پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

معرفی فعالیت ها و خدمات انجمن حامی

فریدون جم
نویسنده

صدیقه موسوی

نویسنده

روایت فریدون جم درباره سرنوشت رضاشاه پس از استعفا از سلطنت

فریدون جم در سال ۱۲۹۳ خورشیدی در تبریز به دنیا آمد، پدرش محمود جم (مدیرالملک) از مدیران دوره قاجار و به دلیل زبان دانی از اعضای محلی سفارتخانه‌های اروپایی بود، او بعد از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ وارد دولت شد و بعدها در حکومت رضاشاه پهلوی به ریاست دولت و وزارت دربار رسید

ارتشبد جم تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در تهران و پاریس تکمیل کرد و برخلاف میل و اصرار پدرش به دانشکده افسری سن سیر فرانسه رفت. به گفته خودش، از هشت سالگی عاشق نظام بود، پس از اسم‌نویسی در دانشکده افسری علاقه‌ای هم به بازگشت به ایران نداشت و می‌خواست در ارتش فرانسه خدمت کند. اما رضاشاه پهلوی با مناسب تشخیص دادن وی برای همسری دخترش، به محمود جم (نخست‌وزیر) دستور داد که پسرش را به تهران احضار کند. فریدون جوان با اکراه مجبور به اطاعت امر شد و تحصیلات خود را در دانشکده افسری تهران تکمیل کرد، در سال ۱۳۱۶ با درجه ستوان دومی فارغ‌التحصیل شد و یک سال بعد با شاهدخت شمس، خواهر بزرگتر محمدرضا پهلوی ازدواج کرد.

فریدون جم به همراه دیگر اعضا خانواده پهلوی از جمله همراهان رضاشاه در دوران تبعید در جزیره موریس و ژوهانسبورگ بود و در این دوران روابط نزدیکی با وی داشت. با مرگ رضاشاه پهلوی در ژوهانسبورگ در سال ۱۳۲۳ فریدون هم به ایران بازگشت و به ازدواج مصلحتی خود با شمس پهلوی خاتمه داد و خود را وقف زندگی نظامی کرد. فریدون جم دانشگاه جنگ را در انگلستان گذراند و با درجه سرتیپی فرمانده دانشکده افسری شد. او آن دانشکده را بر اساس مدل کشورهای غربی به صورت نهاد آموزش نظامی مدرن و پیشرفته‌ای درآورد. پس از دانشکده افسری، فریدون جم مدارج فرماندهی را سپری کرد تا با درجه سپهبدی جانشین رئیس (قائم مقام) ستاد بزرگ ارتشتاران شد.

در اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۸، به دنبال بالاگرفتن اختلافات مرزی ایران و عراق در اروندرود که به برکناری چندتن از فرماندهان ارشد ارتش ایران، از جمله ارتشبد بهرام آریانا رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران منجر شد، سپهبد فریدون جم به جای او منصوب شد و چند ماه بعد درجه ارتشبدی گرفت.

در این مقام هم ارتشبد جم سعی کرد که با استفاده از تجربیات و معلومات نظامی و مدیریتی خود، سازمان ارتش ایران را دگرگون کند و تا حد زیادی هم در این راه موفق شد اما بدلایلی از جمله عدم اختیارات کافی، با شاه دچار اختلاف شد. سرانجام پس از چند بار برخوردهای کاری با شاه در تیرماه سال ۱۳۵۰ از ریاست ستاد ارتش برکنار شد و چندماه بعد به عنوان سفیر به اسپانیا رفت. در طول شش سال سفارت در مادرید، ارتشبد جم که اضافه بر فارسی و ترکی آذربایجانی، به زبانهای انگلیسی و فرانسوی هم تسلط کامل داشت، اسپانیایی را چنان فرا گرفت که توانست سروده‌های فریدون توللی شاعر ایرانی را به آن زبان ترجمه و منتشر کند. ارتشبد جم که در سال ۱۳۵۲ از ارتش بازنشسته شد، یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، دوران سفارتش هم به پایان رسید و به اتفاق همسرش فیروزه و تنها فرزندش کامران مقیم لندن شد و دوران بازنشستگی کامل خود را آغاز کرد.

فریدون جم در ۱۳۵۷ توسط دولت شاپوربختیار چند بار برای عضویت در هیئت دولت دعوت شد و مذاکراتی را نیز با شاه انجام داد اما به‌دلیل نداشتن اختیارات کافی در وزارت دفاع، حاضر به پذیرش این پست نشد. او همچنین بیانیهٔ بی‌طرفی ارتش در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ را از لحاظ حقوقی خلاف موازین می‌دانست. وی از مقاماتی در دوران سلطنت پهلوی بود که پس از انقلاب نیز خوشنام باقی‌ماند. او در سال‌های پس از انقلاب از جهت‌گیری‌های سیاسی پرهیز کرد اما در دوران جنگ به حمایت از نیروهای مسلح ایران پرداخت. وی در روز ۴ خرداد ۱۳۸۷ در سن ۹۴ سالگی در شهر لندن درگذشت.

