پیوندهای مرتبط

شرکت ها و تشکل های منتخب
داستان برند ايران كاوه
نام «ایران کاوه» را از کاوه آهنگر گرفتم
من آهنگر بودم و به کاوه آهنگر عشق می ورزیدم. بنابراین اسم شرکتم را «ایران کاوه» گذاشتم و اسم فرزندم را فریدون.
ماک (به انگلیسی Mack) شرکت صنایع سنگین آمریکایی است، که در حال حاضر از زیر مجموعه های شرکت خودروسازی ولو بهشمار میآید. این شرکت در گذشته تولیدکننده انواع کامیون، اتوبوسو اتوبوس برقی بود، ولی امروزه تنها در زمینه تولید کامیون فعال است.شرکت ماک در سال ۱۹۰۰ توسط جک، آگوستوس و ویلیام ماک تحت نام شرکت برادران ماک، در بروکلین – نیویورک تأسیس شد.
در آغاز دهه ۱۳۴۰ علی اصغر قندچی با تاسیس شرکت ایران کاوه، شروع به مونتاژ قطعات کامیون ماک آمریکایی و بعضا بومی سازی برخی قطعات آن، با توجه به آب و هوا و اقلیم ایران کرد و با استقبال بسیار مواجه شد؛ بطوریکه فروش ماک کاوه از فروش ماک آمریکایی پیشی گرفت.هنگامی که قندچی توانایی خود را نشان میدهد، نخستین پروانه ساخت کامیون را از دولت دریافت میکند و بدینسان، کارخانه «ایرانکاوه» را بنیان میگذارد؛ کارخانهای که به سرعت گسترش مییابد و محصولات آن، جادههای ایران را درمینوردند. افتخار او این بود که قطعه ایرانی با کیفیت بالا میسازد و مشتریانْ قطعات و کامیونهای ساخت او را به نمونههای خارجی ترجیح میدهند. شرکت ایران کاوه در سالهای بعد از انقلاب مصادره شد و به شرکت سایپا دیزل تغییر نام یافت
قندجی در گفتگوی مفصلی که با مجله «کارخانه دار» انجام داده ، تاریخچه خواندنی از شکل گیری برند ایران کاوه ارائه کرده است. این گفتگو در شماره دوم این مجله چاپ شده است. بخش های مربوط به برند ایران کاوه را اینجا باز نشر می کنیم
آهنگر بودم و عاشق کاوه آهنگر
اصغر قندچی به سال ۱۳۰۷ در تهران زاده شد. پیشه پدرش وکالت بود و میخواست فرزندانش هم پی تحصیل علم و دانشگاه بروند. اما اصغر قندچی از همان نوجوانی درس را کنار گذاشت و به کار فنی در گاراژهای تهران روی آورد؛ پافشاری پدر بر تحصیل پسر هم، به جایی نرسید. از اوایل دهه ۱۳۲۰ که وارد گاراژی روبهروی کافه شکوفه تهران شد، تا اواسط دهه ۱۳۴۰ که گذر «دولت» به «دروازه قزوین» افتاد و گره کار معاون وزیر اقتصاد به دست اصغر قندچی باز شد، «اوستا اصغر آهنگر» پیچ و خم کار بر روی خودرو و کامیون را چنان آموخته بود که میتوانست بدنه و شاسی کامیون ماک آمریکایی را خود بسازد و با سوارکردن موتور و گیربکس روی آن، کامیون بسازد.
از ماک بزرگتر ندیدیم که بسازم
آقای قندچی! چطور از میان این دامنه گسترده صنعت، خودرو و کامیون، شما به سراغ «ماک» رفتید و در این زمینه تخصص یافتید؟
چون ماشین دیگری بزرگتر از ماک نبود! من هم زیادهخواهی داشتم، از اول دنبال بزرگترین بودم. هر چی ماشین سنگین و بزرگ بود برای من کوچک بود؛ دنبال بزرگترش بودم. اگر ممکن بود، به طیاره هم دست میانداختم! خوب، ماشین بزرگ نبود، بعدا ماک به مردم یاد داد که میتوانند کامیون بزرگ داشته باشند.
خوب! شما در گاراژ خود مشغول بودید و با آهنگری و امکانات محدود خود، نمونهای هم از کامیون ماک ساخته بودید. چه شد که آن گاراژ به کارخانه بزرگ ایران کاوه تبدیل شد؟
موضوع از التیماتوم شاه به وزرات اقتصاد شروع شد. ما در کارگاه آهنگری خودمان برخی قطعات مورد نیاز ماک را میساختیم. آقای رضا نیازمند در وزارت اقتصاد مجوز مونتاژ مرسدس را در ایران نداده بود و مرسدس هم کمپانی بسیار مهمی بود. به همین خاطر، نماینده مرسدس پیش شاه رفته بود و شکایت کرده بود. شاه هم سپرده بود که یا نیازمند باید طی ۶ ماه یک خودرو بسازد یا از پستش کنارهگیری کند!
