پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
زندگي و زمانه كارگران كوره هاي آجر پزي ( بخش چهارم)
سكونت گاههاي بي در و پيكر!
جمله اي تكراري خواهد بود اگر گفته شود كساني كه آجر آن همه ساختمانهاي بلند مرتبه تهران را تهيه مي كردند، خودشان در بيغوله هاي پرت و متروك مي خوابيدند، اما اين تكرار لازمي است. هر چند چيزي از حجم اين اندوه را كم نمي كند
اتوبوس كارگراني كه آنها را از باخرز به تهران مي آورد بعد از حدود 20 ساعت حركت به مقصد مي رسيد. اگر قرار بود به شهرهاي ديگري مثل گلپايگان و يا ملاير و يا اراك بروند كه بايد حداقل 6 تا 8 ساعت ديگر هم مي پيمودند و معمولا در گرگ و ميش صبح، اعلام مي شد كه مسافران رسيديد! پياده شويد!
به محض ترمز زدن و توقف اتوبوس، در باز مي شد و مردان و يا پسران بزرگ تر به سمت اتاق هايي مي دويدند كه قرار بود حداقل شش ماه محل سكونت آنها باشد. درب اتاق ها باز بود و هر كس از اتاقي خوشش مي آمد، قفلي مي بست و اتاق را تصاحب مي كرد. گاه بر سر تصرف يك اتاق بهتر، مختصر بگو مگو هايي هم بين آنها رخ مي داد اما چون اشتياقي براي كل كار نداشتند، اختلافات خيلي عمق پيدا نمي كرد و اگر تعداد اتاق ها از خانوارها كمتر بود، گاه دو خانواده در يك اتاق مستقر مي شدند.
محلي كه براي سكونت كارگران در نظر گرفته شده بود، يك رديف 10 تا 15 خانه اي سه در چهار يا قدري بيشتر بود كه در نزديكي ميدان ها يا كارگاههاي آجر پزي ساخته مي شد. ديوارخانه ها يا گچ كاري نداشت يا آنقدر كثيف و رنگ و رو رفته بود كه اثري از گچ و سفيدي پيدا نبود. بعضي از اتاق ها هم مثل زندان ها و بازداشت گاهها، پر بود از يادگاري هايي كه با چاقو يا جسم تيز حك كرده بودند. برخي ديوارها بي شباهت به بدن اميرحسين تتلو نبود.
هر اتاق يك درب كوچك معمولا آهني داشت و يك سوراخي كه در پشت اتاق ايجاد شده بود تا نور يا هوا وارد شود. بخش هايي از اتاق براي خواب يك خانواده حداقل چهار يا پنج نفره اختصاص مي يافت و در بخش ديگر اتاق با چراغ نفتي و يا اجاق گاز دستي ( پيك نيك) غذا و چايي درست مي كردند و به اصطلاح آشپزخانه محسوب مي شد. معمولا يك شير آب شرب هم در كل مجموعه وجود داشت كه آب بر مي داشتند و يا ظرف و لباس مي شستند. حدود 100 متر آنطرف تر از خانه هاي مسكوني، دو سه تا دستشويي ساخته مي شد كه اغلب به دليل شكستن لامپ برق، تاريك بود. طوري كه زن ها جرات نمي كردند شب ها به دستشويي بروند.
طبيعي بودكه در آن سالها، از كولر يا پنكه سقفي خبري نباشد و هر خانواده در بهترين حالت، مي توانست يك پنكه پارس خزر بخرد و استفاده كند. ظهر ها در اوج گرما كه كارگران براي خوردن ناهار جمع مي شدند، پنكه جواب نمي داد و عرق از سر و گردن كارگران سرازيرمي شد و گاه فرصت پاك كردن عرق ها فراهم نمي شد.
شب ها، كارگران خسته حدود ساعت 9 مي خوابيدند. شدت خستگي طوري بود كه هيچ آدمي احساس بدخوابي و بي خوابي نمي كرد و به دمنوش و قرص خواب احتياج نمي شد. زن ها و كودكان معمولا در داخل اتاق ها و زير پنكه مي خوابيدند و رختخواب مردها و كارگران، بيرون اتاق پهن مي شد. البته منظور از رختخواب همان تشك و بالشت بود و اگر خيلي به خودشان بهاء مي دادند يك پشه بند توري هم وصل مي كردند.
با اينكه لحظه اي از نيش پشه ها، در امان نبودند اما به محض اينكه سرشان را روي بالشت مي گذاشتند، از خستگي بي هوش مي شدند. اين قضيه را بيشتر از همه دله دزدهاي شهري پي برده بودند. كارگران با اينكه پس از دريافت يوميه ( پول هفتگي كه از صاحب كارها مي گرفتند) و خريد مايحتاج، پول زيادي در جيبشان باقي نمي ماند اما بعضا مورد دستبرد دزدان و معتادان حاشيه شهرها واقع مي شدند.
يكي از كارگران تعريف مي كرد كه يك شب از خواب پريديم و چند نفري، دزدي را تعقيب كرديم و او هم خيال مي كرد كه اگر وارد تونل قمير ( كوره) آجر پزي شود لابد به دليل تاريكي و خطر، او را رها مي كنيم. اما او نمي دانست كه وارد قمير تاريك شدن كار روزانه ما بود. قمير را محاصره كرديم و او را در جايي كه چشم چشم را نمي ديد، گرفتيم.
دزد معتاد شروع كرد به شكايت از زندگي و زمانه و گريه كردن. دلمان سوخت و اشك ما را هم در آورد. خلاصه او را رها كرديم كه برود اما او ما را رها نمي كرد. خمار شده بود و حتي التماس مي كرد كه براي او جنس جور كنيم يا در حد رفع مشكل، پولي در اختيار او قرار دهيم!
ادامه دارد