خران باخرز
نویسنده

قاسم خرمی

مديرمسئول

نقش سانسور شده «خران» در زندگي مردم روستاهاي ایران

وقتي كه به گذشته و دوران كودكي و زندگي خودم در روستاهاي باخرز نگاه مي كنم، مي بينم كه گاوها و خران در زندگي ما نقش خيلي زيادي و يا به قول امروزي ها، «نقش برجسته اي» داشتند اما به دلايل نامعلومي نام و نشان و زحمات آنها در تاريخ سانسور شده است!

البته «خر ستيزي» پنهاني از گذشته دور در نهاد مردم ايران، ريشه دوانده بود و اين دو حيوان زبان بسته را مظهر ناداني و بي فكري تلقي مي كردند. در فحش ها و ناسزاهايي هم كه بعضا به يكديگر حواله مي كردند، هميشه نامي از خر و گاو هم در ميان بود. حتي تحمل اين دو حيوان در مقابل مظالم و تعديات هم به سخره گرفته مي شد و مثلا مي گفتند فلاني مثل خر كار مي كند و به چيزي نمي رسد و يا مثل گاو كتك مي خورد و صدايش درنمي آيد! و يا اندك خوشحالي بروز مي داد، مي گفتند، فلاني «خر كيف» شد و اگر بخت يار او مي شد، مي گفتند چقدر«خر شانس» است. اما با همه اينها، كار و روزي مردم دانا و با فكر آن زمان، تا حد زيادي به نيرو و قدرت و حركت همان خران و گاوها بستگي داشت.

از ميان اين دو حيوان، وضعيت خران، به مراتب از گاوها بدتر بود. گوشت و شير گاوها قابل خوردن بود كه همين امر مي توانست برخي خطاهاي احتمالي آنها مثل چريدن مخفيانه و قاچاقي يونجه ها( سبيسك ها) و حتي محصولات نارس مثل گندم زارها و پاليزها را جبران كند اما براي خران با چنين اتهامات و جرايمي، هيچ تخفيفي لحاظ نمي شد. گذشته از اينها، گاوها قيمت داشتند و به ميزان وزنشان به ارزششان افزوده مي شد اما خر وزن و منزلتي نداشت.

خرها علوفه كمتري مي خوردند و بار بيشتري مي بردند كه البته هيچ كدام از اينها داوطلبانه نبود. اين سبك زندگي بود كه آدم ها به خرها تحميل كرده بودند وگرنه كدام خر واقعا خري است كه دلش نخواهد جو بخورد و يونجه بچرد. در طويله جلوي چشم خر به گوسفندان جُو و به گاوها «كاه بيده» مي دادند و خرها فقط بايد نگاه مي كرد و كاه خالي خودشان را مي خوردند.

وقتي طويله شلوغ مي شد يعني تعداد گاوها و گوسفندان افرايش مي يافت، خرها را حتي بيرون از طويله مي بستند كه در معرض سرما و گرما قرار مي گرفتند و حتي طعمه گرگ هم قرار مي گرفتند. اما خر اعتراضي نداشت و صدايش به جايي نمي رسيد ؛ با اينكه صداي خر يكي از بلندترين صداهاي حيوانات خداست.

خرها از يك جهاتي حيوانات احساساتي هم بودند. مثلا وقتي بزغاله ها و بره هاي كوچك را در حال جفتك و حركت مي ديدند، جو گير مي شدند و به «سيپك» مي زدند و همراه آنها به اين طرف و آنطرف مي دويدند كه در اصطلاح مردم به «نَره خر مِين خَلَه مَه ها» مشهور بود. هنوز هم وقتي  آدم بزرگي با بچه كوچك هم بازي مي شود، از همين اصطلاح استفاده مي شود. حتي ما هم وقتي در بچگي سه به سر برادر و خواهر كوچكمان مي گذاشتيم، پدر و مادر مان مي گفت: پسر مگر نر خر مين خلمه ها شدي!

خران به لحاظ جنسيت به دو دسته نر و ماده يا «ماچه» و از حيث سن سال به كره، تي خر( خرجوان) و خر پير تقسيم مي شوند. خرده ماده تكليف روشني داشت، گاه كره اي مي زائيد و در بقيه عمر را كار مي كرد و وقتي هم كه پير مي شد و توان كار كردن نداشت، توسط صاحبش كشته مي شد و به سگ هاي گرسنه روستا سپرده مي شد.