آن روزها کارگری که بتواند همه کارهای فنی را بکند کم بود، بازار من هم داغ بود. مرحوم نیازمند و مهندس شیرزاد بهخاطر اولتیماتومی شاه برای ساخت خودرو، به دنبال فردی بودند که بتواند خودرو بسازد و پس از پرسوجو در بازار، مرا به ایشان معرفی کرده بودند. در واقع ما به سراغ آنها نرفتیم؛ آنها سراغ ما آمدند، و البته یک خُرده دیر. یعنی مملکت دیر متوجه صنعت شد و میتوانست زودتر شروع کند. با گرفتاریهایی که مملکت پیدا کرده بود، همه کارها عقب افتاده بود. مردم خسته بودند که چرا کاری نمیشود!
رضا نیازمند چی میخواست از شما؟ گفته میشود که قرار بوده یک جیپ بسازید تا برای شاه به نمایش درآید؟
آقای نیازمند دیده بودند که بدنه ماک را در کارگاه خود ساختهام. پرسید: «میتوانی جیپ جنگی بسازی؟» گفتم: بله. دو ماه زمان خواستم. موتور جیپ آمریکایی بود، اما بدنه و سایر قطعاتش را خودم ساختم. در نمایشگاه غرفه بزرگی به من داده بودند و من هم کارهای خودم را از جمله تریلی صد تن و آن جیپ آورده بودم. شاه از کنار همه غرفهها میگذشت، تنها به غرفه ما وارد شد. دید انگار ما حرفهای دیگری داریم. پرسید: «اینها ساخت کجاست؟» گفتیم: همه را خودمان ساختیم. گفت: «عجب، انگار ما همچین صنعتی داشتیم و خودمان نمیدانستیم!» نشست و گفتوگو کرد. خواست خودنماییایی بکند، گفت: «این چیزهایی که تو ساختی، لابراتوار و… میخواد، اینطور که نمیشود!» گفتم: «اعلیحضرت ما لابراتوار نداشتیم، اما روی تجربه اطلاعاتی پیدا کردیم؛ مثلا فهمیدیم که چه نوع فولادی را برای چه نیازی کار کنیم». چند تا فولاد را ردیف کردم و توضیح دادم که کدام به چه دردی میخورد، روشن شد! خوشش آمد که بیشتر بپرسد، دلش میخواست بنشیند با ما حرف بزند تا شب. واقعیت این است که به حوزه صنعت علاقه داشت. چند دفعه از من پرسید: «وام گرفتی؟» گفتم: نه! پرسید: «هیچ جایی به تو کمک کرده؟»، گفتم: «نه». وام هم نمیخواستم، چون من میدانستم که کمک هم بگیریم، حرام میشود. چون با یک نفر و دو نفر که این مملکت آباد نمیشود. بالاخره بعد این نمایشگاه، وزارت اقتصاد هم از اولتیماتوم ۶ ماهه شاه خلاص شد، اولین پروانه ساخت کامیون در ایران را هم به من داد.
ماک ساخت ما، در جادههای ایران، مقاومتر بود
جناب قندچی! مخالفان صنایع دوره شما، ادعا میکنند که کار صنایع آن دوره مونتاژ قطعات خارجی بوده و ساختوساز نداشتید. شما چه قطعاتی از کامیون ماک را میساختید؟
اینطور نیست. اگر میدانستم که این حرفهای نادرست قرار است گفته میشود، همان روزها مدعیان را میکشیدیم زیر اخیه [بازخواست میکردیم] و نشان میدادیم که اشتباه میکنند. اگر آن صنایع هنوز بود، به یکی یکی آنها نشان میدادیم که کارها چطور پیش میرود. ما اصلا به خارج کار نداشتیم. ما با خارجیها بگو مگو داشتیم. اینکه میگویم غلو نیست! حقیقت است
ما غیر از قطعات موتوری و گیربکس، همه را خودمان میساختیم. چون قطعات موتور و گیربکس همه با ماشین ساخته میشود. یعنی نقشه یک قالب را باید بدهند به کارخانه مربوطه، کارخانه با ماشین تخصصی بسازد. حتی در گاراژ که بودیم [یعنی قبل از تأسیس ایران کاوه]، شاسی و قطعات مربوطه را دراز میکردیم، خودمان میساختیم، بدنه را هم که با دست میساختیم، قطعات موتور و گیربکس و دیفرنسیال را هم که غنیمت مانده بود از هندوستان و پاکستان و از آن طرفها میآوردند، ما سرهم میکردیم. برای موتور از موتور کُمِنز استفاده میکردیم. بعدا آمریکاییها دیدند که ما میتوانیم ماک بسازیم، قلقلکشان گرفت. آمدند موتور را دادند و همکاری کردند.
