پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
يك روز در ميان اهوازي ها
خوزستان، نشانه يك زخم و خراش بر روي نقشه جغرافياي ايران است، زخمي كه التيام، جاي آن را از بين نبرده است.
يك روز در ميان اهوازي ها
از اين «صمت»: روز نوشته هاي قاسم خرمي
روز سه شنبه 30 بهمن 1403 به دعوت خانه مطبوعات استان خوزستان به اهواز رفتم تا در يك دوره كوتاه مدت آموزشي در باره « ژورناليسم صنعتي » و يا همان روزنامه نگاري صنعتي صحبت كنم.
از آخرين سفر من به اهواز، حدود 35 سالي مي گذشت. جنگ به روزهاي آخر رسيده بود اما خيابان ها هنوز پر از نظاميان بود و آسمان، بوي باروت مي داد.
از روزهاي داغ آن شهر تب دار، خاطراتي در ذهنم بود كه گمان مي كردم با تغيير چهره شهر، يادي و خاطره اي قابل بازسازي و تداعي نباشد، اما در كمال تعجب، اهواز همان بود كه ديده بودم!
در ابتدا فكر كردم راننده تاكسي من را از خيابان هاي فرعي و ميان بر، مي برد تا زودتر به مقصد برسم اما ما داشتيم از وسط شهر اهواز به عنوان پايتخت استان خوزستان عبور مي كرديم. اهواز، پيرمرد خسته اي را مي مانست كه دركنار رود كارون، دراز كشيده باشد ؛ پير و خسته
در چهار راه نادري مثل گذشته، بساط دستفروشي ها پهن بود اما از بوي تند ماهي خبري نبود. چند قدمي جلوتر رفتم و روي پل ايستادم تا كارون را نظاره كنم. كارون زيبا خوشبختانه، فراتر از تصور من آب داشت اما چمن هاي سبز و پرپشت اطراف آن، لگد كوب شده بود. كارون در ميان غبارها، تا چشم كار مي كرد، مي پيچيد و پيش مي رفت.
راننده تاكسي اهل آبادان بود. مي گفت ما اگر از گرماي هوا نميريم اين ريزگردها، ما را خواهد كشت! مي گفت اين ريزگردها از عراق مي آيد. آب رودخانه هاي ما به عراق مي رود و گرد و خاك عراق به سوي مي آيد!
پرسيدم عرب هستي يا فارس؟ گفت اينجا ديگر كسي از عرب و غير عرب حرف نمي زند. همه به دنبال كار و نان مي دوند. با اين همه، عاشق ايران بود و مي گفت ما خوزستاني ها، بيش از ديگران، تاوان ايراني بودن را پرداخت كرده ايم.
خوزستان، نشانه يك زخم و خراش بر روي نقشه جغرافياي ايران است، زخمي كه التيام، جاي آن را از بين نبرده است. در تمام آن روز به ياد سالهاي جنگ بودم. چه كابوس هولناكي را پشت سر گذاشتيم. چگونه مي تواند يك دستور آتش، يك نسل را خاكستر كند. اينكه گفته شود، « دوباره مي سازمت» را من باور نمي كنم. هيچ چيزي مثل اول نمي شود؛ حتي در شهر بم كرمان كه يك گلوله شليك نشد، وقتي خراب شد، خراب ماند!
هيچ كدام از اين نابساماني ها اما سر سوزني از صميميت ذاتي خوزستاني ها كم نكرده است. اين مردم را همين سرمايه صداقت و صميميت نگهداشته است. با همين سرمايه هم بلند خواهند شد به قول مارشال برمن در « تجربه مدرنيته» : « من آينده را ديده ام، خوب كار مي كند ».
از ميان صنايع بزرگ مستقر در اهواز، بيش از همه شركت فولاد خوزستان به چشم مي آيد. شهري بود براي خودش با ورزشگاه بي نظيري كه ساخته بود. اتفاقا اين دوره روزنامه نگاري صنعتي هم در محل يكي از سالن هاي آموزشي اين شركت برگزار شده بود. به نظر مي رسد كه در حوزه مسئوليت هاي اجتماعي، خوب عمل كرده است. بعد از آن، كارخانه نورد و لوله اهواز است.
از روزنامه نگاران حاضر در كلاس، در باره تاريخچه شركت نورد و لوله اهواز پرسيدم. تقريبا هيچكس چيزي يادش نبود. بعضي ها مي گفتند مال قبل از انقلاب است اما از موسس و مالك آن خبر نداشتند.
پايه گذاران موسسات فولادي در اهوازِ قبل از انقلاب، برادران رضايي بودند كه اصالتا اهل سبزوار خراسان بودند اما در نقاط مختلف كشور، سرمايه گذاري صنعتي كرده بودند. اگر اشتباه نكنم همين ساختمان وزارت صمت در خيايان سميه تهران را هم رضايي ها ساختند و در دهه 70، مهندس محلوجي آن را بازسازي كرد.
برادران رضايي البته وابستگي هايي هم به حكومت پهلوي دوم داشتند. سناتور علي رضايي در ديماه 1357كه حكومت پهلوي دچار بحران شده بود، به تحريك اشرف پهلوي مبلغ 20 ميليون تومان پول جمع كرد كه جلوي امواج انقلاب را بگيرند اما كار از كار گذشته بود. گاهي دير هم مي شود
روزنامه نگاران خوزستان مي گفتند كه اين استان حدود 500 رسانه اعم از روزنامه و نشريه و سايت و غيره دارد. سابقه روزنامه نگاري مدرن در خوزستان، به فعاليت هاي شركت نفت مي رسد. در دهه 40، حضور شركت نفت در خوزستان زمينه ساز مجموعه اي از فعاليت هاي فرهنگي و هنري و دانشگاهي شد و به قول امروزي ها، واقعا پيئست فرهنگي داشت
نخستين دانشكده نفت خاورميانه در خوزستان ساخته شد. عباس هويدا با حمايت شركت نفت مجله كوشش را منتشر مي كرد. طيفس از فيلم سازان و مستند سازان نفتي ظهور كردند. نويسندگاني مثل ابراهيم گلستان و مترجماني مثل عزت الله فولادوند تحت حمايت شركت نفت بودند. جلال آلاحمد، به ابراهيم گلستان مي گفت روشنفكر نفتي. اين را مقايسه كنيد با سرمايه گذاري 200 ميليارد دلاري در عسلويه كه نه تنها هيچ جلوه ماندگار فرهنگي نداشت، بلكه به پاره اي از آسيب هاي اجتماعي نيز دامن زد
باري، گفتگوي ما با روزنامه نگاران مهربان خوزستان چنان به درازا كشيد كه نزديك بود از پرواز جا بمانم