پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
مایکل اوکشات؛ فیلسوف محافظهکاری
مایکل اوکشات، فیلسوف بریتانیایی، یکی از منتقدان برجسته عقلگرایی در سیاست و از مدافعان سنت و تجربه عملی در قرن بیستم به شمار میرود. اندیشههای اوکشات را میتوانیم نقطه مقابل ایدئولوژیهای جزمی و مهندسی اجتماعی تلقی کنیم
شاهین کارخانه دار- آثار و نوشتههای مایکل اوکشات دعوتی است به فهم سیاست نه به مثابه یک علم دقیق یا یک پروژه مهندسی برای رسیدن به آرمانشهری از پیش تعیینشده، بلکه به مثابه یک فعالیت عملی، مبتنی بر دانشی ضمنی و سنتی که در طول نسلها انباشته شده است.
اوکشات به زبان فاخر شهرت داشت و به پژوهش در ماهیت دانش بشری، تجربه، تاریخ، و نسبت آنها با کنش سیاسی پرداخت و میراثی فکری از خود به جای گذاشت که همچنان برای پژوهشگران علوم سیاسی و فلسفه، منبع الهام و تفکر است. فهم جهانبینی اوکشات مستلزم ورود به دنیایی است که در آن «سنت» نه باری بر دوش گذشته، بلکه صدایی زنده و راهنما در زمان حال است و «عقل» نه حاکمی مطلق، بلکه ابزاری محدود در جعبهابزار بشری برای راهبری در دریای متلاطم زندگی اجتماعی است. او در برابر وسوسه آنچه که «سیاست کتابی» مینامید که میکوشد واقعیت پیچیده اجتماعی را در قالب فرمولها و اصول انتزاعی خلاصه کند، از «سیاست خویشتنداری» و «سیاست صمیمیت» دفاع میکند؛ سیاستی که به پیچیدگیهای جهان انسانی احترام میگذارد و به جای تلاش برای بازسازی جامعه از بنیان، به دنبال اصلاحات تدریجی و حفظ توازنهای شکننده آن است.
هسته اصلی فلسفه سیاسی اوکشات، نقد ویرانگر او بر آن چیزی است که «عقلگرایی در سیاست» مینامد. این نقد که به شیوهای درخشان در مجموعه مقالاتش تحت همین عنوان، «عقلگرایی در سیاست و مقالات دیگر»، بسط داده شده، یکی از عمیقترین تحلیلها از یک گرایش فکری است که به باور او، از دکارت و بیکن آغاز شده و سیاست مدرن غربی را به شدت تحت تأثیر قرار داده است. از نظر اوکشات، عقلگرا فردی است که به برتری «دانش فنی» بر «دانش عملی» باور دارد. دانش فنی، دانشی است که میتوان آن را به صورت مجموعهای از قواعد، اصول، و فرمولهای صریح تدوین و تعلیم داد. این همان دانشی است که در کتابهای راهنما، دستورالعملها و متون ایدئولوژیک یافت میشود.
کتاب «عقل گرایی در سیاست و مقالاتی دیگر»
عقلگرا معتقد است که هر فعالیتی، از جمله سیاست، میتواند به مجموعهای از تکنیکها تقلیل یابد و با به کارگیری این تکنیکها میتوان به نتایج مطلوب و از پیش تعیینشده دست یافت. از نظر عقلگرا، سیاست عرصهای برای حل مسئله است و راهحلها را میتوان به طور مستقل از تاریخ، سنت و شرایط انضمامی یک جامعه، به صورت انتزاعی استنتاج کرد. اوکشات این رویکرد را به شدت خطرناک و در عین حال، فریبنده میداند. او میگوید:
«ویژگی عقلگرا این است که او بر پایه این باور میایستد یا سقوط میکند که آنچه او آن را «عقل» مینامد، حاکمی بیطرف است که دانش عملی و سنتی در دادگاه آن باید مشروعیت خود را اثبات کنند.»
این نگاه، به زعم او، ناشی از یک سوءتفاهم عمیق درباره ماهیت دانش بشری است. در مقابل دانش فنی، اوکشات «دانش عملی» یا «دانش سنتی» را قرار میدهد. این دانش، دانشی ضمنی، غیرمدون و غیرقابل تقلیل به قواعد صریح است. این دانش در عمل، در سنتها، در عادات و در قضاوتهای یک فرد ماهر نهفته است. یک آشپز ماهر، یک نجار چیرهدست یا یک سیاستمدار باتجربه، دانش خود را نه صرفاً از کتابها، بلکه از طریق کارآموزی، تقلید، آزمون و خطا و غوطهوری در یک سنت خاص کسب کردهاند. این دانش بیشتر شبیه یک «هنر» است تا یک «علم». اوکشات مینویسد:
«در هر فعالیتی، دانش به دو صورت ظاهر میشود… هر دو اینها در هم تنیدهاند؛ هیچکدام بدون دیگری وجود ندارد. آنچه در اینجا مورد مناقشه است، فهمی از دانش است که این دوگانگی را نادیده میگیرد و این باور است که دانش فنی به تنهایی کافی است.»
