پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
چالش« وفاداري» در رابطه سيمين و جلال
اين پرسش همچنان مطرح است كه چنين رابطه سرشار از سوء تفاهمي چگونه 20 سال دوام آورد و سيمين دانشور كه مي گفت « چرا بايد بسوزي و بسازي ؟ مگر عمر را چندبار به آدميزاد مي دهند ؟ » چگونه حاضر شد به عنوان يك زن روشنفكر و تحصيل كرده ايراني اينقدر خود را خرد كند و يك عمر بسوزد و بسازد. مگر عمر را چند بار به او داده بودند؟I
يكصد سال از تولد سيمين دانشور گذشت. او روز 8 فروردين 1300 در يك خانواده شيرازي متولد شد و از طريق آموختن زيان انگليسي، به ادبيات فارسي روي آورد و در ميان شك و ترديدها، كار نوشتن را آغاز كرد و در نهايت، تبديل به نخستين زن داستان نويس ايراني شد.
سيمين در اتوبوسي كه از تهران به مقصد زادگاهش شيراز در حركت بود، با جلال آل احمد آشنا شد و ازدواج كرد. از خانواده نسبتا مرفه اش بريد و باجواني فقير از خانواده سنتي ومذهبي همراه شد. آنها هيچ وقت صاحب فرزندي نشدند اما اين ازدواج كه برخي آنرا عاشقانه و برخي متزلزل مي ناميدند، 20 سال يعني تا زمان فوت جلال در سال 1348 دوام آورد. سيمين هم در1390 از دنيا رفت.
ماجراي نامه هاي سيمين و جلال
در باره زندگي خصوصي اين دو روشنفكر به هم رسيده، حرف و حديث هاي زيادي وجود داشت كه بخشي را خود جلال در كتاب « سنگي بر گوري» آورده است اما مهمترين اثري كه به شكل بي سابقه اي زندگي خصوصي آنها را در آفتاب ديد خلايق پهن كرده است، كتاب «نامه هاي سيمين دانشور و جلال آل احمد» است كه به كوشش مسعود جعفري تدوين و توسط انتشارات نيلوفر، انتشار يافته است.
ماجراي اين نامه ها از اين قرار است كه سيمين در سال 1331 يعني حدود دو سه سال بعد از ازدواجش از طرف دانشگاه استنفورد، بورس تحصيلي يكساله دريافت كرد و به تنهايي عازم آمريكا شد. در اين مدت، ميان اين زن و شوهر، نامه هاي خصوصي رد و بدل شد كه سالها محرمانه ماند تا اينكه در پنج سال آخر عمر سيمين با اجازه خود او انتشار يافت.
دانشور را البته بايد از روي آثار ادبي گوناگون و قابل تاملش شناخت اما اين نامه هاي او كه اغلب پاسخ و واكنشي به نامه هاي دريافتي از سوي جلال است، دريچه اي بزرگتر براي نظر كردن به نوع مناسبات فردي و شناخت دلمشغولي ها و منظومه فكري اين دو نويسنده ايراني است. انگيزه هاي سيمين از انتشار اين مجموعه دو جلدي بر ما پوشيده است اما مي توان مدعي شد كه اين خصوصي ترين حرف هايي است كه در چهارچوبه فرهنگ و سنت ايراني تا كنون ميان يك زن و شوهر انتشار يافته است. در جاهايي حتي اشاره به اعضاي جنسي بدنشان مي كنند كه انعكاس آن در اين نوشته، مقدور و مقبول به نظر نمي رسد
چالش وفاداري و سويه هاي ذهني دانشور
اين كتاب را من چندسال پيش و به مناسبت انجام يك كار تحقيقاتي دانشگاهي خوانده ام و سويه هاي ذهني قابل فهم سيمين دانشور را در چند سطح « غرب ستيزي»، «بيگانه شناسي»، «چپ ستيزي»، « بي اعتمادي» و « چالش وفاداري» استخراج و تفكيك كرده ام كه بعدها به مناسبت هاي مختلف به اين يافته ها و نيز دريافت خودم از رمان هاي او، اشاره مفصل تري خواهم كرد.
در اين نوشته، مشخصا « چالش وفاداري» قابل استخراج از اين نامه ها، مورد بررسي قرار گرفته است. هدف اين كار ورود به حوزه خصوص اين دو فرد نيست كه البته (با انتشار اين مجموعه) خودشان نيز تمايلي به خصوصي ماندن چيزي نداشته اند. بلكه مقصود دستيابي مقدماتي به نوع ذهنيت سيمين دانشور در باره شريك زندگي و انعكاس اين سويه ذهني و سلوك اجتماعي بر روي نوشته ها، رمان ها و آثار ادبي او و حتي شناخت پاره اي از سويه هاي ذهني جلال آل احمد است. با اين پيش فرض كه آثار هيچ نويسنده اي مصون از نوع ذهنيت هاي فردي و خانوادگي او نيست.
