پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

دانشکده حقوق
نویسنده

قاسم خرمی

مديرمسئول

به مناسبت روز دانشجو

فضاي سياسي و اجتماعي دانشكده حقوق و علوم سياسي در آغاز دهه 1370

دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران برای شخص من، صرفا یک دانشکده و فضا و محل تحصیل نیست؛ یک نماد است، یک خاطره است، یک نشانه است که من در این تهران پرهیاهو گم نشوم. بعید است که کسی در دانشگاه تهران درس خوانده باشد اما  تکه ای از دلش را آنجا جا نگذاشته باشد؛ آنهم تکه ای از دل شیدایی و پرامیدِ دوران جوانی. درست که اغلب ما درس خوانده های رشته علوم سیاسی، به حاشیه سیاست ایران پرتاپ شده ایم، اما در آغاز دهه 70 شمسی،  با آدم های بزرگی شروع کردیم؛ جواد شيخ الاسلامي، ابوالفضل قاضي، جواد طباطبايي، محمد رضوي، قاسم افتخاري، حسين بشيريه.... ما از جای خوبی شروع کردیم. ما سرشار از خاطره های نگفته هستیم

 

ورودی کوی دانشگاه

وقتي كد مندرج بر روي صفحات روزنامه  اعلام نتايج كنكور سال 1369 را با تكه كاغذ داخل جيبم، مطابقت دادم، متوجه شدم كه در رشته علوم سياسي دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران، پذيرفته شده ام؛ همان رشته اي كه واقعا دوست داشتم بدون آنكه تصور دقيقي از انتهاي دالان دراز و تاريك سياست علمي و عملي در ايران داشته باشم.

 

يك هفته بعد، باكت شلوار سورمه اي و يقه سفيد بسته و چمداني داراي قفل معيوب، راهي تهران شدم. با اين تخيل كه در كوي دانشگاه تهران، هر چه نباشد، لاحداقل امكانات اقامتي مثل ظرف و ظروف و پتو و جاي خواب فراهم است، هيچ وسيله اي همراه نياورم.

 

بعد از ثبت نام اوليه، يكراست به كوي دانشگاه مراجعه كردم كه بعد از صرف غذا و استحمام و استراحت، ادامه كار را پي  بگيرم و براي حضور در كلاس آماده شوم. مقابل درب ( وسطی) كوي دانشگاه، نگهبان فرمان ايست داد. ايستادم و با صدايي كه همه صنايع ادبي را همراه داشت، پرسيدم : « اقامتگاه دانشجويان رشته علوم سياسي ورودي مهرماه 1369 كجاست؟ آقا!».

 

 اجازه نداد كه صحبت را ادامه دهم و با انگشت دست، درختي در يكصد متري آنجا را نشان داد كه روي مقواي آويزان برآن نوشته شده بود «محل اسكان دانشجويان تازه وارد». فضايي كه براي اقامت موفق ما پيش بيني كرده بودند، مسجد كوي دانشگاه بود. در را كه باز كردم چيزي شبيه سالن انتظار راه آهن، لحظاتي قبل از حركت قطار بود؛ هرتازه واردي چمدان يا ساكي در دست و به ديوارهاي مسجد تكيه زده بودند. بقيه هم وسط مسجد دراز كشيده و خوابشان برده بود.

 

اقامت موقت ما تا زمان تحويل اتاق هاي كوي دانشگاه، حدود يك و دو هفته اي طول كشيد. من و دوستم حميد اميرشاهي ( پذيرفته شده رشته حقوق) كه از مشهد با هم آمده بوديم، مجموعا دو متر مربع جا از فضاي مسجد را در اختيار داشتيم؛ شب به دليل سرما و نبود پتو، كت شلوارها را مي پوشيديم و يقه بالاي پيراهن هاي سفيد را مي بستيم و مي خوابيديم.

چهار سال در كوي دانشگاه تهران بوديم. به گمان من فهم دانشجو و دانشگاه بدون زندگي در كوي دانشگاه تهران، ابدا ممكن نيست. زندگي در ميان هزاران جوان شهرستاني و اميدوار، آنهم با خلق و خوي و فرهنگها و عادات متفاوت و متنوع، به اندازه هزاران واحد درس و كلاس، محتوا و پيام دارد.

 

 كوي دانشگاه، همه ما را با هويت هاي مختلف بلعيده بود و در خود هضم كرده بود و بعد از چندسال، آدم هايي با اذهان و دنياي شبيه به هم، تحويل داده بود. ما به مرور به آن فضا بسته، وابسته شده بوديم. تاجايي كه يادم هست، من و همكلاسي ها، حتي تابستان ها هم در كوي دانشگاه بوديم، بدون اينكه درس و واحدي داشته باشيم.

 

خلاصه، دوران دانشجويي ما اينجوري شروع داشت و البته آنچه تحمل همه اينها را ممكن مي كرد، عشق بود  و شور جواني. شايد ما آخرين نسل از دانشجوياني بوديم كه فكر مي كرديم در چشم انداز آتي مملكت خودمان صاحب سهم و نقش هستيم. زمان زيادي صرف شد تا فهميديم بيرون از دانشگاه، كشي چشم به راه و نيازمند دانش و تخصص ما نيست.

