پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
ایران بزرگِ فرهنگی، چه قلمرویی دارد؟
آنچه در زیر میآورم تزهایی موقتی دربارهی ایران و مردم آن است.اعتبار این تزها، با تکیه بر پژوهشهایی که تا کنون توانستهام انجام دهم، برای من کمابیش روشن است، اگرچه در این «درآمد» جز در اجمال آنها نمیتوانم آورد.اینجا این تزها را به عنوان فرضیههایی مطرح میکنم و در فرصت دیگری باید آنها را بسط دهم و برهانی بر آنها اقامه کنم و اگر در زمانی مناسب بتوانم برهانی بر آنها اقامه کنم باید بتواند موضوع گفتگویی علمی قرار گیرد.
۱. ایرانزمینْ سرزمین همهی «ایرانیان» است
«ایرانیان» نامِ عام همهی «ما»، یعنی مردمانی است که به طور تاریخی، از کهنترین روزگاران، در آن سکونت گزیده و تقدیر تاریخی آن سرزمین و تقدیر تاریخی خود را رقم زدهاند. این «ما» هیچ قید و تخصیصی ندارد و هیچ قید و تخصیصی نباید به هیچ نامی و به هیچ بهانهای بر آن وارد شود. این «ما» بر همهی مردم ایران شمولِ عام دارد و هیچ ایرانی را نمیتوان به هیچ نامی و هیچ بهانهای از شمول عام آن خارج کرد.
این «ما» فرآوردهی وحدت کلمهی سیاسی نیست، بهطور تاریخی نیز چنین نبودهاست، بلکه مانند خود ایرانزمین، بهطور خودجوش، وحدتیدرکثرت است.این «ما» کثرت همهی ایرانیانی است که از هزارههای پیشین، در زمانهایی و از مکانهای گوناگون، مهاجرت کرده و این سرزمین بزرگ را برای سکونت خود برگزیدهاند، سهمی در نیک و بد آن دارند و تاریخ، تمدن و فرهنگ آن را آفریدهاند.
۲. ایرانزمین، در معنای دقیق آن، «ایرانِبزرگِفرهنگی» است
ایرانِ جغرافیای سیاسی کنونی تنها ناحیههایی از این ایرانزمینِ فرهنگی است که به برخی از ویژگیهای آن اشاره خواهد شد.ایرانِبزرگِ فرهنگی تنها از آنِ ایرانیان محدودهی جغرافیای سیاسی امروز ایران نیست، میراث همهی اقوامی است که سهمی در آفریدن آن میراث مشترک داشتهاند، اگرچه بسیاری از آن اقوام، به لحاظِ سیاسی، به ملّتهای مستقل تبدیل شده و سرنوشت سیاسی جدای خود را رقم زدهاند.
بهعنوان مثال، ملتهایی که در آسیای مرکزی و نیز در قفقاز کشورهایی مستقل ایجاد کردهاند، در معنای سیاسی کلمه، ایرانی نیستند، اما در میراثی که در ایران بزرگ آفریده شده، به درجات متفاوت، سهیم بودهاند و هستند.
امروزه، این اقوام به زبانهای «ملّی» خود سخن میگویند، اما بخش بزرگی از آنچه در این زبانهای «ملّی»ِ ناحیهای بیان میشود ایرانی است. حتی ترکیه، که از سدهها پیش هویت قومی متمایز از هویت قومی ایرانی یا، به تعبیر من، ایرانشهری داشته، اما تا گسستی که بنیادگذار ترکیهی نوین ایجاد کرد، بخش مهمی از ادبِ ترکیِ عثمانی، ایرانی و از شاخههای فرهنگ ایرانی است که به زبان ترکی عثمانی بیان شده است.
۳. این حکم، به طریق اولی، در درون مرزهای ایران کنونی نیز مصداق دارد
ایرانیان، در محدودهی مرزهای سیاسی کنونی، اعمِّ از اینکه به یکی از زبانهای ایرانی یا غیرایرانی سخن بگویند، درونمایههای ادب و فرهنگ ایرانی را بیان میکنند.
از این حیث، ادب کردی به همان اندازه ناحیهای از ادب ایرانی است که ادب ترکی آذری. این زبانهای محلی، اعمّ از ایرانی و غیرایرانی، نهتنها زبانهایی که در درون مرزهای کنونی ایران به آنها سخن گفته میشود، بلکه حتی زبانهایی مانند اردو و ترکی عثمانی، که زبانهای ایرانی نیستند، از طریق زبان فارسی و بر اثر جاذبهی ادب و فرهنگ ایرانی به زبانهای فرهنگی تبدیل شدهاند.
