پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

معرفی توانمندی ها و محصولات شرکت نورد و لوله اهواز

پان عربیسم عبدالناصر

ماجرای پان عربیسم ناصر و فروش نفت ایران به اسرائیل در خاطرات عالیخانی

دستگاه های اداری، همه شان این سمپاتی را [نسبت به اسرائیل] داشتند؛ یعنی همه شان می گفتند که ما خیلی خوشمان می آید [اسرائیلی ها] بیایند تا با آن ها همکاری کنیم

بخشی از خاطرات علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد ایران در دهه 40 به موضوع فروش نفت در میانه جنگ اعراب و اسرائیل مربوط می شود. حسن دهباشی گفتگو کننده از او می پرسد: 
شما اختیار بله و خیر گفتن که نداشتید؟ چون مثلاً اجازۀ فروش نفت را باید از شاه می گرفتید؟
نه تنها باید از شاه اجازه می گرفتیم، [بلکه] باید با شرکت نفت خودمان صحبت می کردیم [با خنده]. آن ها [اسرائیلی ها] اظهار علاقه کردند. گفتیم که ما می رویم ایران و آنجا صحبت می کنیم. فکر هم می کنیم توافقی [با این پیشنهاد] داشته باشند ولی باید جزئیاتش معلوم بشود. یعنی بختیار به طور دائم از طریق رمز به تهران گزارش می داد. این است که آن ها هم حرفی نداشتند که این صحبت هایی که ما داریم می کنیم ایرادی ندارد [و برای همین با مشخص شدن جزئیاتش موافق بودند]
پس سفر خیلی طول کشید؟
 [نه]، سه چهار روز.
 در همین سه چهار روز همه این کارها انجام شد؟
[بله]، مرتب در تماس بودیم. این صحبت های اولیه را کردیم بعد من توصیه کردم که راجع به کارهای کشاورزی و مقاطعه کاری، شما بعداً یک اشخاصی را معین کنید، ما بهتان خواهیم گفت که هر وقت مناسب بود می توانید بیایید ایران. ما معرفی تان می کنیم به این دستگاه ها. بعد بروید با آن ها صحبت کنید و ببینید چه کار می شود کرد. در مورد نفت هم ما پس از اینکه با شرکت نفت مذاکره کردیم، به شما خبر خواهیم داد. به این صورت برگشتیم ایران و خب مقدار هنگفتی کار در همین چیزها بود.
خب در وزارت کشاورزی، من با جمشید آموزگار ” [که] آن موقع وزیر کشاورزی بود، آشنا بودم. او را دیدم و به او گفتم که یک چنین امکانی وجود دارد. او خیلی خیلی علاقه مند شد و گفت من آرزو دارم [این اتفاق بیفتد]. برای اینکه آن ها کارشناس دارند و اینجا آدم [مثل آن ها] ندارد [که من] بتوانم ازشان استفاده بکنم. دیگر حالا وارد جزئیات نمی شوم ولی بارها رفتم آنجا و او هم من را به کارشناس هایش معرفی کرد. آن ها هم یک چیزهایی را تهیه کردند. باز با خود آموزگار صحبت کردم، یک چارچوبی درست کردیم که [معلوم شود] راجع به کشاورزی چه کار می خواهیم بکنیم.
شاه بلافاصله از نتایج این سفر مطلع شد؟
 فوری، فوری. موقع برگشتن به ایران، باز هم شبانه آمدیم به آبادان و صبحش هم رفتیم تهران. بختیار از فرودگاه یکراست رفت حضور شاه که تمام گزارش سفر را بدهد، [البته] برای آن ها بیشتر جنبۀ سیاسی و امنیتی اش مهم بود. این را هم البته باید به شما بگویم که تمام این حرف ها و این کاری که می کردیم در این [شرایط بود] که عبدالناصر آن موقع یک خطر بزرگی برای ایران بود. در خلیج فارس هم به شدت مشغول تبلیغات ضد ایرانی بودند. عامل های زیادی آنجا داشتند، خود من دیده بودم بعضی هایشان را.
 در واقع پان عربیسم دشمن مشترک هر دو طرف بود.