 

روزهاي اول دانشكده

 

 آنچه تا آنروز، از دانشگاه تهران در ذهن داشتم، شلوغي ها و نا آرامي هاي منتهي به انقلاب 57 بود. دختران و پسران جوان با موهاي بلند و شلوارهاي پاچه گشاد كه در حال درگيري با شهرباني و ارتش دوران پهلوي بودند و يا چيزي را آتش زده بودند و دور آن سرود مي خواندند.

 

من با چنين تصوري وارد دانشگاه شدم. حتي محض اطمينان كه آدرس را اشتباه نكرده باشم از همان در اصلي وارد شدم. جلوي در دانشكده حقوق و علوم سياسي كه رسيدم، ساختماني با شكوه اما ساكت و آرامي را پيش رو ديدم. روي ديوارهاي بيروني دانشكده در آن قسمت هايي كه دست نمي رسيد، شعارهاي رنگ و رو رفته اي از گروههاي سياسي چپ ماركسيست به جا مانده بود كه حتي بعد از لايه رنگي كه روي آن كشيده بودند نیز قابل خواندن بود اما اثري از آن هياهوها و درگيري ها نبود. صحنه نبردي را مي مانست كه آب جارو و پاکسازی شده باشد.

 

بعد از بازگشايي دانشگاهها در دسال 64 به گمانم، ما پنجمین دوره اي بوديم كه وارد دانشكده مي شديم. يك و دو نفري را ديدم كه از ترم موشكي صحبت مي كردند كه منظور موشك باران تهران در سالهاي آخر جنگ ايران و عراق است. پايان جنگ سبب شده بود كه تعدادي از رزمندگان حاضر در جنگ فرصت، تحصيل پيدا كنند كه هنوز رگه هايي از غيرت و شرافت دوران جنگ در انها بود و انسان هاي واقعا متين و شریفی بودند.

 

بسيج دانشجويي هنوز تاسيس نشده بود و عمده چالش دانشجويان مستقل و آزاد انديش، با انجمن اسلامي دانشكده بود كه در همان طبقه  هم کف قرار داشت و تقريبا خودش را ضابط و عامل كنترل فضاي سياسي دانشكده مي دانست. انجمن هاي اسلامي در آن دوران به دلیل تندروی هایی که انجام داده بودند به هيچ وجه چهره خوشايندي نزد اساتيد و دانشجويان نداشتند و فقط از مقطع دوم خرداد 76 به بعد، رفورم فكري انجام دادند و مختصر اعتباري پيدا كردند. حتي آقاي ايراني رئيس وقت انجمن دانشكده بعدها به وزارت كشور رفت و فرماندار شد و البته آن آدم سابق نبود.

 

يك دو نفر از دانشجويان عضو و يا هوادار حزب توده، مجوز ادامه تحصيل پيدا كرده بودند كه در كلاس ما مي نشستند اما معمولا از ما كناره مي گرفتند و اصلا حرف نمي زدند.  چندتايي دانشجوي خارجي نيز در دانشكده بود كه شيوه فارسي حرف زدن آنها براي ما جذاب و شيرين بود مثل آقاي مدثر طاهر كريم از سودان. شايد با مزه ترين آنها فردي به نام حسن گي از كشور سنگال بود كه جُك هاي فارسي هم ياد گرفته بود

 

حسن گي كه خيلي متاثر از فضاي سياسي ايران نبود، در كلاس درس فقه سياسي مرحوم عميد زنجاني حتي ساختار سياسي جمهوري اسلامي را هم به نقد مي كشيد. به حسن گي  اتهامات امنيتي وارد شد و درسش را ناتمام گذاشت. چندسال پيش يكي از دوستان ديپلمات، حسن گي را در سنگال ديده بود. حسن گلايه داشت كه در حق او ظلم شده است و مانع اتمام تحصيلش شده اند. حتي ظاهرا به کمال خرازی وزیر خارجه دولت آقاي خاتمي، نامه اي هم نوشته بود كه زمينه بازگشتش فراهم شود اما موفقيتي حاصل نكرده بود.

 

در مجموع فضاي دانشكده هم به لحاظ سياسي و هم به لحاظ اجتماعي، فضاي بسته و سردي بود. عمده ما كه از شهرستان آمده بوديم، خيلي دغدغه آزادي هاي اجتماعي نداشتيم و شايد آن سنگینی حاكم بر فضا را کمتر حس می كرديم. با تاسيس دفتر بسيج دانشجويي در طبقه سوم دانشكده، قدري تعارضات سياسي ميان دانشجويان افزايش يافت. حتي يادم هست كه كار به جايي رسيد كه دفتر بسيج دانشجويي را آتش زدند. مسئول بسيج دانشجويي آقاي محمد باقري ( داماد علي دواني) بود كه البته از آزاده هاي دوران جنگ بود و چندسال پيش به خاطر عوارض يك تصادف به رحمت خدا رفت.