بدینترتیب، شما تقریبا اغلب قطعات خودروِ ماک را در ایران میساختید و کامیون را روانه بازار میکردید. تفاوت محصول شما با کامیونهای خارجی چه بود که کارتان رونق گرفت؟
ما در تمام آن چیزایی که با دست درست میشد، موفق بودیم، صد در صد هم موفق بودیم. اختراعی نکردیم. اما قطعاتی میساختیم که به درد جادههای ایران بخورد. آمریکاییها کامیونی درست میکردند برای آسفالتهای خودشان. جادههای ما مثل پلکان بود. باید ماشینی میساختیم که روی آن جادهها راه برود. تمام قطعاتی که ما ساختیم هیچکدام برگشت نخورد. همین الان هم سرکوهها اگر ببینید کامیون ماکی راه میرود، همه قطعاتش ایرانی است، خارجی نیست. ما با آمریکاییها مرتب بگو مگو داشتیم. اول به خواست ما که قطعات متناسب با جادههای ما تحویل دهند تن نمیدادند. میگفتند ما ماشین برای جادههای خودمان میسازیم: American Truck, American Road (جاده آمریکایی کامیون آمریکایی میخواهد)، ما گفتیم آها! خوب زودتر بگو. ما هم میگوییم Iranian Truck, Iranian Road (جاده ایرانی کامیون ایرانی میخواهد). بالاخره از رو رفتند. همکارهای ما – حالا غیبت نباشد- مهندسان آن روز ما فکر میکردند هرچه آمریکاییها میگویند، درست است. ما مخالف بودیم. چیزی که نیازهای ما میگوید، جادههای ما نیاز دارد، درست است. خوب آمریکاییها فکر تجارت خودشان بودند، ما فکر این بودیم که خودمان را بشناسانیم که این چیزی که ما درست کردیم به درد چه میخورد. اما خوب! الان خیلی عقب ماندیم از صنعت، خیلی عقب ماندیم.
در ایران کاوه برنامهای داشتید که کار را گسترش بدهید و موتور و گیربکس و… را هم تولید کنید؟
آنها همه با ماشین ساخته میشدند که طرح و نقشه اولیه را میدانند و تولید انجام میشد. بعضی از این تولیدها داشت راه میافتاد. چند نوبتی به ماشینسازی تبریز رفتم و قطعاتی که فکر میکردیم ماشینسازی میتواند بسازد سفارش میدادیم. کارهایی که ما با دست انجام میدادیم خیلی سختتر بود. ولی در کل، تولید کامل این قطعات آرزوی ما بود. حالا من خودم بودم و خودم. کسی نبود که به من کمک کند. نمیخواستم کسی برای ما نقشه بکشد! کافی بود فقط بیایند مثلا بگویند فلان چیز را میخواهیم بسازیم، شما عرضه دارید برای ما بسازید، اگر ندارید، بدهیم دیگران بسازند. کسی از ما چیزی نخواست. تنها کسی که به کار ما ایراد گرفت شاه بود که گفت اینجوری که نمیشود تولید کرد، امکانات میخواهد، لابراتوار میخواهد. همین قدر هم که رفتیم جلو، به قول قدیمیها و جدیدیها فضولی کردیم.
پس برنامه برای ساخت موتور و گیربگس هم داشتید؟
بله. شروع کرده بودیم به ساختنِ هرچه بود و میتوانستیم. یعنی اگر آن روزها یک خُرده آنها عقلشان میرسید یا ما زورمان میرسید، کارخانه دندهسازی و بقیه را هم ساخته بودیم. برای همه چیز برنامه داشتیم. ما دلمان میخواست همه چیز را بسازیم. همه چیز را هم شروع میکردیم. اما نه بودجهای برای این کار بود، نه کلاسی گذاشته بودند. هر چی یاد گرفتیم تجربه خودمان بود. خوشبختانه هرچه درست کردیم موفق بود. البته اصلش را ما دیده بودیم و الگو گرفته بودیم. چیزی هم که ما ساختیم بهتر از جنس آمریکایی بود. این از تنبلی آنها یا هوشیاری ما نبود. نمیگویم که ما بهتر از آنها بودیم. ما جادههای خودمان را میشناختیم. کار به جایی رسید که آمریکایی دستهایشان رفت بالا.
چندتا کامیون تولید کردید؟ آمار دارید؟
۵۰ هزار تا شد، با چند هزار وارداتی که مونتاژ آورده بودیم.