[بله، دشمن مشترک] برای هر دو طرف بود. پان عربیسم آقای ناصر عبارت از این بود که هر جایی که [مردمش] عربی حرف می زنند، کشور عرب است چون در بعضی جاهای خوزستان ـ هم نه همه جایش ـ عربی حرف می زدند، از نظر ایشان آنجا هم جزو عربستان بود. بعد هم به شدت تبلیغ [می کرد] که این ها باید جدا شوند از [ایران]، بنابراین کاملاً منافع مشترک داشتیم با اسرائیل. اصولاً از نقطه نظر ژئوپولیتیک، این ها [ایران و اسرائیل] می بایست به هم نزدیک می شدند؛ البته در این ده، بیست سال اخیر واقعاً با دیدن جنایت هایی که اسرائیل بر ضد فلسطینی ها می کند، انسان دچار یک نوع تغییر فکری می شود تا حدى که [به این فکر می افتد] آیا ارزش دارد آدم با این ها کار کند؟ که به این صورت دارند با یک مشت بدبختی که آنجا هستند رفتار می کنند ولی خب، آن موقع که داریم صحبتش را می کنیم شاید هنوز کار به اینجاها نرسیده بود.
 از نظر شما، اسرائیل یک کشور مدافع بود؟
[بله]، کشوری بود که از خودش دفاع می کرد، بعد هم یک کشور زنده بود. بیابان ها را تبدیل کرده بودند به کشتزار و جنگل، شوخی نبود کاری که آن ها کرده بودند. خب یک مقدار پناهنده هم پیدا شده بود که از کشورهای دیگر [آمده] بودند ولی این صورتی که الان شما در غزه و این ها می بینید که واقعاً جنایت است، همچین چیزی نبود. آن موقع که اسرائیلی ها این منطقه وست بنک [کرانۀ غربی رود اردن] را گرفتند خب اردنی ها آنجا بودند و داشتند زندگی شان را می کردند ولی می گویی به هر حال ما هم حساب می کردیم [و می گفتیم] آن مقدار کمی هم که این ها با هم اختلاف دارند، به ما چه مربوط است؟ منافع ما در این است که با این ها کنار بیاییم. در درازمدت هم این حرف درست می بود، اگر اسرائیلی ها این طوری رفتار نمی کردند. منظورم این است که ما روی این حساب ها تکیه می کردیم.
به هرحال در ایران یک مقدمه ای را تهیه کردیم. من با سازمان برنامه هم صحبت کردم، گفتم که این ها علاقه مند هستند بیایند در این مناقصه های شما برای کارهای راه [سازی] و غیره شرکت کنند. آن ها گفتند خب [درخواستشان را] مطابق [با درخواست] بقیۀ شرکت هایی که می آیند، قبول می کنیم. بیایند، به آن ها کاملاً این امکان را می دهیم و هیچ ایرادی هم از نظر ما ندارد.
وزارت کشاورزی یا سازمان برنامه که برای این همکاری ها ابراز علاقه می کردند، برای این کار از شاه اجازه می گرفتند؟ اساساً برای ابراز تمایل به برقراری ارتباط با یک کشور هم باید از شاه اجازه گرفته می شد؟
نه، راجع به هر چیزی [از شاه اجازه نمی گرفتند] ولی گزارش می دادند؛ اما دیگر اجازه [گرفتن] لازم نبود.
به هر حال مسئله اسرائیل مسئله حساسی بود.
می دانم ولی شما برای هر جزئیاتی از شاه اجازه نمی گرفتید. کافی بود که خطوط اصلی موضوع را به شاه گزارش بدهید. خودش گاهی وقت [ها] وارد جزئیات می شد که نباید می شد! ولی ما این کار را نمی کردیم. به صورت کلی با او صحبت می کردیم [و مثلاً می گفتیم] که این ها در کشاورزی امکاناتی دارند و می خواهیم استفاده کنیم، [او هم] می گفت [استفاده] بکنید.
اجازۀ کلی از شاه گرفته می شد.
خب حتماً به او گفته [می شد]، برای اینکه از نظر سیاسی برای او مطرح بود و باید هم می دانست که چنین اتفاقی دارد می افتد.
پس سازمان برنامه هم علاقه مند شد که در مناقصه شرکت کند.