سیاست برای اوکشات، بیش از هر چیز، یک فعالیت مبتنی بر دانش عملی است. اداره یک کشور شبیه به آشپزی یا دریانوردی است؛ فعالیتی که نیازمند قضاوت، درایت و حسی شهودی نسبت به شرایط متغیر است که هرگز نمیتوان آن را به طور کامل در یک کتاب تئوری سیاسی خلاصه کرد. عقلگرای سیاسی، با نادیده گرفتن این دانش ضمنی و تکیه صرف بر اصول انتزاعی، در واقع بخش بزرگتر و مهمتری از دانش لازم برای حکمرانی را نادیده میگیرد. این امر منجر به سیاستهای خامدستانه، ایدئولوژیک و غالباً فاجعهبار میشود، زیرا عقلگرا میکوشد تا پیچیدگی بینهایت یک جامعه انسانی را در قالب سادهسازیهای نظری خود بگنجاند و هر آنچه را که با این قالب سازگار نیست، نادیده بگیرد یا به زور تغییر دهد. فردریش هایک این نوع عقلگرایی را «عقلانیت صنعگرا» مینامید.
نقد اوکشات به عقلگرایی، به طور طبیعی او را به دفاع از «سنت» رهنمون میشود. اما فهم او از سنت، بسیار متفاوت از یک دلبستگی نوستالژیک به گذشته یا دفاعی محافظهکارانه از وضع موجود است. سنت برای اوکشات یک انبار از اشیاء کهنه نیست، بلکه یک جریان زنده از دانش عملی است که در نهادها، قوانین، آداب و رسوم و شیوههای رفتاری یک جامعه تجسم یافته است. سنت، یک «گفتوگوی بیپایان» بین نسلهای گذشته، حال و آینده است. این گفتوگو فاقد یک هدف نهایی یا یک نتیجه قطعی است؛ ارزش آن در خود تداوم گفتوگو و انتقال دانش عملی نهفته است. او در مقاله مشهور «محافظهکار بودن» (On Being Conservative) که در سال 1991 منتشر شد، مینویسد که محافظهکاری یک مرام یا ایدئولوژی نیست، بلکه یک «گرایش» است؛ گرایشی به ترجیح امر آشنا بر ناآشنا، امر آزمودهشده بر آزمودهنشده، امر واقعی بر امر ممکن، و امر نزدیک بر امر دور. او میگوید:
«محافظهکار بودن، یعنی ترجیح دادن دوستی به عشق، یعنی ترجیح دادن آنچه حاضر و در دسترس است به آنچه دور و دستنیافتنی است. اگر وضع موجود قابل تحمل باشد، او ترجیح میدهد به جای پریدن به سوی ناشناختهها، با آن بسازد.»
این گرایش نه از سر ترس از تغییر، بلکه از روی شناختی عمیق نسبت به پیچیدگی جامعه و خطرات ناشی از اقدامات نسنجیده نشأت میگیرد. سنت، مخزنی از راهحلهای آزمودهشده برای مشکلاتی است که جوامع با آن روبهرو بودهاند. این راهحلها ممکن است کامل نباشند، اما کارآمدی خود را در عمل نشان دادهاند. دور انداختن سنت به نفع یک طرح انتزاعی و آزمودهنشده، مانند آن است که یک دریانورد نقشه و قطبنمای خود را که در طول سفرهای بیشمار کاراییاش را اثبات کرده، به نفع یک مسیر فرضی و آزمون نشده دور بیندازد. تغییر در یک سنت، امری اجتنابناپذیر و حتی مطلوب است، اما این تغییر باید تدریجی، درونی و شبیه به ترمیم یک ساختمان قدیمی باشد، نه تخریب آن برای ساختن یک بنای کاملاً جدید بر اساس یک نقشه مهندسی.