۴. ایرانِبزرگِفرهنگی، چنانکه از نامِ آن برمیآید، فرهنگی است و هیچ داعیهی سیاسی ندارد
اینکه تاریخِ بخشِ بزرگی از ادب و فرهنگی که در ناحیههایی از شبهجزیرهی هند، ترکیه، تاجیکستان، ازبکستان و … آفریده شده ایرانی است، امروزه به لحاظ سیاسی هیچ اعتباری ندارد.
سیاست خارجی همهی این کشورها باید بر اساس مناسبات حُسنِ همجواری، عُلقههای فرهنگی، منافع مشترک برابر و رعایت منطق منافع ملّی کشورها باشد. اینکه ایرانِ بزرگ خاستگاه ادب و فرهنگی بوده که در بسیاری از کشورهای منطقه جاری است، به لحاظ سیاسی، برای ایران سیاسی کنونی اعتباری به شمار نمیآید. در مناسبات فرهنگی وضع متفاوت است: نه تنها ابنسینا ازبک و مولانا ترک نیستند، بلکه بسیاری از نویسندگان اردو، ترک و ازبک نیز به ایرانِفرهنگی تعلق دارند، چنانکه دیوان فضولی و شاه اسماعیل، بهرغم ترکی بودن آنها، آثاری در ادب ایران هستند.
تاریخِ ایرانِ جغرفیایِ سیاسیِ کنونی، تاریخِ مرزهای سیاسیِ کنونی است، اما تاریخِ ادب و فرهنگِ ایرانیْ ایرانشهری است، یعنی تاریخِ ایرانِبزرگِ فرهنگی است. بههرحال، مرزهای سیاسی ایران آنهایی هستند که اینک هستند، اما مرزهای فرهنگی ایرانزمین آنهایی هستند که از آغاز بودهاند.
آنکه بخواهد مرزهای ایران سیاسی را بر هم زند، به یکی از وجوه ماجراییجویی ناسیونالیستی دستزدهاست، حتی اگر خود نداند، اما پاسداری از مرزهای فرهنگی، و حتی گسترش آنها، مندرج در تحت وطنخواهی است.
۵. ایران سیاسی کنونی یک «کشور» است
مرزهای سیاسی آن همان است که هست، اما مرزهای ایران فرهنگی همان مرزهایی است که بهطور تاریخی بودهاند. از اینرو، ایران، بهخلاف بسیاری از کشورها، تنها یک کشور نیست، بلکه یک تمدن با فرهنگی فراگیر است.
معنای شطح آن وزیر مختار فرانسه، که “نام ایران را میتوان از آن گرفت، اما ایران نخواهد مرد و ایرانْ ایران خواهد ماند”، این است که ایرانِ سیاسی میتواند به صورتی که هست نباشد، ولی تمدن ایران باقی خواهد ماند.
از اینرو، برای بسیاری از کشورهایی که ایران را احاطه کردهاند، اما از سدهها پیش از آن جدا شده، یا در بیرون قلمرو سیاسی ایران قرارگرفتهاند، اگر بخواهند تنها یکی از واپسین کشورهایی نباشند که در دهههای اخیر به افتخار پیوستن به سازمان ملل نایل شده و یکی از واپسین رقمهای در پایان سیاههی آن را بهدستآوردهاند، نفی ایران نفی خویشتنِ خویش است. میراث تاریخ سیاسی گذشته این کشورها را به بخشهایی از قلمرو فرهنگی ایران تبدیل کردهاست.
۶. دفاع ما از تاریخ سیاسی ایران کنونی و وحدت سرزمینی آن در چهارچوب منافع ملّی باید دفاع همهجانبه و تمام عیار باشد
به لحاظِ فرهنگی، ایران همچنان کانون آفرینش ادب و فرهنگ ایرانی است. کشورهایی که ابنسینا و مولانا را مِلکِ طِلق خود میدانند، میتوانند به مزایای درآمد گردشگری آنها دل خوش کنند، اما نه ترکان و نه ازبکان، برای فهم سرمایههای «ملّی» خود، هرگز از ایرانیان بینیاز نخواهند شد.
ابنسینا و مولانا هرگز بخشی از ادب ترکی -چنانکه امروزه به آن زبان سخن گفته میشود و نه ترکی عثمانی که عمدهی آن برای ترکان امروزی قابل فهم نیست- نبودهاست، در حالیکه اگرچه ابونصر فارابی، حتی اگر چنانکه گفتهاند، ترکتبار میبوده، و جز به عربی ننوشته، اما پیوسته جزیی از تاریخ اندیشیدن ایرانی بوده و فصلی مهم از فلسفهای است که بهطور عمده در ایران بسط پیدا کردهاست.