فریدون جم در مصاحبه با حبیب لاجوردی در پروژه تاریخ شفاهی ایران روایتی را از رضا شاه بعد از تبعید بیان می کند که خالی از لطف نیست.

حوالی بیست‌ویک، بیست‌ودوم شهریور بود که از رادیو شنیدیم که اعلی‌حضرت [رضا شاه] از تهران حرکت کرده‌اند به طرف اصفهان و از سلطنت استعفا کرده‌اند به نفع ولیعهد. با وجودی که تب داشتم، سوار ماشین شدم و به استقبال رفتم. تقریباً یک پنجاه شصت کیلومتر من با آن حالت تب در حالی‌که سرم دَوَران داشت، ماشین راندم و بعد رسیدم به یک جایی، کنار جاده ماشین را نگه داشتم و به‌قدری حالم بد بود که پیاده شده و جلوی اتومبیل روی زمین دراز کشیده بودم.

نیم‌ساعت سه‌ربعی که گذشت دیدم یک اتومبیل خیلی قراضه و لکنته‌ای آمد و ایستاد و درش باز شد. دیدم اعلی‌حضرت تک‌وتنها با یک کیف‌دستی از ماشین پیاده شدند. گویا در راه ماشین‌شان خراب شده و اعلی‌حضرت و عده‌ای مسافر که اعلی‌حضرت را شناخته بودند پیاده شده بودند و اتومبیلشان را داده بودند به اعلی‌حضرت. اعلیحضرت هم گفته بود که «خیلی خوب این ماشین را که تعمیر کردید آن‌ها را سوار کنید و بیاورید»، با آن ماشین آمده بودند بدون اسکورت و کاملاً تنها با یک کیف‌دستی و عصا.

من که دراز کشیده بودم دیدم یک کسی با عصا به من می‌زند که «پسر بلند شو تو اینجا چرا خوابیده‌ای، روی زمین چرا خوابیده‌ای؟» من تب خیلی شدیدی داشتم بلند شدم و وقتی اعلی‌حضرت را دیدم البته خیلی به من تأثیر کرد. دیگر به این وضع که اعلی‌حضرت را دیدم اصلاً نمی‌توانستم خودم را نگه دارم. شروع کردم به گریه کردن. هم مریض بودم و اعلی‌حضرت با آن دم‌ودستگاه و با آن شخصیت را با این وضع دیدم آمده‌اند. اعلی‌حضرت گفتند که یعنی چه؟ پاشو و بنشین اتومبیل مرا ببر خانه. سؤال فرمودند کجا هستید و گفتم در اصفهان در خانه‌ای هستیم. عقب اتومبیل سوار شدند و من راندم و بردمشان خانه.

دو سه روزی آنجا بودند، صحبت‌هایی شد که کجا بروند، بنا بود از ایران خارج شوند، ایشان می‌گفتند برای من فرقی نمی‌کند. من مایل به خارج شدن از ایران نیستم. مردن در ایران را به زندگی در خارج ترجیح می‌دهند. می‌گفتند زندگی ایشان دیگر تمام است… پیشنهاد شد که برویم شیلی یا آرژانتین و اقداماتی هم بعداً در تهران شد، حتی انگلیسی‌ها هم شنیدم موافقت کرده بودند که حاضرند ایشان بروند به آمریکای جنوبی و قرار بر این شده بود که حرکت کنند بروند به بمبئی، در بمبئی ده یا بیست روز بمانند و بعد یک کشتی جنگی بیاید و ایشان را بردارد و ببرد مثلاً به طرف سواحل شیلی…

کشتی راه افتاد و ما رفتیم… از دور پس از دو سه روز ساحل بمبئی پیدا شد و ما با دوربین نگاه می‌کردیم. یک هتلی بود هتل تاج‌محل معروف است. از راه دوربین این را می‌دیدیم و نگاه می‌کردیم و لباس پوشیده بودیم و چمدان‎‌چمدان ها را بسته بودیم و حاضر شده بودیم که برویم آنجا پایین. بعد از مدتی که آنجا ایستاده بودیم در صحنه کشتی ما دیدیم که چندتا از این ام‌تی‌بی‌ها (موتور توربیدو بوت) می‌آید. تویش هم سربازهایی که لباس سفید پوشیده بودند و تفنگ دستشان هست. به‌سرعت به طرف کشتی می‌آیند. کشتی ما هم وسط دریا ایستاد… پرسیدم موضوع چیست؟ گفتند که «بله دولت پادشاه انگلستان تصمیم گرفته است و از طرف وایس روی (نایب‌السلطنه) به ما دستور داده شده که من بیایم اینجا و به اعلی‌حضرت ابلاغ کنم که دریاها ناامن است و خطر دارد. کشتی‌های ژاپنی در دریا هستند و از این حرف‌ها و مدتی حالا لازم است بروند جزیره موریس…»

در همین باره

پیشنهادها

خوانده شده ها

آخرین خبرها

مطالب مرتبط

تبلیغات

۴۹۴۵۹۷۹۰_۱۹۶۸۱۷۴۰۱۳۴۸۹۲۳۰_۲۴۳۹۸۳۴۳۰۶۵۳۷۸۴۸۸۳۲_n
Maryam-Mirzakhani