[بله] سازمان برنامه هم علاقه مند [شد]، برای اینکه گفتند ایرادی ندارد از نظر ما و آن ها هم مثل تمام دستگاه های دیگر بیایند [در مناقصه شرکت کنند]. بهتر است این ها [اسرائیلی ها] بیایند، حالا که عبدالناصر و این ها اینجا هستند، [آن ها هم] بیایند؛ یعنی به طور کلی در دستگاه اداری یک حالت ضد عربی وجود داشت. در تودۀ مردم نه! در دستگاه اداری، که بیشتر وارد جزئیات می شدند [مطرح بود].
عجیب است؛ یعنی این بحث پان عربیسم برای تودۀ مردم مهم نبود؟
چرا برایشان مهم بود ولی ببینید گرفتاری ما این بود که دموکراسی نداشتیم که مردم بتوانند بحث کنند. اگر بحث می کردیم، توده مردم هم موافق ما می شدند. یادم می آید که سالیان بعد یک دفعه با اعلیحضرت صحبت می کردم که ایشان گفتند من نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند که این عبدالناصر چه نیت هایی دربارۀ ایران دارد و چه حرف هایی می زند بر ضد تمامیت ارضی ایران. گفتم به خاطر اینکه ما حاضر نیستیم مردم را آگاه کنیم. گفت به چه صورتی؟ گفتم تبلیغاتی را که رادیو م یکند من گوش نمی کنم، وای به حال بقیۀ مردم. گفت باید چه کار می کردم؟
یک جزوه ای آن موقع عبدالناصر نوشته بود به نام فلسفه انقلاب که تازه درآمده بود و من فرانسه اش را خوانده بودم. یکی از مهملاتی که من در عمرم خواندم این [جزوه] بود. این مرد مدیر درجه یکی بود و واقعاً یک افسر لایقی بود، [ولی] نه فلسفه سرش می شد و نه این طور مسائل، یک مقدار پرت و پلا در آنجا نقل کرده بود و به تفصیل در مورد اینکه این قسمت هایی که مال ایران بود باید جزو سرزمین عرب بشود و غیره، در آنجا صحبت کرده بود. در ضمن هم اصلاً سبُکی حرفش [عیان] بود. گفتم اگر من جای وزارت اطلاعات خودمان باشم، یک نسخه از این جزوۀ فلسفه انقلاب آقای عبدالناصر را با تقدیم احترامات وزیر اطلاعات، به تمام مردم می دادم [با خنده]. برای اینکه گفتم [به شما که] اصلاً ما تبلیغاتمان غلط بود، با مردم صحبت نمی کردیم. این صحبت هایی است که باید بعداً بکنیم ولی به هرحال همین قدر بهتان بگویم که به جای اینکه ما بگذاریم مردم خودشان فکر کنند و نتیجه بگیرند، می خواستیم به خوردشان چیزهایی را بدهیم که مورد سلیقه ما بود و ممکن بود درست باشد، ممکن بود نباشد. خب این، جور درنمی آمد و گرنه با یک آزادی فکری، باز همین نتیجه را می گرفتیم.
عکس العمل شاه نسبت به پیشنهاد شما چه بود؟
 شاه نمی توانست جواب منفی بدهد [با خنده]. می گفت بله باید یک فکری بکنیم. بعد هم هیچ چی. می گویم، من خیلی صریح با او صحبت کردم، حالا بعداً [راجع] به جزئیاتش با هم صحبت می کنیم.
 پس دستگاه های دولتی به دلیل موضع منفی شان نسبت به پان عربیسم، برای همکاری با اسرائیل موافق بودند.
[بله]، به هر حال با سازمان برنامه هم به این صورت صحبت کردیم. دستگاه های اداری، همه شان این سمپاتی را [نسبت به اسرائیل] داشتند؛ یعنی همه شان می گفتند که ما خیلی خوشمان می آید [اسرائیلی ها] بیایند تا با آن ها همکاری کنیم. خب قسمت نفتی اش خیلی حساس بود که این ها می خواستند نفت از ایران بخرند. من با آقای انتظام صحبت کردم، او گفت من کاملاً موافقم و شما با مهندس نفیسی و مهندس [عطاءالله] اتحادیه، در این باره صحبت کنید.