۷. ایرانِ سیاسیْ واحدی سیاسی است و برای فهم و دفاع از آن به ضرورت باید ملّی اندیشید، اما ملّی بودن و ملّی اندیشیدن زمانی و به شرطی ممکن است که معنای ملّت و ملّی اندیشیدن به درستی فهمیده شده باشد.
۸. همهی ایرانیانی که از کهنترین روزگاران تا کنون در بخشهایی از ایرانزمین ساکن شدهاند، در گذر تاریخ به «ملّت» در معنای دقیق و جدید آن تبدیل شدهاند
تبدیل ایرانیان به یک «ملّت»، به لحاظ تاریخی، بسیار زود ممکن شده است. اگرچه واژهی ملّت در تداول جدید آن در آغاز دوران جدید تکوین پیدا کرده و مضمون مفهوم آن نیز در دوران جدید تعیّن پیدا کردهاست، اما واقعیت آن، در ایران، به سدههای پیش از دوران جدید تعلق دارد و در شرایط متفاوتی نیز پدیدارشدن واژه تعیّن مضمون آن ممکن شده است.
بهعنوان مثال، در اروپا، پدیدار شدن ملّت جدید با فروپاشی امپراتوری مقدس رُمی-ژرمنی، که مبتنی بر سلطنت خلافتی نظام امّت مسیحی بود، ممکن شد. در ایران، که هرگز بخشی از دستگاه خلافت و نظام امّت آن نبود، فروپاشی امّت شرط تکوین ملّت نبود، بلکه مخالفت ایرانیان با چیرگی دستگاه خلافت و رویارویی آنان با منطق سیاسی خلافت موجب شد که واقعیت «ملّت» پیش از جعل واژهی آن تکوین پیدا کند.
این امرِ مسلّمِ تاریخی، از شدت بداهت آن برای وجدان ایرانیان، مورد توجه قرار نگرفته است، اما با توجه به بحران کنونی و دگرگونیهای در رابطهی نیروها، و اینکه ایرانزمین دورهی پرمخاطرهای را سپری میکند، باید با توضیح تاریخی و فلسفی معنای آن را روشن کرد تا به شالودهای برای تکوین هویت جدید در حالِ تکوین تبدیل شود.
۹. اصطلاح «ملّیگرایی» در دهههای اخیر از راه ترجمه از زبانهای اروپایی وارد زبان فارسی شده است و معنای درستی ندارد
معادل این ترکیب، که در زبان فارسی جعل جدید است، در زبانهای اروپایی تاریخی دارد که در ایران شناخته شده نیست، اما این امر مانع از آن نشده است که در پیکارهای ایدئولوژیکی-سیاسی مورد استفاده قرار گیرد. سبب اینکه ایرانیان خود را به عنوان ملّتی واحد فهمیده، اما واژهای برای آن جعل نکردهاند، این است که روند تبدیل به ملّت در ایران امری طبیعی بوده است.
تحول مضمون معنایی واژهی nation در زبانهای اروپایی با آغاز روند تجزیهی امپراتوری مقدس همزمان است. در امپراتوری مقدس، سیاست اقوام مسیحی عین دیانت -معنای نخست واژهی nation در زبانهای اروپایی و «ملّت» در عربی/فارسی- آنان بود، یعنی همهی اقوام مسیحی گروههای دینی در درون respublica christiana بودند، اما از زمانی که رخنهای در ارکان سلطنت پاپی و امپراتوری افتاد، سیاست اقوام اروپایی، که به تدریج به «ملّی» شدن میل میکرد، عین دیانت آنها نمیتوانست باشد.
سیاست ایرانیان، هرگز، عین دیانتِ خلافت نبود، یعنی، اگر بتوان گفت، پیوسته، «ملّی» در معنای جدید آن بود، و برای توصیف این واقعیت بدیهی نیازی به جعل اصطلاح جدید نبود. تصریح محمدبنجریرطبری، مبنی بر اینکه تاریخ ایرانیان تداومی خلافآمدعادت داشته، به معنای آن است که تاریخ ایران پیوسته تاریخ «ملّی» بوده است.
در واقع، معادل دقیق برای واژهی nation در زبانهای اروپایی، به لحاظ مضمونی و نه واژگانی، نه «ملّت» که «ایران» است که از کهنترین زمانها تا کنون مضمون واحدی داشته و در تعارض آن با «انیران» فهمیده میشده است. ایرانیان «ملّیت» خود را در نام کشور خود فهمیدهاند.در ایران، به عنوان کشور، پیوسته، «ایرانْ» عینِ «ملّت»ِ ایران بودهاست.
جواد طباطبایی، تاملی دربارهی ایران جلد نخست: دیباچهای بر نظریهی انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران