پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
ماجرای گرگ ديوانه در باخرز
حمله گرگ ها به گله هاي مردم باخرز و حتي گرگ هاي گرسنه به مردم تنها و در راه مانده، موضوع عادي و طبيعي بود. هرسال، بصورت معمول تعدادي از گوسفندان بويژه ميش ها، طعمه گرگها مي شدند و مقابله با گرگ ها هم، راه و چاره قطعي نداشت.
حمله گرگ ها به گله هاي مردم باخرز و حتي گرگ هاي گرسنه به مردم تنها و در راه مانده، موضوع عادي و طبيعي بود. هرسال، بصورت معمول تعدادي از گوسفندان بويژه ميش ها، طعمه گرگها مي شدند و مقابله با گرگ ها هم، راه و چاره قطعي نداشت.
در دهه 1330 و احتمالا سال 1334 اما اتفاق خيلي عجيبی افتاد كه كل مردم بالا ولايت باخرز را در شوک و وحشت فروبرد. گرگ تنهايي وارد باخرز شده بود که تا آن زمان نظیرش را ندیده بودند و حتی شک داشتند که گرگ باشد یا حیوان دیگری.
گرگ تازه وارد، رنگی مایل به سفید و خاکستری داشت و به لحاظ جثه، دوبرابر گرگهاي معمولي و به لحاظ چابكي و درندگي، چيزي معادل پلنگ و يوزپلنگ به نظر می رسید به همين دليل مردم او را گرگ ديوانه مي ناميدند.
قلمرو گرگ ديوانه از روستاهاي بايي و سنقرآباد و سورستان در نزديك كوههاي سربي شروع مي شد و تا همت آباد و هفت سويي و سيدآباد و سلطان آباد و سرناباد و آويان و كافچ و رباط تا منج و حاجي آباد را شامل مي شد. بطور كلي، روستاهاي اين دست رود خانه رِوِس در معرض حمله و آسيب هاي مکرر او قرار داشت.
اگرچه، خوراك يك گرگ تنها، روزانه نبايد بيش از يك گوسفند باشد اما گرگ ديوانه به دنبال خوردن گوسفندان نبود؛ كار او دريدن و رها كردن گوسفندان نيمه جان بود. بطوري كه در طول يك روز مي توانست تا ده حيوان زبان بسته را نفله و ناقص كند.
در باخرز، جثه سگ ها با جثه گرگها برابري مي كند. اما سگ هايي كه براي گرفتن گرگها تربيت شده بودند، در اين فقره اصلا جرات نزديك شدن نداشتند. حتي سگ هاي متعلق به گله بلوچ هاي هفت سويي كه حريف هر نوع گرگي بودند در مقابل گرگ سفيد و ديوانه كم آوردند.
خلاصه زمستان 1334 سالی ترسناک و پرتلفات براي دامداران و گله داران باخرز بود. آخرين حمله گرگ ديوانه حوالي غروب يكي از همان روزهاي سرد، به گله اي كوچك مربوط به اهالي روستاي بايي در حد فاصل اين روستا با همت آباد اتفاق افتاد و سرنوشت این حیوان گیرنده و خونخوار برای همیشه رقم خورد.
شمس الدين پرداس از گله داران اهالی بایی، كه هدايت گوسفندانش را بر عهده داشت، ابتدا دو سگ نسبتا تنومند را به مقابله با گرگ فرستاد كه هردو سگ بعد از مقاومت مختصري از صحنه گريختند. سرانجام خود او مجبور شد با گرگ سفيد و ديوانه در افتد.
برادر زن شمس الدين كه در آن زماني نوجواني 10 ساله بود و در صحنه حادثه حضور داشت مي گويد: جدال شمس الدین و گرک، حدود نيم ساعت طول كشيد. گاه گرگ غالب مي شد و گاه شمس الدين که ناگهان صداي فرياد و ناله شمس الدين بلند شد.
گرگ بی رحم، صورت شمس الدین را به دهان کشیده و بخشی از گونه ها به همراه بینی او را از جا کنده بود. شمس الدین هم در همان حالت دستش را در حلق گرگ فروکرده و او را کشته بود. به این ترتیب گرگ دیوانه از پا درآمد و شمس الدین هم بواسطه جراحات وارده، چندی بعد، در گذشت.
خبرکشتن گرگ سفید دیوانه نفس حبس شده مردم را آزاد کرد. با اینکه در آن زمانها با چرخاندن سرگرگ کشته شده در میان آبادیها، پاداش «گله گرگی» می گرفتند اما کسی گرگ را کشته بود، توان راه رفتن و شادی کردن نداشت.
منطقه باخرز و البته کل خراسان، سکونت گاه گرگ سفید نیست و این موجود زیبا و خطرناک احتمالا از مرزهای روسیه وارد ایران شده بود. هرچه بود، با اقلیم و جغرافیای باخرز آشنا نبود و مردم باخرز نیز با خصوصیات و بی رحمی های او او آشنایی نداشتند.
شاید هم آن گرگ اصلا دیوانه نبود و نوعی غربت و بیگانگی از محیط، او را به ورطه جنون کشیده بود و حملات او به مردم و احشام هم احتمالا به خاطر ترس و اضطراب بود که از همین بیگانگی و تنهایی ناشی می شد. بسیاری از واکنش های حیوانات و انسانها در مقابل پدیده ها و وقایع مختلف، ناشی نشناختن است.
ماجرای گرگ سفید و دیوانه ثابت می کند که در جنگ و درگیری با دشمنان ناشناخته، هیچ کس پیروز نمی شود اما ممکن است، هر دو طرف نابود شوند.
در همین باره
پیشنهادها
خوانده شده ها
آخرین خبرها
مطالب مرتبط
تبلیغات