پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

معرفی فعالیت ها و خدمات انجمن حامی

Negar_20200625_202535

سلحشوران خاک آلود

نگاهی به زندگی و زمانه شهدای باخرز در خراسان رضوی

شهدا و رزمندگان مناطق روستایی باخرز، برخلاف قهرمانان فیلم «اخراجی ها»ی مسعود ده نمکی از میان طبقات آسیب دیده شهری و از میان معتادان و سارقان و چاقوکشان برنیامده بودند و هرکدام در اجتماع کوچک خود دارای شغل و تبار و اعتبار محلی بودند. دست های  رزمندگان زنده باخرزی هنوز پاک و مقدس است؛ اینها هیچ فسادی را توجیه نکرده اند، هیچ کتابی را پاره نکرده اند، در توقیف هیچ رسانه ای دخیل نبوده اند، پرده هیچ فیلمی را پایین نکشیده اند و بصورت هیچ دختر و پسر ایرانی سیلی ننواخته اند. این دست ها هنوز بوسیدنی و شفا بخش اند.

قاسم خرمی:

درباره شهدای جنگ ۸ ساله و بویژه شهیدان و رزمندگان منطقه باخرز که بی هیچ اغراقی، قهرمانان واقعی زندگی من هستند، تا حالا چیز زیادی ننوشته ام. قهرمان، نه به آن معنا که در طول زندگی خود، مثلا طی طریق عرفانی و آسمانی و یا فتح الفتوح و طی الارض زمینی کرده باشند و یا شاگرد و دست پرورده فلان استاد و عالم جلیل القدر و ربانی، بوده باشند. قهرمان، به این معنی که از میان مردم عادی و از میان کوچه های خاکی در روستاهای باخرز بلند شدند، با دست ها و جامه خاک آلود جنگیدند، برخاک غرب و جنوب کشور افتادند و در سینه خاکِ دشت های باخرز آرام گرفتند. به همین سادگی ! سلحشورانی خاکی، بی ادعا، بی درجه، بی توقع…

تعدادی از دوستان که به دنبال کار ارزشمند گرد آوری و تدوین زندگی نامه و خاطرات شهدای باخرز هستند، از من خواسته اند تا در باره شهدا و حداقل آنهایی که با من همبازی و یا همکلاسی و هم روستایی و هم ولایتی بوده‌اند، چیزی بنویسم.  من اما از بابت این کار، به شدت ناتوان و نگرانم. می ترسم که از جرگه باورمندان به  «فرهنگ شهادت» به حاشیه مروجین «صنعت شهادت» سقوط کنم؛ که سقوطی خوفناک به ورطه هولناکی است، کاسبی کردن با نام و یاد آنهایی که فقط با خدای خود معامله کرده اند! صنعت شهادت نوعی مناسک گرایی صرف در باره شهیدان از قبیل  چاپ عکس و ساخت فیلم و احداث بنای یاد بود و برگزاری هزاران همایش و سمینارو اقدامات این چنین  است، بدون اینکه لحظه ای به آرمان و هدف و راه و رسم شهیدان تامل شده باشد. «صنعت شهادت» بدلی خطرناک برای «فرهنگ شهادت» و جایگزینی پوسته به جای هسته است. 

نوشتن در باره شهدای باخرز کار ساده ای نیست

اگر چه، کار من تحقیق و پژوهش است اما باور کنید  که حرف زدن و نوشتن در باره سوژه  شهیدان و ایثارگران برای من کار آسانی نیست. من خود به این سوژه آغشته ام و با آهی در سینه و زخمهایی  بر روح و روان، زندگی می کنم. مداوای این زخم ها کار بی حاصلی است، با این دردها، فقط باید مدارا کرد. فقط درد نیست، سوگواری هم هست؛ افسوس خوردن برای همه آنهایی که نماد شفقت و حریت و آزادگی بودند و اکنون به نام آنها،  تندخویی و زشت گویی می شود و کاری از من بر نمی آید!

من با همین چشمان بهت زده ، صحنه هایی را دیده ام که از وصف آن عاجزم  و هر وقت می خواهم در باره شهیدان ویا پدران و مادران و همسران و فرزندان آنها چیزی بنویسم،  نگرانم که چیزی از قلم بیفتد و یا در قلم نگنجد و یا بدتر از آن، گوشی و هوشی برای شنیدن و درک این داستان بغض آلود فراهم نباشد. به قول نویسنده شهیر ما «… این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد؛ چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند وو اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند…».

چاره ای جز نوشتن نیست، اما چگونه بنویسیم؟

با همه اینها، چاره ای جز نوشتن نیست،  در این اوضاع بیمار و مرگبار کنونی، شاید دیگر فرصتی  برای واگویی نماند.  از اینرو، بنا دارم که  در باره هریک شهیدان، هر از گاهی، هرچند کوتاه اما راحت و بی تکلف حرفی بزنم. آنگونه که بودند، آنگونه که زیستند و آنگونه که رفتند. هر چند می دانم که اندیشیدن و حرف زدن مستقلانه در باره فرهنگ شهادت و ایثار نیز، بیرون ازحصارها و قالب های رایج، اینروزها، کار کم خطر و بی درد سری نیست اما خیالی نیست ! 

