکی از این کتاب‌ها، کتاب میلوان جیلاس است. او وقتی که از تیتو جدا شد، کتاب فوق‌العاده جالبی نوشت به نام گفت وگو با استالین. سه دفعه رفته به مسکو و از طرف تیتو، با استالین چندین روز صحبت کرده و برگشته. دفعه سوم که رفته بوده، دیگر این جلسات به هم می‌خورد. کتاب میلوان جیلاس را خواندم. کتاب آرتور کوستلر را هم خواندم.

[وقتی فرانسه یاد گرفتم توانستم کتاب‌های آرتور کوستلر را بخوانم که معروفترین آن به انگلیسی به نام Darkness at Noon منتشر شده، از او در فرانسه Le zero et l’infini خوانده می‌شد.

این خیلی جالب هست. این بحثی است که می‌شود ادامه پیدا بکند ولی متأسفانه وقت ما اجازه نمی‌دهد، اینکه مثلا شما از آندره ژید و کوستلر بیشتر متأثر شدید تا مثلاً سارتر.

 خیلی جالب است. برای اینکه این حالت ولنگاری، که نمی‌خواهم بگویم خود سارتر ولنگار بود -اگرچه مقداری بود- ولی حالت ولنگاری که برای ما که در Quartier Latin زندگی می‌کردیم، به صورت جوان‌های دور سارتر در Saint Germain des Pres خودش را نشان می‌داد چون سارتر آنجا می‌آمد می‌نشست و این‌ها دورش جمع می‌شدند؛ این پدیده هیچ‌وقت مورد علاقه من نبود].

 نمی‌دانم با آرتور کوستلر آشنا هستید یا نه. با خودش هم البته بعداً آشنا شدم، آدم فوق‌العاده‌ای بود. آندره ژید هم کتابی درباره سفرش [به شوروی] نوشت. آن کتاب خیلی اثر داشت.

در ایران این کتاب با عنوان «بازگشت از شوروی» ترجمه شده. در مجموع نگاه چپ را نپسندیدید؟

بستگی داشت. فرض کنید درباره توزیع درآمد، من همیشه به شدت به طرف توزیع درآمد نگاه می‌کردم و خیلی هم به آن اعتقاد داشتم. هنوز هم [اعتقاد] دارم، هیچ فرقی هم نمی‌کند. یعنی خواه ناخواه در مورد توزیع درآمد، چپ بودم همیشه. هنوز هم که هنوز است، در این کشور هم که داریم زندگی می‌کنیم، من سیستم بی‌رحمانه این‌ها را قبول ندارم. خواه ناخواه، به صورت مبهم، یک گونه‌ای از سوسیالیسم اروپایی در من مانده و خواهد بود. کاری‌اش هم نمی‌توانم بکنم، یعنی قبولش دارم و معتقدم درست است.

اما به لحاظ ساختار سیاسی، [مارکسیسم] به کلی پرت است، از نقطه نظر آنالیز مارکسیستی پرت است: [مارکس] به ارزش اضافی اشاره می‌کند و آن را نقطه اول قرار میدهد و بر آن اساس پیش‌بینی می کند که به تدریج سرمایه متمرکز می‌شود در دست چند نفر [سرمایه‌دار] و مدام [تعداد] آنها کمتر می‌شود و بعد به جایی میرسد که تمام ملت می‌شوند پرولتاریا و چند نفر انگشت‌شمار، تمام سرمایه‌ها را دارند. آنجاست که انقلاب پرولتاریا رخ می‌دهد، آنالیزش این است.

خب جنابعالی و بنده داریم به چشم خودمان می‌بینیم که امروز در آمریکای آغاز قرن بیست ویکم، برخلاف تئوری مارکسیستی، شرکت کرایسلر، ۵۲ درصد سهامش عجالتاً مال اتحادیه کارگرهاست [با خنده] الان ۵۲ درصد سهام کرایسلر مال کارگرهاست. در جنرال موتورز هم هر اتفاقی بیفتد، ناچارند یک مقداری سهم بدهند به اتحادیه کارگرها. حالا اینکه اتحادیه کارگرها با آن سهم چه‌کار کند، بحث جداگانه‌ای است. موضوعی که مهم است، این است که کاملاً نشان می‌دهد موضوع تمرکز سرمایه به آن صورت که [مارکس] مطرح کرده است، پرت است.

