شهاب الدين بياني
نویسنده

قاسم خرمی

مديرمسئول

به ياد مرحوم استاد شهاب الدين بياني؛ دبير آگاه و روشنفكر دبيرستان شهيد بهشتي شهرستان تايباد

مردم تايباد، آدمهاي نازنين و خونگرمي هستند اما به گمان من، شهر تايباد و فضاي سياسي و اجتماعي، آن براي بياني و افكار و عقايد او تنگ و كوچك بود. نمونه بياني ها، هنوز هم در تايباد و نيز در تربت جام و باخرز و صالح آباد زندگي مي كنند. قدر اينها را بدانيد كه يك عمر بصورت « غريبه اي ميان آشنايان» زندگي كرده اند

از ديگر خاطرات و افتخارات زندگي من، يكي هم شاگرديِ مرحوم شهاب الدين بياني در دبيرستان شهيد بهشتي شهرستان تايباد است.

 

در سال چهارم علوم انساني درسي داشتيم با عنوان علوم اجتماعي كه حالا اسم دقيق كتابش يادم نيست ولي مباحث آن در باره حكومت و سياست و جامعه و از اين حرفها  بود. البته مباحث مقدماتي و رسمي، در حدي كه گوش و چشم دانش آموزان به اندازه غير ضروري، باز نشود.

 

 آن درس را در سال تحصيلي 69-1368به آقاي بياني داده بودند كه ليسانس تاريخ و از دبيران با سابقه دبيرستان بود و در ميان دانش آموزان نيز، آدم جدي و خوشنامي به حساب مي آمد. من اما همانطور كه قبلا هم عرض كرده ام، فقط همان سال چهارم را در اين دبيرستان بودم و سالهاي قبلش را در باخرز و دبيرستان شهيد چمران تايباد، در رشته تجربه درس خوانده بودم. اصطلاحا تغيير رشته اي بودم

 

در مهر آن سال كه وارد مدرسه شهيد بهشتي شدم، شناخت زيادي از معلمان و دانش آموزان نداشتم. تعداد زيادي از دبيران از مشهد مي آمدند و دو سه روزي را درس مي دادند و مي رفتند. چند نفري هم دبيران بومي بودند مثل استاد رمضان فاروقي و مرحوم استاد تيموري (رئيس مدرسه) و مرحوم استاد بياني كه آنها را بيشتر مي ديديم. مرحوم تيموري البته خصوصيات خودش را داشت و خيلي با دانش آموزان قاطي نمي شد اما آقاي فاروقي و بياني، به غايت راحت تر و خودماني تر بودند.

 

آقاي بياني اصالتا اهل نشتيفان خواف و پدرش ملا حبيب الله روحاني  و البته كشاورز بود. يكي از برادرانش ( جمال الدين) هم اكنون روحاني است. برادر ديگرش (حسام الدين) ليسانس رياضي و از پرسنل نيروي هوايي بود كه از اين شغل بيرون آمده بود و در همان خيابان شهيد رجايي تايباد، نمايندگي كفش ملي را داشت و يك برادرش هم مرحوم صلاح الدين بياني، نخستين نماينده خواف و رشتخوار در مجلس شوراي ملي در سالهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي بود كه لابد آن اقدام سياسي و داستان معروفش را شنيده ايد ؟

تصوير صلاح الدين برادر شهاب الدين بياني

داستان از اين قرار بود كه صلاح الدين بياني در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب در رشته حقوق دانشگاه تهران پذيرفته شد و در همان دوره هم با ابوالحسن بني صدر آشنا شده بود. او بعد از پايان تحصيل، به عنوان قاضي در يكي از شعب شهر بيرجند منصوب مي شود كه حوزه نفوذ خاندان شوكت الملك و  اميراسدلله علم در زمان شاه بود.

ظاهرا در يك پرونده قضايي، از سوي خانواده علم تحت فشار قرار مي گيرد و به اسفراين رانده مي شود. در آنجا هم عرصه بر او تنگ مي شود و شغل قضاوت را رها و به وكالت روي مي آورد. مردم خواف و رشتخوار، در اولين مجلس بعد از انقلاب، او را به عنوان نماينده خود انتخاب مي كنند و او هم بواسطه آشنايي قبلي با بني صدر، در زمره همراهان نزديك نخستين رئيس جمهور كشور قرار مي گيرد

در ماجراي راي عدم كفايت و عزل بني صدر، فضاي سياسي كشور طوري بود كه همه نمايندگان، بصورت يكدست به عزل و بركناري او راي دادند اما صلاح الدين بياني، تنها نماينده اي بود كه راي كبود داد و در واقع با عزل بني صدر از رياست جمهوري مخالفت كرد. اين كار باعث شد كه در دوره بعدي، براي نمايندگي مجلس تاييد صلاحيت نشود و در سال 1374 درگذشت.