کتاب «درباره رفتار بشری»
فهم اوکشات از تاریخ نیز عمیقاً با نقد او بر عقلگرایی و دفاعش از سنت پیوند خورده است. او در کتاب «تجربه و وجوه آن»، که اولین اثر بزرگ فلسفی اوست، به تمایز میان وجوه مختلف تجربه بشری، از جمله وجه علمی، وجه تاریخی و وجه عملی میپردازد. او استدلال میکند که هر یک از این وجوه، منطق و معیارهای صدق خاص خود را دارند و خلط کردن آنها منجر به سردرگمی فلسفی میشود. تاریخ برای اوکشات، یک وجه خاص از تجربه است که با «گذشته» به شیوهای خاص سروکار دارد. مورخ به دنبال کشف قوانین کلی حاکم بر تاریخ یا استخراج درسهای عملی برای زمان حال نیست. این رویکردها، که او آنها را «تاریخ عملی» مینامد، تاریخ را به ابزاری برای اهداف غیرتاریخی تقلیل میدهند. در مقابل، «تاریخ تاریخی» به دنبال فهم گذشته «به خاطر خود گذشته» است. مورخ میکوشد تا رویدادها، کنشها و باورهای گذشته را در بستر خاص خودشان و با توجه به زنجیرهای از اتفاقات پیشین بفهمد، نه اینکه آنها را بر اساس معیارهای زمان حال قضاوت کند یا از آنها برای توجیه یک برنامه سیاسی امروزی استفاده کند. این نگاه، تلاش ایدئولوگها برای استفاده ابزاری از تاریخ به منظور مشروعیت بخشیدن به پروژههای سیاسیشان را به چالش میکشد. برای عقلگرایان، تاریخ اغلب داستانی خطی از پیشرفت به سوی یک هدف نهایی است (آزادی، برابری، جامعه بیطبقه)، اما برای اوکشات، تاریخ یک روایت مشروط، پیچیده و فاقد هرگونه طرح یا هدف غایی است. تاریخ، داستان تداوم و تغییر است، نه یک فرایند منطقی که بتوان از آن قوانین کلی استخراج کرد.
این مبانی فلسفی، اوکشات را به سوی ارائه تحلیلی متمایز از ماهیت دولت و جامعه سیاسی در اثر سترگ خود، «درباره رفتار بشری»، سوق میدهد. در این کتاب، او میان دو برداشت ایدهآل و متضاد از اجتماع انسانی تمایز قائل میشود: «اجتماع غایتمحور» یا یونیورسیتاس، و «اجتماع مدنی» یا سوسیهتاس. اجتماع غایتمحور، اجتماعی است که اعضای آن در تعقیب یک هدف یا مقصود مشترک و اساسی با یکدیگر متحد شدهاند. این هدف میتواند رستگاری دینی، پیروزی در جنگ، رسیدن به ثروت ملی، یا تحقق یک آرمان اجتماعی خاص باشد. در چنین اجتماعی، ارزش افراد و کنشهایشان بر اساس میزان مشارکتی که در دستیابی به آن هدف مشترک دارند، سنجیده میشود. دولت در این برداشت، یک مدیر یا کارفرما است که وظیفهاش بسیج منابع و هدایت جامعه به سوی آن هدف غایی است. بسیاری از ایدئولوژیهای مدرن، از سوسیالیسم گرفته تا فاشیسم، دولت را به مثابه یک اجتماع غایتمحور تصور میکنند.
در مقابل، اوکشات مفهوم «اجتماع مدنی» را قرار میدهد. در این برداشت، اعضای جامعه نه به واسطه یک هدف مشترک، بلکه به واسطه به رسمیت شناختن حاکمیت مجموعهای از قوانین مشترک و غیرابزاری با یکدیگر پیوند خوردهاند. این قوانین، اهداف یا مقاصد خاصی را برای افراد تعیین نمیکنند، بلکه شرایط و چارچوبی را فراهم میآورند که در آن، افراد میتوانند اهداف و مقاصد خودشان را دنبال کنند. این قوانین شبیه به قواعد بازی یا دستور زبان هستند؛ آنها به شما نمیگویند چه بازیای بکنید یا چه چیزی بگویید، بلکه صرفاً شرایطی را مشخص میکنند که هر بازی یا هر جملهای باید از آن تبعیت کند تا معنادار باشد. دولت در این برداشت، نه یک مدیر، بلکه یک داور یا یک حاکم است که وظیفهاش تضمین رعایت این قوانین و حل و فصل اختلافات ناشی از تعقیب اهداف گوناگون توسط شهروندان است. اوکشات میگوید:
«اعضای اجتماع مدنی با یکدیگر نه در یک تعهد مشترک برای رسیدن به یک هدف مشترک، بلکه در به رسمیت شناختن مشترک حاکمیت شرایطی انتزاعی و رسمی پیوند خوردهاند.»
این شرایط، همان حاکمیت قانون (rule of law) است. سیاست در اجتماع مدنی، سیاستی مبتنی بر خویشتنداری و محدودیت است. وظیفه دولت، نه ساختن جهانی بهتر یا شادتر کردن شهروندان، بلکه حفظ نظم و چارچوبی است که در آن، شهروندان خود بتوانند به دنبال برداشت خود از زندگی خوب باشند. این برداشت از دولت، آشکارا در تضاد با دولتهای تمامیتخواه و ایدئولوژیکی است که میکوشند تمام جنبههای زندگی اجتماعی را در خدمت یک هدف واحد سازماندهی کنند.