خب نفیسی از پیرمردهای شرکت نفت بود، اتحادیه هم همچنین. اتحادیه آن موقع، مدیر پخش بود. مرد فوق العاده برجسته ای بود و مثل نفیسی تحصیلات درخشانی در رشتۀ نفت در انگلیس کرده بود و بعد هم تجربۀ خیلی زیادی داشت. به هرحال گفتند با این ها صحبت کنید و مقدماتش را آماده کنید که چه کار کنیم. من با آن ها صحبت کردم و قرار شد که [هم زمان] با سفری که اتحادیه به اروپا داشت، من ترتیبی بدهم که کارشناس نفتی اسرائیل هم بیاید اروپا، خودم هم بروم اروپا و آنجا با این ها یک چارچوب کلی را تهیه کنیم که بعد روی آن بتوانیم قرارداد ببندیم، بنابراین این قسمت اول کاری بود که ما در آن موقع [شروع] کردیم.
این جور وقت ها که قرارداد مربوط به فروش نفت بود، کنسرسیوم  نباید مطلع می شد؟
به الزاماً. در آن مرحله به هیچ وجه؛ به خاطر اینکه طبق قرارداد نفت، ما همیشه حق داشتیم که خودمان نفت را به قیمت رسمی بخریم. قیمتی که کنسرسیوم با آن [نفت] را می فروخت به خارج، زیر قیمت رسمی بود. یعنی آن موقع ما در [اصطلاح] داشتیم به نام «پستد پرایس» و «ریلایزد پرایس». ریلایزد پرایس، پایین تر از پستد پرایس بود؛ بنابراین یک مفرّی [برای] اینکه ما حق داشتیم نفت را بفروشیم وجود داشت. حالا بعد باید بحث می کردیم که کدام یکی را می خواهیم استفاده کنیم ولی اصل موضوع [این بود] که می توانستیم اما در یک شرایط خاصی، یکی اش هم مثلاً این بود که آنجا، بازار [کنسرسیوم] نباشد.
اسرائیل آن دوره در بازار کنسرسیوم نبود؟
 بازارش اولاً اصلاً مهم نبود. بعد هم می دانستیم که آن ها هم می توانند فشار بیاورند از آن ور [با خنده]. این است که نه، با آن ها اصلاً صحبتی نداشتیم.
گفتید که یکی از سرمایه گذاری های بسیار پرسود ایران، انتقال نفت ایران به اسرائیل بود.
لولۀ نفت بود.
بله لوله نفت؛ این را می شود توضیح بدهید.
خب این ها را الان می خواهید صحبت کنیم یا به تدریج برویم جلو؟
ما به ترتیب تاریخی که شما صحبت کردید پیش می رویم.
 تاریخش دیگر فرقی هم نمی کند، این را من می توانم دانه دانه برایتان توضیح بدهم.
 بفرمایید خواهش می کنم.
قرار شد یک هیئتی از اسرائیل بیایند به ایران [تا] در مورد آب و کشاورزی صحبت کنند. آن ها هم یک هیئت خیلی سطح بالایی را فرستادند من هم به جمشید آموزگار اطلاع دادم. او هم روزی که قرار بود بیاید این ها را ببیند، برایشان یک جایی را در نظر گرفته بود که زیاد دیده نشوند. خودش پشت یک جیپ نشست، آمد آنجا. اسرائیلی ها خیلی [با خنده] «امپرسیونی» شدند [تحت تأثیر قرار گرفتند] [که چرا این ها هبچ] تشریفاتی ندارند چون تخصص خودش [آموزگار ]در [زمینۀ] آب [بود]، آنجا که نشست و با آن ها صحبت کرد، آنها دیدند که دارند با یک آدم خیل فهمیده ای حرف می زنند و خیلی خوششان آمد. بعد با او قرار گذاشتند که چه کار بکنند. گفتند که بعد بروند با کارشناسشان بنشینند صحبت کنند و ببینند در چه رشته هایی می توانند کار بکنند.
