پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
۲۰ بهمن ۱۴۰۱ | دیدگاهها برای چگونه این مهندس ها و دکترهایی که از معتبرترین دانشگاههای غربی آمده بودند قادر نبودند مرا از انقلاب مطلع نمایند؟ بسته هستند | اقتصاد سیاسی, منتخب سردبیر
پرسش شاه از احسان نراقی
چگونه این مهندس ها و دکترهایی که از معتبرترین دانشگاههای غربی آمده بودند قادر نبودند مرا از انقلاب مطلع نمایند؟
در اولین دیدار که در اول مهر 1357صورت گرفت، دکتر احسان نراقی می نویسد که صدای شعارهای تظاهر کنندگان از بیرون می آمد که ناراضی بودند و او را نمی خواستند... شاه برگشت به من گفت: چرا این اطرافیان من، مرا از این نارضایتی های مردم آگاه نکردند؟ «چرا طبقه سیاسی بالا آمدن این سیلاب(انقلاب) را ندید و قادر به دیدن واقعیت ها نشد...ما که افراد خود را از میان فارغ التحصیلان بهترین دانشگاهای اروپایی و آمریکایی انتخاب کردیم، چگونه این مهندس ها و دکترهایی که از معتبرترین دانشگاههای غربی آمده بودند قادر نبودند مرا از قبل مطلع نمایند؟» دکتر احسان نراقی پاسخ می دهد: براینکه شما خودتان نمی گذاشتید که بگویند...!
علی مرادی مراغه ای :
♦️کتاب «از کاخ شاه تا زندان اوین» نوشته دکتر احسان نراقی را سالها پیش خوانده بودم اما امروزها که مصادف با سالگرد انقلاب 57 می باشد این کتاب را داشتم دوباره تورقی می زدم به نکته جالبی برخوردم که در زیر می آورم.
از احسان نراقی کتابهای دیگری نیز مانند «غربت غرب» یا «آنچه خود داشت» را خوانده بودم که هر دو به نظرم مزخرف و پرت آمده بود و در واقع فکر می کنم نوعی شبیه «غربزدگی» آل احمد بودند یا احمد فردید…
♦️اما برگردم به موضوع اصلی ام یعنی کتاب«از کاخ شاه تا زندان اوین». این کتاب حاصل هشت دیدار و گفتگوی احسان نراقی جامعه شناس با محمدرضاشاه در روزهای سقوط و فروپاشی پهلوی است که شاه می خواهد از جامعه شناس بپرسد که:
این مردم چه می خواهند؟ و چرا او را نمی خواهند…؟
البته شاه قبلا وقتی در اوج قدرت بود هرگز به چنین دیدارهایی تن نمی داد، قبل از این، او بیشتر صاحب منصبان کشوری و لشکری را به حضور می پذیرفت و آنهم نه برای گفتگو بلکه در برابر آنها ایستاده انگشتان شست را در جیب جلیقه اش گذاشته، گاها قدم می زد و صاحب منصبان کشوری و لشکری نیز در صف ایستاده، فقط با چشم او را همراهی می کردند…
اما اکنون که اسبِ چموش و سرکشِ قدرت او را بر زمین زده روبروی جامعه شناس نشسته و راهکار می طلبد!
♦️در اولین دیدار که در اول مهر 1357صورت گرفت، دکتر احسان نراقی می نویسد که صدای شعارهای تظاهر کنندگان از بیرون می آمد که ناراضی بودند و او را نمی خواستند…
شاه برگشت به من گفت: چرا این اطرافیان من، مرا از این نارضایتی های مردم آگاه نکردند؟
«چرا طبقه سیاسی بالا آمدن این سیلاب(انقلاب) را ندید و قادر به دیدن واقعیت ها نشد…ما که افراد خود را از میان فارغ التحصیلان بهترین دانشگاهای اروپایی و آمریکایی انتخاب کردیم، چگونه این مهندس ها و دکترهایی که از معتبرترین دانشگاههای غربی آمده بودند قادر نبودند مرا از قبل مطلع نمایند؟»
دکتر احسان نراقی پاسخ می دهد:
براینکه شما خودتان نمی گذاشتید که بگویند…!
(بنگرید ص33)
♦️یاد این داستان عمیق و گَزنده افتادم که گویند یکی از ملوک، شامگاهی به دهی در آمد. خروسی در آن وقت فریاد کرد. ملک این حال را به شگون بد گرفت و دستور قتل همه خروسها را داد. چون وقت خفتن در رسید، گفت: «باید که مرا وقت بانگ کردن خروس بیدار کنید.»
گفتند: ملک سلامت، پادشاه در این ده حتی یک خروس باقی نگذاشته، این آرزو چون میسر شود؟
(بحیره، محمود فزونی استرآبادی، تهران…ص43.)
و این سزا و فرجام دهشتناک تمامی دیکتاتورهای تاریخ است که تمامی خروسها را قلع و قمع می کنند تا هرگز بقول نیچه، آن خبرِ وحشتناک را نشنوند یا لااقل بموقع نشنوند!
بجای خروسها، یا مطبوعات یا افراد خردمند و منتقد، اطرافشان را جمعی متملق و چاپلوس فرا می گیرند و مدام بادش می کنند تا سرانجام برای پوست کندن آماده شود!.
♦️این اصطلاحِ باد کردن و سپس پوست کندن را خودم کشف کرده ام!
در روستایمان وقتی بچه بودم بارها دیده بودم که حیوانات را ابتدا باد می کردند، سپس پوستش را می کَندند، یعنی حتما باید اول خوب باد شود تا آسان پوستش کَنده شود، البته مردم ما، باد کردن را خوب بلدند!
هنگامیکه حسابی باد شد، آنوقت، کندن پوست آغاز میشود، و سپس، بیشتر از نزدیک مقعدش، بُرش را آغاز می کنند…
در همین باره
پیشنهادها
خوانده شده ها
آخرین خبرها
مطالب مرتبط
تبلیغات