 

شايد علمی ترین و متساهل ترين نهاد درون دانشكده، جهاد دانشگاهي بود كه مرحوم محمد بهنام، مسئوليت آنرا عهده دار بود. بهنام که به عنوان ریزن فرهنگی در یکی از کشورهای آسیای میانه خدمت می کرد، در همانجا، به خاطر سکته قلبی در گذشت. حتي من به اتفاق چندتا از همكلاسي ها، نشريه ديواري « پژواك» را هم زیر نظر جهاد دانشگاهی، داير كرديم كه منشا علايق ما به روزنامه نگاري شد و تقريبا روي مسير شغلي و زندگي ما تاثير گذاشت.

 

البته. يكي از عواملي كه فضاي اجتماعي دانشكده حقوق و علوم اجتماعی را تغيير داد، ورود دانشجويان شبانه بود كه اغلب از طبقات متوسط شهر تهران بودند و نوع پوشش و روابط آنها، با كل دانشجويان شهرستاني متفاوت بود. چند سال پیش که به دانشکده رفتم، مشاهده کردم که فضا به کلی با آن دوران تفاوت کرده است. احساس غریبی است وقتی به چهره افراد نگاه می کنی و تقریبا هیچ کس را نمی شناسی!

 

اساتيد دانشكده

ما ورودي هاي سال 69 هنوز اين افتخار را داشتيم كه محضر استادان بزرگي را درك كنيم؛ جواد شيخ الاسلامي، ابوالفضل قاضي شريعت پناهي، جواد طباطبايي، محمد رضوي، قاسم افتخاري، حسين بشيريه، هوشنگ مقتدر و غیره که افراد صاحب نام و به  قول امروزی ها، برند زمان خودشان بود.

 اما خاطره جمعی دانشجویان دانشکده حقوق و علوم سیاسی در آغاز دهه 70 شمسی را فقط اینها نساختند. مجموعه ای از اساتید جوانتر و حتی کادر اداری دانشکده، هم در شکل گیری آن دوران پر افتخار سهیم و شریک بودند. از میان آن استادان، شایسته است که نامی به میان آید از عزالله عراقی، سیدحسین سیف زاده، بهزاد شاهنده، ابراهیم متقی، سعیده لطفی احمدساعی، جلیل روشندل، احمدنقیب زاده، رحیم ابوالحسنی، عبدالرحمن عالم، صادق زیباکلام، الهه کولایی، نسرین مصفا، فریده فرهی، صور اسرافیل، داریوش اخوان زنجانی، عباسی، تخشید، آقایی، دوست محمدی و دیگران….

 

آن زمان، اغلب ما به شیوه معمول، شیفته استادان خارج رفته بودیم که حالا چندکلمه ای هم زبان خارجی می دانستند. اکنون اما 30 سال بعد از آن ماجرا، جمع بندی من این است که اهمیت نقش برخی افراد را به درستی درک نکردیم. مثلا جلیل روشندل که چندسالی معاون آموزشی دانشکده بود، حقیقتا در نقش یک دوست و مشاور هر یک از دانشجویان ظاهر می شد. یا رحیم ابوالحسنی که فکر نمی کنم هیچکس به اندازه او با دانشجویانی که از شهرستان آمده بودند، ابراز همدلی و همراهی می کرد.

 

یک نمونه از استادان بسیار شریف که کمتر مورد توجه قرار گرفت، مرحوم رحیم ذاکر حسین بود که درسی تحت عنوان « سیر قدرت در دریاها» را ارائه می کرد. انسان درویش مسلکی بود که به حرفه تدریس در دانشگاه حقیقتا علاقه داشت. چنان با هیجان درس می داد که ما اگر هم سوالی داشتیم، دلمان نمی آمد صحبت او را قطع کنیم. وقت زیادی را صرف دانشجویان می کرد و با همه دانشجویانی که این درس را گذرانده بودند، رفاقت داشت.

 

یادآوری همه اسامی کارکنان بخش اداری دانشکده، کار سختی است اما به میزان که به ذهن من می رسد، جا دارد تا از زحمات آقایان سمنانی، پرواز، تهرانی ، هدایتی رحمانی، سعادت، حسینی و خانم ها یوسفی، میلانی و  ورزی تشکر کنم.

 

ذکر این اسامی و رویدادها و توصیف فضای سیاسی و اجتماعی، فقط به این خاطر بود که این موضوع جایی ثبت شود و یا بوسیله دیگران بیشتر شرح و بسط یابد. یاد همه کسانی که از این جهان چشم فروبسته اند نیز گرامی باد. بویژه یاد همکلاسی هایم: اقایان حسن سلطانی، حسن شاهین زاده و علی ادبی و خانم ها شکوهی، خراسانی و ماموریان

در همین باره

Sorry, we couldn't find any posts. Please try a different search.

پیشنهادها

خوانده شده ها