سيمين دانشور جداي از توان ادبي اش، زني با طمأنینه و توداري به نظر مي رسيد. چنين آدمي قطعا در زندگي مشترك هم نمي تواند خارج از اين قاعده باشد. از اينرو، خيلي ها كوشيدند تا از او نمونه يك زن ايده آل روشنفكر و امروزي ارائه كنند و حتي در باره نوع روابط عاشقانه اش با جلال، به افسانه سرايي هاي افراطي روي آورند اما اين نامه ها، حكايت ديگري است.
اين نامه ها اگر منتشر نمي شد، شايد ما هم يكي از همان ستايشگران عشق زلال جلال و سيمين بوديم. اين نامه ها مي رساند كه چقدر شيدايي و نفرت ما نسبت به آدمها و يا قضاوت در باره زندگي و خوشبختي و بدبختي آنها، در همسويي با فضاسازي هاي جاري صورت مي گيرد. دهها جمله از كتابهاي سيمين با اين مضمون استخراج كرده اند كه اصلا اين زندگي چه ارزشي دارد كه انسان هر چيزش را به خاطرش تحمل تحمل كند. با خواندن اين نامه ها نحستين چيزي كه به ذهن ما مي رسد اينكه اين زندگي زناشويي با آل احمد چه ارزشي داشت كه سيمين دانشور به خاطرش، همه چيز را تحمل كرد؟! بخشي از اين نامه ها را مرور مي كنيم:
توصيف هتل محل اقامت
سيمين دانشور بعد از استقرار در دانشگاه استنفرد، ابتدا مختصات و موقعيت محل سكونتش را براي جلال توضيح مي دهد و تاجايي كه مي تواند از مردم كشوري كه به او بورس تحصيلي اعطا كرده است بد مي گويد تا دل شوهر شكاك را بدست آورد. او مي نويسد:
در ساختماني كه من مستقر شده ام « هر طبقه مخصوص زنهايي مناسب با يكديگر و يا مردهاي متناسب با يكديگر است و مردها حق رفتن به طبقه زنها را به هيچ وجه ندارند و بالعكس» ( ص 37 ).
سيمين توضيح مي دهد كه رفت و آمد ما هم در اينجا محدوديت هايي دارد و راهنماي ما هم آدم مجرد و چشم چراني نيست: « … باري ديروز صبح رفتيم. البته اين كه مي گويم رفتيم، بنده تنها نرفتم. هتل من مخصوص زنهاي جوان مسيحي است…همين ديروز از راهنماي خودم كه مردي است آلماني و زن و بچه هم دارد، پرسيدم …( ص 46)
توصيف قيافه آمريكايي ها و پسران همراهش
او از ظاهر و قيافه آمريكايي ها طوري تعريف مي كند كه انگار هيچ دختر ايراني نمي تواند عاشق اينها شود « آمريكايي ها براي بورس زنان شوهر دار را انتخاب مي كنند تا بعد از اتمام دوره بر گردند زيرا سطح زندگي اين حرام زاده هاي سفيد پوست پر كك و مك آنقدر بالاست كه اين احتمال مي رود( ص 47).
سيمين مي كوشد تا خيال جلال را از پسرهاي ايراني همسفرش نيز راحت كند: « اينجا در استنفرد هيچ دختر ايراني نيست اما چند پسر هست كه من هنوز نديدمشان و كوششي هم ندارم كه ملاقاتشان كنم. زيرا آنوقت انگليسي خوب ياد نخواهم گرفت. جلال عزيز! تنها كسي كه شايق ملاقاتش هستم و آرزوي مصاحبتش را دارم تو هستي…»( ص 60 ).
جلال! فقط تو خوبي
در جاهايي هم سيمين از زاويه احساسات و غرور مردانه جلال وارد مي شود : « دلم از عشق تو مالامال است. باوركن اين همه پسر زيبا اينجا مي بينم، رغبت نمي كنم به آنها نگاه كنم. تورا بهترين مردها، زيباترين و باهوش ترين مردها مي دانم. ( ص 97) من هرگز در اين دوسال و نيم عمر زناشويي مان نديدم كه به زني غير از من توجهي كني و اين واقعا براي من ارزش دارد..جز تو هرگز به كسي نگاه نخواهم كرد، مطمئن باش» ( ص 98 ) .
در عين اثبات وفاداري، دانشور سعي مي كند تا به شوخي هم كه شده، شيطنت هاي ذاتي مردانه را هم به جلال ياد آوري كند و نشان دهد كه خيلي آدم بي خبري هم نيست نيست:
« اينجا يك دكتر تركي مرا دست مي اندازد و مي اندازد و مي گويد اوه ژلال تو با يك بلوند سرگرم است و به اين دليل است كه به تو نامه نمي نويسد … من يقين دارم كه تو از همه مردهاي دنيا پاكتري. زيرا اينجا از تعريف دختران ديگر در مي يابم كه مردها چه جنم هايي هستند. اينها را نمي نويسم كه تو را گول زده باشم و مجبور كرده باشم كه به من وفادار باشي. چون من خودم به تو بيشتر از حد لزوم و حتي تا حد وسواس، وفادارم » ( ص 51).
نكند زبانم لال به ديگري دلخوشي
شروع تعدادي از نامه ها از شهريور 1331 است و تقريبا هفته اي دو تا سه نامه رد و بدل شده است. ناگهان در دريافت اين نامه ها وقفه ايجاد شده كه دلايلش معلوم نيست اما در انتهاي پاييز همان سال لحن گلايه ها تند تر مي شود. سيمين مي نويسد: « باور كن اين سه روز هزار خيال بافته ام. گاهي خيال كرده ام فراموشم كرده اي و زبانم لال به ديگري دل خوشي و هزار خيال بد ديگر بافته ام» ( ص 127).
در بخش هايي اسم يك مرد ايراني ساكن آمريكا به ميان مي آيد كه سيمين گمان مي كند دلخوري جلال از اينجاست:
« شايد دلت از اين عكس ها گرفته كه من عكس گرفته ام و اين عكس ها را ماهوتيان گرفته است… ماهوتيان خودش زن و بچه دارد و آنها را هم خيلي دوست دارد» ( 129).
من با چون تويي خيانت نمي كنم!
كمتر زن و شوهر ايراني پيدا مي شود كه در فضاي زندگي مشترك از كلمه خيانت استفاده كنند مگر كارد به استخوان رسيده باشد. سيمين اما در جاهايي خودش را مي شكند تا از اين اتهام تبرئه كند:
« اگر كاغذي از من گله اميز است فوري تصور نكني كه با يك آمريكايي نره غول روي هم ريخته ام. اين را بدان كه من با چون تويي خيانت نمي كنم. قسم مي خورم كه عزيز تز از تو كسي را ندارم ( 103)
و در نهايت دانشور شروع مي كند به قربان صدقه هاي بي دليل كه بازهم كمتر زن معمول ايراني حاضر به بيان مكرر آن مي شود. :
« باور كن كه غير از تو حتي حاضر نيستم به كسي نگاهي بيندازم. شرمم باد اگر جز تو كوچكترين احساسي نسبت به كسي داشته باشم تا چه رسد كه خيال ترك تو را داشته باشم» ( ص 100)
« جلال عزيز! مطمئن باش تا تو مرا ترك نكرده اي. من هر گز تو را ترك نخواهم كرد و يك موي گنديده تو را به يك دنيا و آخرت نمي بخشم » ( ص 78)
اهميت اين خاطرات
اينها بخشي بود از نامه هاي كه اين دو زوج روشنفكر و هنرمند رد و بدل كرده اند. اين نامه ها البته واجد ويژگي خاص ادبي نيستند و در واقع هنر نمايي دو نويسنده را نشان نمي دهد. اهميت آن در اين است كه احساسات واقعي خود را بي هيچ تكلفي بر روي كاغذ ثبت كرده اند. مي توان فهميد كه سيمين تمام عمر جلال را تر و خشك كرده و با شوهري تند مزاج، عصبي و بد خلق كنار آمده است.
ما به روان اين دو هنرمند بزرگ درود مي فرستيم كه ثروتي به ادبيات فارسي افزودند و ميراثي گرانقدر را بر جاي گذاشتند اما اين پرسش همچنان مطرح است كه چنين رابطه سرشار از سوء تفاهمي چگونه 20 سال دوام آورد و سيمين دانشور كه مي گفت « چرا بايد بسوزي و بسازي ؟ مگر عمر را چندبار به آدميزاد مي دهند ؟ » چگونه حاضر شد به عنوان يك زن روشنفكر و تحصيل كرده ايراني اينقدر خود را خرد كند و يك عمر بسوزد و بسازد. مگر عمر را چند بار به او داده بودند؟. آنهم شوهري كه بعدها در خارج از ايران داستانهاي عشقي آفريد و آن توصيفي كه سيمين از از وفاداري او مي كرد، درست از كار در نيامد
در نوشته هاي بعدي تاثير اين فضاي رواني و خانوادگي را در برخي آثار سيمين رد يابي خواهم كرد.
روحشان شاد!