همان جا هم من با آموزگار که صحبت کردم و به این نتیجه رسیدیم که یک نقطه ای را ما انتخاب بکنیم که آن ها بیایند آنجا و به ما نشان بدهند چطور می شود برایش برنامه ریخت که کشاورزی را [در آنجا] درست انجام داد. [درواقع] برنامه ریزی اش را برای ما بکنند. این شد، آن طرح دشت قزوین که برنامۀ درجه یکی بود. نمی دانم شما هیچ وقت آنجا رفته بودید، دیده بودید، یا نه؟ چیز فوق العاده ای بود؛ یعنی وقتی هم که درست شد، این زمین هایی که ازش استفاده شده بود، به کلی کشاورزی اش با جاهای دیگر فرق داشت. خاک شناسی کامل شده بود، برای خودمان روشن شده بود که چه تکه هایی را باید انتخاب کنیم، آب را چطور به آنجا برسانیم و با چه وسایلی آب را در زمین ها پخش کنیم، چه چیزهایی در آنجا بکاریم و کشاورزها را چطور تربیت کنیم. این اتفاقاً هم زمان شد با اصلاحات ارضی و خیلی موقع خوبی بود، به خاطر اینکه بعدش توانستند کشاورزها را هم بیاورند سر کار بگذارند. خیلی خوب بود. طرح فوق العاده موفقی بود که پایه اش آنجا گذاشته شد.
در مورد مسائل دیگر کشاورزی مثل بذر و غیره هم صحبت هایی ولی خاطرم نیست که نتیجۀ خیلی زیادی داشت [یا نه]. شاید یک کارشناس هایی را بعداً [فرستادند]. چون دیگر بعد از اینکه این قضیه روشن شد، این کارشناس ها خودشان می توانستند بیایند با وزارتخانه های مختلف، با تأیید دولت تماس بگیرند و کارشان را انجام بدهند، دیگر کسی کارشان نداشت. به من هم خبر می دادند. ولی ما کاری به کار آن ها نداشتیم. [خودشان] کارشان را انجام می دادند.
بعد، در مورد مقاطعه کاری و کارهای ساختمانی هم، من با سازمان برنامه صحبت کردم و بعد هم این ها که آمدند معرفی شان کردیم به یک مشاور حقوقی که شرکتشان را در ایران ثبت کنند و طبق مقررات بروند با سازمان برنامه کار کنند. کار هم کردند. درست خاطرم نیست [چه جاهایی بود] ولی در چند نقطه یک مقدار راه ساختند. راه سازی شان خیلی خوب، خیلی خوب بود؛ یعنی مثل کاری که بقیۀ خارجی ها [در ایران] می کردند. [آن موقع] هنوز در ایران کسانی که به آن صورت [بلد باشند] راه سازی کنند، نبودند و تازه [راه سازی] شروع شده بود؛ البته بعد خود ایرانی ها دیگر به اندازۀ کافی قوی شده بودند و نه فقط تمام کارهای راه [در ایران] را خودشان انجام می دادند، بلکه شرکت های ساختمانی ایرانی شروع کردند به رفتن به کشورهای همسایه برای ساختن راه؛ مثلاً در عربستان سعودی مقدار زیادی کار راه سازی شان را شرکت های مقاطعه کاری ایرانی انجام می دادند ولی آن اول هنوز این خارجی ها بودند که نشان می دادند راه سازی درست باید چطور باشد، درواقع آن ها این کار را کردند.
 ثبت یک شرکت ساختمان سازی اسرائیلی در ایران، آن هم در شرایطی که ایران به صورت دوفکتو اسرائیل را به رسمیت شناخته بود، بیش از حد پر سروصدا نبود؟
 نه، مردم اهمیت نمی دادند.
خب اگر اهمیت نمی دادند، چرا وقتی هیئت اسرائیلی می آمد ایران، این قدر حساسیت بود که دیده نشوند؟
آن برای این [بود] که دولت نباید خودش را [در ارتباط با این مسئله] خیلی عریان نشان می داد ولی [به هر حال] شرکت اسرائیلی کار می کرد در ایران. می گفتیم که خب ما این ها را دوفکتو شناختیم، چه اشکالی دارد؟ از نقطه نظر مردم هم [مشکلی نبود]، به خاطر اینکه مردم با یهودی ها که مخالف نبودند که.
پس ایران و اسرائیل ارتباطشان را که حالا دیگر گسترده تر شده بود، از چه کسی پنهان می کردند؟ از کشورهای عربی؟
 أن ها [اسرائیلی ها] نمی خواستند پنهان کنند، [با خنده] آن ها خیلی هم دلشان می خواست آشکارش کنند. ما خیلی اصرار داشتیم که نیمه پنهان نشانش بدهیم.