گذشته از همه اینها، زندگی نامه نویسی و شرح تاریخ حماسی شهیدان باخرز که بخشی از تاریخ محلی منطقه ما نیز به حساب می آید، کار سترگ و بزرگ و مستلزم استعداد و  فهم ادبی و اجتماعی خاصی است که در خود سراغ ندارم. شوربختنانه، ما امروز در شرح حال و کمال شهیدان، تا حد زیادی گرفتار ادبیات رسمی و ایدئولوژیک شده ایم و زندگی خود نوشت مقامات حکومتی را با زندگی شهیدان یکسان گرفته ایم که لزوما یکسان نیستند و اگر مراد برخی صاحب منصبان کنونی باشد، که اساسا از یک نوع و یک جنس به حساب نمی آیند!

 کمترین اثر مخرب نگارش زندگی نامه شهیدان در چهارچوب ادبیات رسمی، این است که حتی اگر از دلی برآمده باشد ممکن است لاجرم بر دلی ننشیند. شما هم لابد از این گونه مقدمه های همسان و تکراری زیاد شنیده اید: «…  او از خانواده ای فقیر اما به شدت مذهبی برآمد و در دوران نوجوانی از طریق روحانی و بازاری محل با امام و انقلاب آشنا شد و با شروع جنگ تحمیلی به رویارویی با دشمن زبون و بعثی شتافت و در نبردی نابرابر به فیض شهادت نائل آمد…». این گونه زندگی نامه ها، البته ها بی مصداق نیستند  اما قالب روایتی مناسبی برای همه شهیدان، بویژه شهدای مناطق ما به حساب نمی آید.

واقعیت این است که هم  مبارزین و مسببین وقوع و پیروزی انقلاب ۵۷  و هم مجاهدان و سلحشوران دوران جنگ ایران و عراق، برآیندی از فرهنگ و خصوصیات اجتماعی و حتی سبک زندگی زمانه خودشان بودند. اینکه کسی با شلوار لی و پاچه گشاد، پیراهنی با یقه بلند و دکمه های فلزی و باز، کفش های چرمی قیصری، موهای بلند و خط ریشی تا نیمه صورت، در صفوف مبارزه برای پیروزی انقلاب حضور داشته باشد و با همین شمایل به دفاع از کشور در برابر دشمن متجاوز مبادرت کرده باشد و به خیل شهیدان سرفراز پیوسته باشد، امر بدیع و نادری نبود، اصلا، اصل ماجرا همین بود. بقیه همه روایت های کلیشه  است که رسانه های رسمی کشور، با صرف ساعت ها وقت در مونتاژ و فتوشاپ تصاویر و فیلم ها تحویل نسل های جدید و کم خبر داده اند.

تفاوت شهدای باخرز با قهرمانان فیلم های دفاع مقدس

آنهایی که از منطقه ما و علی الخصوص روستاهای باخرز در قالب پاسدار و بسیجی و یا سرباز و ارتشی به مناطق جنگی اعزام شدند و با پیکرهای خونین بازگشتند، به لحاظ خاستگاه اجتماعی و سبک زندگی، متفاوت از جنس قاطبه مردم باخرز نبودند؛ کشاورز، دامدار، معلم، دانش آموز، مغازه دار و  کارگر، مشاغل غالب آنها به حساب می آمد. فرقش این است که رزمندگان مناطق روستایی باخرز، برخلاف قهرمانان فیلم «اخراجی ها»ی مسعود ده نمکی از میان طبقات آسیب دیده شهری و از میان معتادان و سارقان و چاقوکشان برنیامده بودند و هرکدام در اجتماع کوچک خود دارای شغل و تبار و اعتبار محلی بودند.

در فیلم «آژانس شیشه ای» ابراهیم حاتمی کیا، رزمنده ای بسیجی به نام عباس وجود دارد که از روستاهای خراسان به جبهه های جنگ رفته بود و در وصف اوضاع خودش می گوید« من زمانیکه به جبهه رفتم، روی تراکتور پدرم کار می کردم و وقتی جنگ تمام  شد و برگشتم، دیگر همان تراکتور را هم نداشتیم». این تیپ از شخصیت به رزمندگان و شهیدان منطقه ما نزدیکتر است؛ اگرچه رزمندگان باخرزی از اول هم آن تراکتور را نداشتند و وقتی هم که برگشتند، چندان زمینی برای کشت و کار و حتی مقدماتی برای ادامه کار و  زندگی سابق، فراهم نشد.  