خر نر اما سرنوشت خيلي روشني نداشت. با شروع به سن «تي خري» كه سرگوشش مي جنبيد و حواسش پرت مي شد و كنترلش سخت مي شد يكي از دردآورترين روزهاي عمرش فرا مي رسيد؛ يعني «اخته كردن». من خودم چند باري شاهد اين شكنجه زجر آور بودم. در ظاهر، فشردن آن قيچي خاص چند لحظه اي بيشتر طول نمي كشيد اما آن خر، ديگر خر سابق نبود.

خرهاي اخته شده به ناگهان از جنب و جوش مي افتادند. نه مثل سابق مي توانستند بدوند و نه حتي بانگ و صداي سابق آنها در مي آمد. در سكوت بار مي بردند و روزگار مي گذراندند. اما كابوس اخته شدن هميشه با آنها بود، به اندك حركتي از جا مي پريدند و رَم مي كردند. خر اخته شده ترسو مي شد و دل و جرات هيچ كار غير معمولي را نداشت.

معدود خرهاي نري پيدا مي شدند كه از چرخه اخته شدن جان سالم به در بردند. مثل خرهاي دشتبانان كه از طرف مردم به عنوان محافظ مزارع انتخاب مي شدند و يا خر كدخدا و خوانين محلي. در منطقه ما،نگهداري اسب خيلي مرسوم نبود حتما هم به خاطر هزينه بالاي نگهداري و علوفه خوري و جُوخوري اضافي. به همين دليل خوانين محلي و زمينداران بزرگ، خر نر سوار مي شدند با اوسار( افسار) چرمي و كِتَل ( پالان) بافته شده از همان نخ و پشم قاليچه ها، از صداي عرعري كه بلند مي شد متوجه مي شديم كه آدم مهمي وارد روستا شده است. «خر پير و افسارقرمز» هم ضرب المثل و كنايه از مرداني بود كه در سالهاي پيري، زن جوان اختيار مي كردند

در هر صورت، خر يكي  از نيروهاي خدمتگذار دوران ما بود. مردمي هم كه قرار بود به هم كمك كنند اغلب خرشان را براي كمك مي فرستند. مثلا اگر فصل درو و يا چغندر كني و يا تهيه هيزم عروسي بود، مردم از طريق قرض دادن خرشان در مراسم شركت مي كردند. همه اين حَسنات اما به پاي آدمهاي صاحب خر نوشته مي شد.

همه ما بچه هاي روستا، احتمالا جاي لگد خر روي بدنمان باشد اما واقعيت اين است كه خرها خيلي اهل لگد پراكني نبودند. شايد لگدي هم كه به صاحبشان مي زدند ناشي از نوعي هيجان و جوگيري بود. اينكه فلاني شير خر خورده است و يا كله فلاني را خر گاز گرفته است اصلا در مناطق ما باب نبود. اصلا خراي روستاي ما از اين سوسول بازي ها بلد نبودند.

در مجموع در روستاهاي باخرز و يا شايد روستاهاي كلي ايران، خر بخشي از نيروها و ابزارهاي توليدي در اقتصاد كشاورزي معيشتي به حساب مي آمد و در غياب آن كار براي كشاورزان سخت مي شد.

مرحوم پدر بزرگ من اعتقاد داشت كه اگر خر آدم نيرومند و پر زور باشد انگار خود آدم پر زور است. اين حرف در دنياي كوكانه ما نوعي طنز و شوخي به حساب مي آمد. اما الان اگر ماشيني داشته باشيد كه صفحه كلاجش خراب باشد و از سربالايي ها، بالا نرود، متوجه مي شويد كه پدر بزرگ من در باره چه چيزي داشت صحبت مي كرد.

در همین باره

1 دیدگاه

  1. مهدی ۱۴۰۱-۰۲-۱۹ در ۰:۵۸ ق٫ظ

    به شخصی خرها رو واقعا دوست دارم. حیوانی زحمت کش مظلوم و بی آزار ک متاسفانه از اسمش القاب بدی ساختیم برای همدیگه



پیشنهادها

خوانده شده ها