خب در شرایطی که عبدالناصر به عنوان رهبر کشورهای عربی، آنقدر آشکار در مورد جدایی سرزمین های به قول خودش عربی از ایران صحبت می کرد، ایران با چه کسی رودربایستی داشت و چرا نمی خواست اعراب در جریان رابطۀ ایران و اسرائیل قرار بگیرند؟
 من با شما موافقم ولی این لازمه اش این بود که ما همۀ کارهایمان را با استواری و استحکام انجام بدهیم. یعنی شما بلند شوید بگویید که ما اسرائیل را دوفکتو شناخته بودیم، [اما] حالا دوژور می شناسیم و همین است که هست. یعنی باز هم می گویم، ما هیچ وقت کوشش نکردیم که به تودۀ مردم بگوییم مسائل ما چیست. به همین دلیل در دستگاه های اداری، نود درصد اشخاصی که در این جریانات وارد بودند، می گفتند این [رابطه با اسرائیل] به نفعمان است. چون ایرانی ها معمولا زمانی یک چیز را پنهان می کنند که آن را قبیح بدانند.
 کاملاً کاملاً، یا [فکر می کنند] قبیح [است]، یا به هر حال هزار تا سؤال [پیش می آید] که این ها چه کار دیگری می خواهند بکنند ولی [رابطه با اسرائیل] کاری بود بسیار درست. تنها جایی که ممکن بود [این رابطه] به ما یک لطمۀ کوچکی بزند -که باز هم نمی زد- رابطه فوق العاده خوبی بود که ما با شیخ نشین های خلیج فارس ایجاد کرده بودیم که آنجا بتوانند تبلیغ بکنند ولی آن هم به عقیدۀ من اثر خیلی زیادی نداشت. می گویم تمام این ها به شرطی بود که ما این کارهایمان برملا بود و با تأیید افکار عمومی و مردم بود.
شما نیتتان در مذاکرات با اسرائیل، ساختن ایران بود، چرا نباید مردم می دانستند؟
 کاملاً. چرا [مردم] نباید بدانند؟ عیناً. در عمل هم خب تدریجاً این شد؛ یعنی مدام به تدریج [علنی تر شد]. بعد نمایندگی شان را در ایران برقرار کردند جایش هم روشن بود کجاست و همۀ این حرف ها. این دیگر  همان شترسواری دولا دولا بود.
بپردازیم به نفت؛ در زمینه نفت چه روابطی بین ایران و اسرائیل شکل گرفت؟
 در مورد نفت، پس از [اینکه] خودمان در ایران مذاکره کردیم، مقداری رفت و آمد کردیم [تا اینکه] قرار شد نمایندۀ آن ها و نمایندۀ ایران بروند به لاهه و پایتخت هلند و من هم همراه [نمایندۀ] ایران باشم و [در آنجا] با این ها مذاکره کنیم. به این ترتیب، مرحوم اتحادیه که برای مذاکراتی با کنسرسیوم در هلند بود، منتظر ما بود. [در سال ۱۹۵۸ توافق برای تحویل نفت به اسرائیل بود و ساختن لولۀ دوازده اینچی ای که از ایلات به حیفا نفت می برد؛ البته کسی که مسئول مذاکره از طرف ایران بود، آقای مهندس عطاءالله اتحادیه، یکی از برجسته ترین مدیران شرکت نفت و کارشناس نفتی در سطح بین المللی بود]. من رفتم [لاهه] از اسرائیل هم آن مشاور اصلی شان را فرستادند که شخصی بود به نام کزلوف و راجع به نفت خیلی وارد بود. تحصیلات خیلی خوبی کرده بود در دانشگاه شیکاگو. قیافه اش هم مطلقاً به اسرائیلی ها نمی خورد؛ موهای سرخ و قیافۀ خیلی آنگلوساکسون داشت [با خنده] چون خیلی از این ها [نژادشان] با هم قاطی شده.