غرض از عرض اين داستان، اين بود كه يادآوري كنم بياني ها، كلا آدمهاي سياسي و سرزنده اي بودند. خود آقاي شهاب الدين بياني هم چنين بود. يادم هست در انتخابات مجلس ششم، كانديدا شده بود و به گمانم تنها كسي هم بود كه ردصلاحيت شد. علت را جويا شديم و گفتند كه ايشان قبل از انقلاب عضو « انجمن شهر» بوده. حتي نمي دانم در تايباد يا خواف. پرسيديم : يعني اختلاسي، چيزي كرده و يا پروژه نامرئي ساخته؟ گفتند: نه ! فقط عضو بوده و همين كافي است !

آقاي بياني دانش و فهم شخصي اش خيلي بيشتر از محتواي كتابي بود كه بايد تدريس مي كرد. بخش هايي از كتاب علوم اجتماعي را مي خواند و توضيح مي داد، بدون اينكه علامت رضايت و همراهي در چهره اش هويدا باشد. گاهي هم كه سوالي در باره سياست و جامعه مي پرسيديم، قدري مكث مي كرد، دهانش را تا  نيمه باز مي كرد و از پنجره به بيرون نگاه مي كرد و ناگهان به خود مي آمد و  چيزي مي گفت كه پاسخي داده باشد.

ماجراي برادرش هم، قدري حساسيت هاي موجود نسبت به او را بيشتر كرده بود. بياني در پاسخ به سوال دانش آموزان،لابد پيش خودش فكر مي كرد كه حالا چه بگويم كه هم اينها بفهمند كه موضوع از چه قرار است و هم به جايي برنخورد. اين حرفهايي كه الان مي زنم نَقل 30 سال پيش است. در آن زمان هم مثل الان، مملكت ما، هيچي اگر نداشت اما « بَر » زياد داشت. بنابراين، هر حرفي ممكن بود به جايي بَر بخورد!

من آن زمان، در سن و سال و وضعيت فكري نبودم كه دغدغه هاي آقاي بياني و البته انبوه معلماني مثل بياني كه فهمشان بيشتر از كتاب درسشان بود را درك كنم الان اما مي توانم قدري حدس بزنم  كه چه حالي پيدا مي كند معلمي كه به سوال شفاف و سر راست دانش آموزش بايد (به حكم مصلحت) پاسخ پيچيده و مجمل و مبهم بدهد.

بگذريم! من و آقاي بياني به تدريج دوست شديم و دوستر شديم و اين دوستي هم سالها ادامه يافت. هر وقت از تهران به تايباد مي رفتم، جوياي حالش بودم و او بدون آنكه نياز باشد تا  مكث كند و فكر كند و سبك و سنگين كند، با من حرف مي زد و من از اينكه طرف اعتماد او واقع شده بودم، خرسند بودم.

 آخرين باري كه او را ديدم سوار بر يك خودرو رنو پي كي، به همراه خانواده اش در اتوبان تهران- قم بود كه احتمالا از مسافرت تابستاني بر مي گشت و من، شوربختانه در لاين ديگر اتوبان و در جهت مخاف او قرار داشتم. خودروها به خاطر ترافيك، متوقف بودند من او را شناختم اما او نگاهش رو به من نبود. شايد آنروز هم داشت از پنجره ماشين به بيرون نگاه مي كرد و به پرسش هايي مي انديشيد كه دانش آموزي از او پرسيده بود و مجال پاسخ كافي نيافته بود.

مردم تايباد، آدمهاي نازنين و خونگرمي هستند اما به گمان من، شهر تايباد و فضاي سياسي و اجتماعي، آن براي بياني و افكار و عقايد او تنگ و كوچك بود. نمونه بياني ها، هنوز هم در تايباد و نيز در تربت جام و باخرز و صالح آباد زندگي مي كنند. قدر اينها را بدانيد كه يك عمر بصورت « غريبه اي ميان آشنايان» زندگي كرده اند:

« قاصدک در دل من

همه کورند و کرند

دست بردار از اين در وطن خويش غريب….»

شهاب الدين بياني متولد 1319 نهايتا در روز 12 ديماه 1387 درگذشت و در زادگاهش نشتيفان به خاك سپرده شد.

يادش گرامي

ایستاده از راست آقایان:

  اسلامی_رحمانی_زینعلی_طغانی_مرحوم استادبیانی- مرحوم استادتیموري_امیرخانی_صباغ_عزیزانی_شهبازی

نشسته از راست آقایان:

 محمدی_لطیفی_عبدالقادری_ابدالی _دستگیرقادری_رحمان خواه

اين عكس احتمالا مربوط به سال 66 است كه آقاي شهبازي در اختيار كانال تايباد پيكچر گذاشته است

در همین باره

پیشنهادها

خوانده شده ها