کتاب «صدای آموزش لیبرال»
یکی دیگر از جنبههای مهم اندیشه اوکشات که اغلب کمتر به آن پرداخته میشود، فلسفه تعلیم و تربیت اوست. او در مجموعه مقالاتی که پس از مرگش با عنوان «صدای آموزش لیبرال» منتشر شد، به این موضوع میپردازد. برای اوکشات، تعلیم و تربیت نه فرایندی برای انتقال اطلاعات یا مهارتهای فنی برای یک شغل خاص، بلکه فرایندی برای «آشناسازی» دانشآموز با «میراث بشری» است. این میراث، همان «گفتوگوی بزرگ» است که در علوم، هنر، ادبیات، فلسفه و تاریخ تجسم یافته است. دانشگاه مکانی است که در آن، دانشجو برای مدتی از دغدغههای عملی و روزمره زندگی فاصله میگیرد و به این گفتوگوی بیپایان گوش فرا میدهد و یاد میگیرد که چگونه در آن مشارکت کند. هدف آموزش لیبرال، نه آماده کردن فرد برای حل مسائل عملی، بلکه غنی ساختن فهم او از جهان و از خود است. این نیز نقدی است بر رویکرد عقلگرایانه و ابزاری به آموزش که آن را صرفاً وسیلهای برای رسیدن به اهداف اقتصادی یا اجتماعی میداند. اوکشات معتقد است که دانشگاه باید فضایی برای «فراغت» و تأمل باشد، نه کارخانهای برای تولید کارمندان و تکنسینها. آموزش واقعی، دعوتی است به یک ماجراجویی فکری که در آن، دانشجو یاد میگیرد که چگونه به صداهای مختلف در گفتوگوی بشری گوش دهد، آنها را بفهمد و صدای متمایز خود را به آن بیفزاید.
میتوان مایکل اوکشات را فیلسوف «حدود» نامید: حدود عقل، حدود دانش فنی، حدود سیاست و حدود دولت. او در برابر خوشبینی بیمحابای روشنگری که معتقد بود با قدرت عقل میتوان تمام مشکلات بشری را حل کرد و بهشت را بر روی زمین ساخت، یک موضع شکاکانه و متواضعانه را پیش مینهد. او به ما یادآوری میکند که جهان انسانی، پیچیدهتر و پیشبینیناپذیرتر از آن است که در قالب تئوریهای انتزاعی ما بگنجد. سیاست، هنری است که با امر محتمل و مشروط سروکار دارد، نه علمی که به دنبال قطعیت است. دانش واقعی مورد نیاز برای راهبری در این جهان، نه لزوماً در کتابها و ایدئولوژیها، بلکه در سنتها و تجربیات انباشتهشده یک تمدن نهفته است. نقد او بر عقلگرایی، نه دفاعی از بیخردی، بلکه دعوتی به شناخت جایگاه واقعی و محدودیتهای عقل است. دفاع او از سنت، نه بازگشتی به گذشته و رویکردی ارتجاعی، بلکه تاکیدی بر اهمیت تداوم و خرد انباشته در تاریخ است. و تمایز او میان اجتماع غایتمحور و اجتماع مدنی، هشداری است قدرتمند علیه وسوسههای توتالیتر که همواره در کمین سیاست مدرن نشستهاند. اوکشات به ما میآموزد که سیاست باید به جای تلاش برای هدایت کشتی دولت به سوی یک مقصد آرمانی و از پیش تعیینشده، بر حفظ قابلیت دریانوردی کشتی در دریای پرتلاطم تاریخ متمرکز شود:
«در فعالیت سیاسی، انسانها بر روی دریایی بیکران و بیانتها سفر میکنند؛ نه لنگرگاهی برای پناه گرفتن وجود دارد، نه کف دریا برای لنگر انداختن، نه مقصدی برای رسیدن. کار، شناور ماندن بر روی آب است، با استفاده از منابع سنتی یک رفتار آموختهشده برای هموار کردن مسیر.»
این استعاره زیبا، جوهر فلسفه سیاسی اوکشات را در خود دارد: سیاستی متواضع، خویشتندار، و عمیقاً آگاه به شکنندگی و پیچیدگی وضعیت انسانی. او فیلسوف آزادی است، اما نه آزادی انتزاعی و مطلق، بلکه آزادی انضمامی و محدودی که تنها در چارچوب یک سنت مدنی و حاکمیت قانون امکانپذیر است.