به هر حال در آنجا مذاکرات اولیۀ خودمان را کردیم. آن ها خیلی اصرار داشتند که ما روی پُستد پرایس که قیمتش یک مقدار بیشتر از ریلایزد پرایس بود، تخفیف بدهیم. اتحادیه هم گفت «نه، همین پُستد پرایس خیلی هم خوب است. شما هم اگر می خواهید باید این [قیمت] را قبول کنید.» خب او به عنوان مسئول شرکت نفت برایش مطرح بود که قیمت ارزان تر بگیریم و مثل تمام شرکت هایی که از کنسرسیوم [نفت] می خریدند، [قیمت] یک کمی تخفیف داشته باشد ولی ما متوجه بودیم که نفت برای دولت اسرائیل یک مسئلۀ سیاسی است و می خواهد اولاً دست به دامن شرکت های نفتی بزرگ که با عرب ها می ساختند، نشود و خودش مستقیم کار کند؛ بعد هم هدف این بود که ما وقتی صادرات این نفت را شروع کردیم، بتوانیم یک لولۀ نفت بکشیم [به اسرائیل] و اسرائیل را مستقل کنیم.
از این نظر؛ در ننیجه پس از مقداری رفت و آمد و چانه [زدن]، قبول کردند که ما به همان پُستد پرایس این نفت را بدهیم. باز هم برای آن ها هر ایرادی نداشت، به خاطر اینکه بریتیشش پترولیوم که قبلاً نفت را برای آن ها می آورد، [قیمت نفت را] به این صورت حساب می کرد که حالا [این نفت را] کجا دارد می برد؛ از یکی از بازار هایش در مدیترانه، در ایتالیا یا جایی [دیگر]؛ دو مرتبه [باید نفت را] بر می گرداند می برد به پالایشگاه خیلی کوچکی که اسرائیلی ها در شب ها داشتند. یک دستگاه خیلی کوچکی داشتند [که نفت را پالایش می کرد]. [بنابراین با احتساب این رفت و آمدها، هزینه ای که آن ها به بریتیش پترولیوم می پرداختند، هزینه کمی نبود].
پس از چندین ماه مذاکره، ما مشترکاً یک شرکتی را در سوئیس به ثبت رساندیم. این شرکت سهامش مال شرکت ملی نفت ایران و شرکت نفت اسرائیل بود اما خب برای این کار، شرکت های دیگری هم درست کرده بودیم، [ولی] در ظاهر، دو شرکت ثبت شده در لیختن اشتاین این کار را انجام می دادند. بعد هم صادرات نفت به اسرائیل شروع شد. در مرحلۀ اول آن ها یک لولۀ خیلی کوچکی درست کرده بودند که بتواند مقدار خیلی کمی نفت از ایلات، در کنار خلیج عرب را ببرد به کرانۀ مدیترانه و بعد وصلش کنیم به لولۀ پالایشگاه حیفا ولی بعد از چند سال که دیگر من از سر کار رفته بودم، این ها پیشنهاد کردند که بیاییم یک لولۀ بزرگ درست کنیم که شما که می خواهید نفت صادر بکنید به بازار مدیترانه و اروپا، این قدر تابع کانال سوئز نباشید. ایران هم خیلی علاقه مند بود. برای اینکه در جنگ اولی که [مصر و اسرائیل] در ۱۹۵۶ داشتند، کانال سوئز بسته شد. بعد هم همیشه این امکان بود که دوباره بسته شود که این طور هم شد در ۱۹۶۷ ولی حالا پیش از ۱۹۶۷ این ها آمدند که لولۀ بزرگ بگذارند اما این دفعه لولۀ اگر اشتباه نکنم۴۰ یا ۴۲ اینچی، [یعنی یک] لولۀ خیلی بزرگ گذاشتیم بین ایلات و یک بندری در کنار مدیترانه [به نام] اشدُد. [ما شریک شدیم در لولۀ خیلی بزرگتری که نفت را از ایلات به اشکلون می برد و از آنجا تحویل سوپر تانکرها در مدیترانه می داد].
 به عبارت دیگر مقدار هنگفتی نفت خام از این راه صادر می کردیم که می رفت به بازارهای جهانی. اسرائیل هم سهم خودش را بر می داشت، که مقدارش به هرحال خیلی زیاد نبود. حتی با اینکه اسرائیل در دهۀ شصت نسبت به دهۀ پنجاه توسعۀ اقتصادی پیدا کرده بود ولی باز هم مصرف خیلی زیادی نداشت.
منبع: روایت نامه از کتاب خاطرات علینقلی علیخانی وزیر اقتصاد دهه 40

در همین باره

پیشنهادها

خوانده شده ها