پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

معرفی فعالیت ها و خدمات انجمن حامی

قاليباف-تايباد.-محمد
نویسنده

قاسم خرمی

مديرمسئول

محمد قاليباف و نخستين دكه مطبوعاتي در تايباد

در چهار راه فرمانداري شهر تايباد( كه حالا ممكن است، اسم ديگري داشته باشد) يك دكه مطبوعاتي وجود داشت كه براي شخص من و احتمالا براي خيلي هاي ديگر، يك مكان خاطره انگيز است. اين دكه را آقاي محمد قاليباف تاسيس كرده بود و خودش هم آنجا را اداره مي كرد. يك فضايي در حدود 2 متر در 2 متر بود كه درون و بيرون آن را مجله ها و روزنامه هاي عمدتا قديمي و بعضا جديد پوشانده بود. جاي زيادي نبود و خود آقاي قاليباف هم به سختي مي توانست وارد شود و خارج شود.

 

زمان دقيق تاسيس اين دكه را خاطرم نيست اما من  از اواخر دهه 60 تا اوايل دهه 70 از مشتريان هميشگي آن بودم. علي الخصوص تابستان ها كه دانشگاهها تعطيل بود و من در تايباد بودم. تايباد داغ

عصرها كه قدري گرما فروكش مي كرد، راه مي افتادم و قدم زنان مي رسيدم به دكه آقاي قاليباف. رروزنامه ها با تاخير مي آمد و معمولا روزنامه هاي چاپ آن روز، غروب  با اتوبوس هاي مسافر بري مي رسيد و مجال پهن كردن نمي رسيد و موكول مي شد به فردا.

ما مي دانستيم كه روزنامه هاي روي دكه، مربوط به روز گذشته است، با اين حال، خواندن تيترها و عكس ها براي ما جذاب بود. هر چند محتواي روزنامه هاي آن زمان مثل جمهوري، اطلاعات، كيهان، خراسان و قدس كه به تايباد مي رسيد، خيلي تفاوتي هم با يكديگر نداشتند.

 شايد جدي ترين مشتريان آقاي قاليباف را متقاضيان روزنامه ها و مجلات ورزشي تشكيل مي دادند كه در حين خواندن تيترها، في المجلس، جَدَل و كَل كَلي هم  مي كردند و نشريه اي را هم مي خريدند. بقيه افراد، فقط تيترها را نگاه مي كردند و بعضا از شنيدن برخي خبرها، سري تكان مي دادند و مي گذشتند.

براي آقاي قاليباف تيتر خواندن و روزنامه نخريدن، موضوعي طبيعي بود. اگر همه روزنامه ها را وروق مي زديم و همانجا مي خوانديم هم اعتراضي نداشت و روي در هم نمي كشيد. ساكت نشسته بود و فقط وقتي سرش را بالا مي گرفت كه مشتري پولي از جيبش در آورده بود و قصد خريد داشت.

اما بي گمان يكي از لحظات تاريخي و بعضا دلهره آور براي آقاي قاليباف و بویژه براي دانش آموزان و خانواده هاي تايبادي، زماني بود كه روزنامه اسامي پذيرفته شدگان در كنكور دانشگاه مي رسيد. آنروز آقاي قاليباف سعي مي كرد تا هر طور شده تا شب اين روزنامه را به دست مخاطبان برساند و به استرس هاي كشنده، پايان بخشد.

كنكور داده ها، از حدود ظهر آن روز، با بيم و اميد، دور دكه آقاي قاليباف جمع مي شدند و منتظر اين خبر سرنوشت ساز بودند. هر چند دقيقه هم يك نفر از آقاي قاليباف مي پرسيد: روزنامه نرسيد؟ و ايشان هم پاسخ مي داد : « نه. منتظر اتوبوس هستم!»

 خبر قبولي در كنكور دانشگاه، هنوز هم يكي از اخبار مهم زندگي جوانان ايراني به حساب مي آيد. هر چند الان ديگه افراد به تنهايي مي توانند به سايت سازمان سنجش مراجعه كنند و كسي شاهد غم و شادي آنها نيست. کنکور اما همیشه قربانیان خودش را دارد

خلاصه در تاريکي شب در يكي از شب هاي شهريور، اتوبوس آقاي درخشاني، ناله كنان از مشهد مي رسيد و با نيش ترمزي، يك بسته روز نامه مچاله شده را تحويل آقاي قاليباف مي داد. روز نامه ها به تعداد داوطلبان و متقاضيان نبود، بنابراین، اولين روزنامه اي كه در دسترس بود،  پهن مي شد روي آسفالت و 10، 15 نفري خم مي شدند و دراز مي كشيدند تا در تاريكي شب و در ميان ستون هاي ريز روز نامه، اسم خودشان را پيدا كنند.

هر از چندي، يك نفر که نامی و نشانی از خودش در روزنامه یافته بود، از خوشحالي جيغ مي كشيد و بلند مي شد و اما چندين نفر ديگر از شدت اندوه، بلند نمي شدند. آنهايي كه در كنكور قبول شده بودند، بدون آنكه پول روزنامه را پرداخت كنند، دور مي شدند و مي رفتند و آقاي قاليباف مي ماند و اشك و بعض انبوه بازندگان و روزنامه هاي سوراخ شده  كه كسي را ياراي جمع كردن نبود.

خلاصه آقاي قاليباف در طول سالهاي طولاني دكه داري، اشك ها و لبخندهاي زيادي ديد. او آخرين كسي بود كه شانه هاي قبول نشده ها و شكست خوردگان  هیولای کنکور را مي گرفت و از زمين بلند مي كرد و مي گفت : «پسرم! اشكلي ندارد. انشالله سال بعد»

خدا را شكر كه اكنون هم آن دكه هست و هم آقاي قاليباف ؛ عمرت دراز حاج محمد قالیباف

در همین باره

پیشنهادها

خوانده شده ها