[جریانی که به شدت مرا شوکه کرد، تهاجم به کره‌جنوبی بود، یعنی کاملاً روشن بود که شما با یک نهضتی روبه رو هستید که میخواهد به هر قیمتی شده دنیا را بگیرد. برای من خیلی ساده‌تر بود فهم این مطلب، به خاطر اینکه داستان آذربایجان یادم می‌آمد و ادعای استالین روی قارص و اردهان ترکیه را به خاطر داشتم و با کمکی که در شمال یونان به نهضت هلاس به رهبری مارکوس کرده بودند، بنابراین بیش از پیش معتقد شدم که این شوروی‌ها، این روس‌ها و این کمونیست‌ها که از آنها پشتیبانی می‌کنند، مردمان خطرناکی هستند ولی در ضمن هم فکر من پرورش می یافت، از طریق خواندن لوموند، که حتماً باید آن را ساعت پنج بعدازظهر می‌خواندم، و Nouvel Observateur که آن موقع اسمش «ابسرواتور» بود و «کلود بورده» که دست چپی بود ولی دست چپی آزاد سردبیرش بود. به هرحال این‌ها این اثر را در من می‌گذاشتند که به گونه‌ای سوسیالیسم فرانسوی اعتقاد پیدا بکنم و در ضمن ملی‌گرایی افراطی من تبدیل بشود به یک نوع میهن‌پرستی متعادل‌تر و منسجمتر اما در عین حال عمیق‌تر که من به آن صددرصد افتخار می‌کنم.

در ضمن یک چیز دیگری که من را از کمونیسم دور کرد این بود که نهضت ملی شدن نفت ایران باعث شد که ما و دوستان‌مان یک اتحادیه دانشجویی نسبتاً قوی درست بکنیم و جلوی اتحادیه‌ای که توده‌ای‌ها درست کرده بودند دربیاییم و خود همین باز مرا در برابر توده‌ای‌ها و روس‌ها قرار داد که آنموقع آنها مخالف ملی شدن نفت ایران بودند. برای اینکه اولاً در لاهه، وقتی‌که قرار شد تصمیم بگیرند که آیا می‌بایست بر پایه شکایت دولت انگلستان تصمیماتی بگیرند به اصطلاح فرانسه Meeure Conservatoire برای نگهداری وضع به آن صورتی‌که هست در انجا آن قاضی معروف انگلیسی، ضد دولت خودش رأی داد. قاضی شوروی تمارض کرد آن روز و نیامد و بعد هم توده‌ای‌ها مخالف بودند و می‌گفتند که ما با ملی شدن نفت موافقیم نه با ملی شدن نفت ایران. از نقطه‌نظر آنها به هر نهضتی که رهبری‌اش با کمونیست‌ها نبود می‌بایست جنگید چون اگر مال اینها نیست، مال طبقه سرمایه‌دار امپریالیسم و غیره است و بنابراین با آن مبارزه می‌کردند. پس از همان اول من در یک شرایطی قرارگرفته بودم‌که با این‌ها روبه‌رو می‌شدم و به هیچ‌قیمت حاضر نبودم که با آنها همکاری کنم].

شما تقریبا هفت سال فرانسه بودید. در این مدت غیر از کار دانشجویی، به کار دیگری هم مشغول بودید؟