 تا جایی که من به خاطر دارم، درسالهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی، هیچ روحانی و بازاری و روشنفکر و چریک مسلحی در جلب تمایل مردم باخرز به امام و انقلاب دخالتی نداشتند. در بافت روستایی منطقه باخرز،  افراد بازاری به مفهوم کسبه  پولدار و متمکن و متدین تهران و مشهد و شهرهای بزرگ، اصلا وجود نداشتند و  بیشتر روحانیون محلی در روستاهای باخرز، به مانند ژاندارم و ملاک و کد خدا و آموزگار، حتی تا واپسین روز پیروزی انقلاب بر روی منابر، دعاگوی شاه بودند! طبیعی هم بود چون انقلاب اسلامی نوعا انقلاب شهری به حساب می آمد و رسوخ آن به روستاها و حتی شهرهای کوچک به تدریج اتفاق افتاد.  

هنر انقلاب در تبدیل آدمهای معمولی به سلحشوران متفاوت

بالاخره در ایران انقلابی به وقوع پیوسته بود و به فاصله کمی کشور در معرض حمله و تجاوز ددمنشانه دشمن خارجی قرار گرفته بود و هیچ فرد ایرانی هم  اخلاقا نمی توانست در آن ماجرا  بی طرفی باقی بماند . بلندگوها مردم را به دفاع از کشور و انقلاب فرا می خوانند و هر کس، هر کاری که از او ساخته بود انجام می داد. دانش آموزی، درسش را رها کرد، دهقانی، کاشت زمینش را به دیگری سپرد، کارگری، کارش را تعطیل کرد، بنایی، ساختمانش را ناتمام گذاشت و همه اینها تبدیل شدند به رزمندگان جان برکف و سلحشوران خاک آلود باخرزی.

 برخی شهید شدند و به آسمان رفتند و آنهایی هم که زنده برگشتند هنوز از درد ترکش ها و یا رنج معیشت در پیچ و خم زندگی و از همه دردناکتر، ذبح شدن فرهنگ ایثار و از خود گذشتگی، خلاصی نیافته اند. باور رزمندگان باخرزی مثل دشتها و کوههای باخرز هنوز بکر و دست نخورده است. دست های  رزمندگان زنده باخرزی هنوز پاک و مقدس است؛ اینها هیچ فسادی را توجیه نکرده اند، هیچ کتابی را پاره نکرده اند، در توقیف هیچ رسانه ای دخیل نبوده اند، پرده هیچ فیلمی را پایین نکشیده اند و بصورت هیچ دختر و پسر ایرانی سیلی ننواخته اند. این دست ها هنوز بوسیدنی و شفا بخش اند.

خلاصه شهدا و رزمندگان باخرز از جنس همین مردمان معمولی و بی تکلف امروز باخرز بودند که  یک روز، یک حادثه ای در آنها تکانی ایجاد کرد و آنها را به مسیر متفاوتی کشاند. این تکان بزرگ را انقلاب اسلامی ایجاد کرد. این هنر  امام خمینی (س) بود که از میان همین افراد معمولی و فرودست و رانده شده،  یارگیری کرد و از آنها، آدم های متفاوتی ساخت. کسانی که در کوره انقلاب آبدیده شدند، سدی مقابل هجوم دشمن شدند و بقاء یک کشور و یک ملت را تضمین کردند. تمام حرف ما این است که نتیجه آن مجاهدت ها باید به فرهنگ و سیستم منزه ترو کارآمدتری از آنچه هستیم منجر می شد. وگرنه نسبت اکنون ما با شهیدان همین است که بگوییم « در دلـم هستی و بین من و تو فاصله هاست….».

دو شهید در یک قاب؛ هر دو کارگر کوره آجر پزی

در تصویری که ذیل این نوشته مشاهده می کنید و اصلا قرار بود کل نوشته ، شرحی بر همین عکس باشد، دو تن از شهیدان و تعدادی از رزمندگان روستای سلطان آباد(شهرک شهید بهشتی کنونی) در همان دوران شروع  انقلاب و جنگ، دیده می شوند.  جوان سمت چپ تصویر، رجبعلی اقدام و فرد کنار او که هر دو با دایره قرمز مشخص شده اند، آقاخان (قاسم) عبداللهی است که هر دو در سالهای نخست حمله عراق به ایران، شهید شدند.

این عکس به احتمال زیاد در یکی از کوره پزخانه های آجر پزی در شهر ملایر گرفته شده است. هر دو شهید و البته اغلب شهدای باخرز، از کارگران فصلی منطقه باخرز در خراسان بودند که در فصل بهار و تابستان برای کار به شهرهای دیگر مهاجرت می کردند. در باره زندگی و زمانه آنها، خواهم نوشت. اکنون می خواهم تاکید کنم که مراقب باشیم باد ما را از جا نکند و از هویت خود دور نسازد:

«باد، ما را می برد با خود

ناگهان، ما را به خود می آورد، باران …»

https://www.karkhanedar.com/writers/%d9%82%d8%a7%d8%b3%d9%85-%d8%ae%d8%b1%d9%85%db%8c/

 

در همین باره

پیشنهادها

خوانده شده ها