تولد قاسم خرمی
نویسنده

قاسم خرمی

مديرمسئول

۵۰ سال امید واری میان «مرگ» و «زندگی»

دهم شهریور، روز تولد من است و اگر همه چیز طبق معمول پیش برود و اتفاق غیرمترقبه ای در زندگی ام پیش نیاید، تقریبا یک سوم عمر مصرف نشده دارم؛ یعنی دو سوم آن گذشته یا دست رفته است.  البته عمر دست خداست؛ می تواند قدری افرایش یابد و یا از آنچه من حساب کرده ام نیز به مرتب کمتر باشد. به هرحال، آنچه مسلم است، روزی تمام خواهد شد و از این بابت گله ای و چاره ای و یا مجالی و ملالی نیست

دهم شهریور، روز تولد من است و اگر همه چیز طبق معمول پیش برود و اتفاق غیرمترقبه ای در زندگی ام پیش نیاید، تقریبا یک سوم عمر مصرف نشده دارم؛ یعنی دو سوم آن گذشته یا دست رفته است.

 البته عمر دست خداست؛ می تواند قدری افرایش یابد و یا از آنچه من حساب کرده ام نیز به مرتب کمتر باشد. به هرحال، آنچه مسلم است، روزی تمام خواهد شد و از این بابت گله ای و چاره ای و یا مجالی و ملالی نیست

همه انسانها در زندگی حسرت ها و آرزوهای بر باد رفته دارند. من هم مثل شما آرزوهای زیادی دارم که هنوز محقق نشده است و فرصت هایی که از من گرفته اند و خرمن آرزوهایی که با تصمیم دیگران خاکستر شده است.

 

سخن اکنون من، بازگویی غم ها و غصه ها نیست.  قصد مرثیه خوانی در باره بخت و اقبال و ادبار  و این حرفها را ندارم. اتفاقا برعکس، می خواهم بگویم، وقتی به پشت سر نگاه می کنم، از خودم می پرسم چطور آدمهایی مثل من می توانند ۵۰ سال عمر کنند؟!

۵۰ سال داشتن، سن زیادی نیست اما برای من خیلی طولانی و زیاد است. واحد محاسبه عمر من، ساعت و روز و ماه و سال و تقویم نیست. این واحدها جواب نمی دهند! من روزهایی را در زندگی دیده ام که ساعت کار نمی کرد و زمان متوقف بود. لحظه های سخت و پر اندوهی که روزی هزار بار می کشت و نمی گذشت. من بیش از اینها، بار زندگی را بدوش کشیده ام و تحمل کرده ام.

من گاهی که به پیچ و تاب های زندگی خودم فکر می کنم، پیش سخت جانی خودم، کم می آورم. چطور می تواند یک آدمی با آن همه رنج و مصیبت و گرفتاری و فشار و آنهمه خطرات و خاطرات و تله های پیش پای زندگی، ۵۰ سال عمر کند؟ آنهم زیستن میان مرگ و زندگی

 

اکنون که به پشت سر نگاه می کنم، می بینم که من  اصلا زندگی نکرده ام، فقط با مرگ و نیستی و نا امیدی جنگده ام. تمام عمر از دام خطراتی جسته ام که می توانست زنده بودن و زندگی را از من بگیرد. روزهایی از کودکی و نوجوانی و جوانی را به یاد می آورم که  زندگی من، به مویی بند بود

من از نسل همان کوکان بی طبیب باخرزی هستم که تمام دردها  و بیماری های او «بندی» و گیر کردن جسمی در گلو تعبیر می شد. پیر زن روستای آبینه را به یاد دارم که که انگشت در گلوی کودکان می کرد تا گیر گلوی آنها را باز کند. انگشت او می توانست ۱۰ ثانیه بیشتر در گلوی من بماند و من نمانم!

من از نسل همان نوجوانانی هستم که برای چیدن چند دانه توت یا زردآلو از درخت ۵ متری بالا می رفت. شاخه ای می شکست و در میان زمین و آسمان، معلق می ماند. تکانی اضافی کافی بود تا کار زندگی یکسره شود، اما نمی شد

من از جنس دانش آموزانی هستم که سه سال تمام فاصله قلعه نو تا سلطان آباد را دویده اند تا اسیر تاریکی و گرگ و سیل نشوند. من خود از بازماندگان سیل بزرگ سال ۶۰  در باخرزم. من به چشم خودم دیدم آبهای گل آلودی که در تاریکی شب به ارتفاع سه متر در حرکت بود و اگر لحظه ای دیر جنبیده بودم، می توانستم یکی از دهها قربانی آن باشم، اما نشدم!

من در جاده ها و بیابانهایی پا نهاده ام  که پر از مار و عقرب بود اما، گزیده نشدم. کنار بخاری های نفتی خوابیده ام که هر لحظه مستعدآتش گرفتن بود، اما آتش نگرفت! من به چشم خود جبهه های جنگ را دیده ام که هر مین خنثی نشده ای و یا گلوله سرگردانی می توانست جان مرا بگیرد، اما نگرفت. روزی را به یاد دارم که جنگ تمام شده بود اما یکی از دوستان همسنگرم به اشتباه یک خشاب کامل را به سمت من شلیک کرد، می توانست یکی از آن گلوله ها کار مرا  تمام کند، اما یکی از آنها به من اصابت نکرد !

من فقط رنج نکشیده ام، شاهد رنج و غصه ها و خاک شدن آرزوی دیگران نیز بود ه ام. من سال ۵۷ را به یاد می آورم که انسان هایی سرشار از امید با مشت های گره کرده، شعار عدالت و آزادی می دادند و اکنون یا زندانی اند یا زندانبان! من بمباران های دهه شصت را دیده ام؛ اشک مادران شهید را و سیل اشک و خونی که در خیابانها جاری بود. من باز دو باره شاهد روییش جوانه های صلح و امید و لبخند در میان مردم ایرانبودم و باز شاهد اندوه و خشم و یاس آنها…!

 خلاصه من با همین چشمانی که رو به کم سویی نهاده است، صحنه هایی را دیده ام که تصورش انسان را دیوانه می کند . به همین دلیل است که اکنون از خود می پرسم : راستی راستی تو ۵۰ سال عمر کردی؟! سخت جانی هم حدی دارد! با همه اینها، هنوز زنده ام و امید وار. لابد شما هم می پرسید امیدواری هم حدی دارد؟ !

 

در همین باره

پیشنهادها

خوانده شده ها