 بله، برای اینکه به پول احتیاج داشتم. مدتی به عنوان سردبیر اقتصادی در دستگاهی کار می‌کردم؛ یک مجله بود که آن زمان به صورت پلی‌کپی چاپ می‌کردند و به قیمت خیلی گران به روزنامه‌ها، سفارتخانه‌ها و دستگاه‌های دولتی می‌فروختند. یک گروه اقتصادی داشتند که شش یا هفت نفر بودیم و هر کدام سردبیر یک قسمت بودیم. من آنجا کار می‌کردم، خیلی هم خوشحال بودم، یکی برای اینکه یک مقدار پول گیرم می‌آمد که به آن احتیاج داشتم. ازدواج کرده بودم و می‌خواستم پول داشته باشم اما از همه مهم‌تر، یاد گرفتم که کار کردن چه شکلی است. آنجا باید روزی هشت ساعت کار می‌کردیم ولی آزاد بودیم؛ یعنی اگر من در میان کار می‌خواستم بروم در خیابان قهوه بخورم، کسی به من حرفی نمی‌زد. اتفاقاً این کار را هم می‌کردیم. با این سردبیرها، چندنفری می‌رفتیم پای میز می‌نشستیم، دو دقیقه یک‌ربع، یک [قهوه] می‌خوردیم، بعد هر کس کار داشت می‌دوید دو مرتبه برمی‌گشت بالا. به‌خاطر اینکه هشت ساعت، یعنی هشت ساعت [کار مفید باید انجام می‌شد].

حسابش را درست کرده بودند که چطوری کار را تقسیم کنند، چطوری اختیار بدهند و [چطور] هر کس کار خودش را بکند. از این نظرها [آن تجربه] برای من خیلی آموزنده بود.

مسائل ایران را هم تعقیب می‌کردید؟

 [بله،] واضح است. تا آن مقداری که برایم میسر بود دیگر.

از این جهت میپرسم که شما بلافاصله بعد از بازگشت به ایران، در مسئولیت‌های جدی اجرایی و تحلیلی شدید و این نیاز داشت که مسائل ایران را با جزئیات بدانید.

نه، به آن اندازه آشنایی نداشتم. قسمت اصلی آشنایی من با مسائل ایران موقعی بود که در شرکت نفت بودم. برای اینکه به خاطر شرکت نفت ناچار بودم بروم جنوب؛ یعنی هر چند هفته یکبار می‌رفتم یا آبادان با مسجدسلیمان و یا اهواز که به کارهایی که به من مربوط بود برسم.

خب آنجا خیلی [با مسائل ایران] آشنایی پیدا کردم؛ البته از همان اول که آمدم ایران با سازمان برنامه و غیره در تماس بودم، برای همین آشنایی اقتصادی کاملی [از ایران] داشتم ولی اینکه دقیقا و دست اول بدانم وضع ایران چه شکلی است، [این‌گونه نبود].

 از طریق مطبوعات با سیاست خارجی ایران آشنا می‌شدید؟

با مسائل سیاست خارجی ایران، بیشتر از طریق ساواک آشنا شدم. مسائل اقتصادی‌ای که من از طریق ساواک دنبال می‌کردم، مربوط به خارج از کشور بود.

از این جهت می‌پرسیم که شما حتماً باید منافع داخلی ایران را در ارتباط با خارجی‌ها به خوبی تشخیص می‌دادید.

بله ولی اطلاعاتم کافی نبود. من وقتی شرکت نفت بودم، اتاق بازرگانی هم من را به عنوان مشاور استخدام کرده بود و عصرها می‌رفتم آنجا: به خاطر این، با درد بخش خصوصی و رویارویی‌اش با بخش عمومی که دولت باشد [آشنا شدم و] بنابراین یک آشنایی [با وضع اقتصادی ایران] پیدا کردم که [به دست آوردنش] برای هر کسی میسر نبود.

در دوره دانشجویی تان در فرانسه، آیا برای انجام پروژه‌ای، با سفارت ایران با با وزارت خارجه همکاری کردید؟

 نه، موقعی که پاریس بودم، ما سفارت ایران را قبول نداشتیم، یعنی با آنها کاری نداشتیم؛ البته برای نوروز می‌رفتیم که همدیگر را ببینیم ولی کاری با آنها نداشتیم.

منبع : کتاب اقتصاد و امنیت: خاطرات علینقی عالیخانی به کوشش حسین دهباشی ( استخراج از روایت نامه)

در همین باره

Sorry, we couldn't find any posts. Please try a different search.

پیشنهادها

خوانده شده ها