پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
کنتراتی های باخرز: داستان زندگي و زمانه كارگران كوره هاي آجر پزي ( بخش دوم)
كنتراتي ها جوانان و نوجوان روستايي بودند كه توسط سركارگران براي كار به كوره هاي آجر پزي شهرهاي بزرگ و دوردست برده مي شدند. اغلب آنها با ادبيات امروز «بچه هاي كار» ناميده مي شدند كه كل مبلغ دستمزد 6 ماهه آنها، حتي قبل از شروع كار، بصورت يكجا به خانواده آنان پرداخت مي شد و سركارگرها مجاز بود كه از اين آدم هاي خريده شده، به هر ميزان كه مي خواهند كار بكشد و در جيره و خرجي آنها به نحوي صرفه جويي كنند كه بيشترين فايده و كمترين هزينه عايد شود.
سختي كار در جهنمي به نام كوره هاي آجر پزي كمابيش در ميان مردم باخرز پيچيده بود اما عمق فاجعه را كساني بهتر درك كرده بودند كه حداقل يكباري تجربه كار در آن فضاي كشنده را داشتند و بطور جسته گریخته، براي بقيه هم تعريف كرده بودند. البته بچه هاي روستايي با كار و زحمت از سنين خردسالي، بيگانه نبودند اما داستان كنتراتي ها، از جنس هيچكدام از كارهاي پيشين آنها بود. با هيچ چيزي قابل مقايسه نبود!
از اوايل یا اواسط زمستان سركله اُستاكارها و يا سركارگرها در روستاها پيدا مي شد. استاكارهاي اوليه، روستائيان ساكن در حاشيه شهرها بودند كه به نمايندگي از اربابان و صاحبان كوره ها به جلب و جذب کارگران می پرداختند اما به مرور افرادي از خود منطقه كه تجربه و آشنايي بيشتري با كوره ها داشتند، اين وظيفه را عهده دار شدند. البته استاكارها خودشان هم به كار خشت زني مي پرداختند اما عمده درآمد آنها از ناحيه کارگران كنتراتي حاصل مي شد.
استاكارها سعی می کردند مثل اربابان کوره ها، کت و شلوار بپوشند اما استایل و شکل راه رفتن آنها فرق چندانی با دیگر کارگران نداشت فقط در آن کت و شلوارهای کشاد و ورنگ و رو رفته، در قامت نماینده بورژوازی استثمارگر ظاهر می شدند. به همين دليل، با حضور آنها در روستای باخرز، رنگ از رخسار نوجواني كه غرق در روياها و بازي هاي شادمانه بودند مي پريد و هريك به خانه و دامنه اي مي گريختند. چيزي شبيه سرباز گيري در دوره هاي قديم بود كه افراد مشمول به محض حضور امنيه ها و ژاندارم ها به كوه و صحرا مي زدند.
استاكارها البته آشنايي هايي هم با خانواده هاي روستايي داشتند و مثلا مي دانستند كه فلاني چندتا پسر آماده كار دارد و از همه مهمتر اينكه با توجه به اوضاع مالي، كدام خانواده ها براي كنترات دادن بچه هايشان، آمادگي بيشتري دارند.
نوجوان روستايي، اغلب مشغول تحصيل در همان دوره ابتدايي و یا راهنمايي بودند و بعضا هم درس نمي خواندند و بيكار و بي سواد بودند. معدودي از آنها كه مختصر كشاورزي و دام داري داشتند بصورت بخور و نمير بر روی املاک خانوادگی کار می کردند و در مجموع از اقتصاد پولي به معني داشتن پول نقد خبري نبود مگر همان مختصر پولي كه بابت تحويل چغندر به كارخانه قند مي گرفتند.
از اينرو، پول نقدي كه در جيب استاكارها بود، یکی از دلایل وسوسه کنترات دادن فرزندان توسط پدران بود. . هر چند ريشه اصلي اين تصميم غم انگیز هم حقيقتا در فقر و نداري بود وگرنه عواطف و احساسات پدران قديم نسبت به فرزندان، به هيچ وجه كمتر از پدرهاي امروزي نبود. تنها كساني كه تحت هيچ عنواني به كنترات دادن فرزندانشان رضايت نمي دادند مادران بودند از مادرها، جز اين هم انتظاري نبود.
يكي از سخت ترين ترين لحضات زماني بود كه مثلا پدر خانواده با استاكار توافقي كرده بود و پولي هم گرفته بود اما مي خواست كه اين موضوع را بصورت نرم نرم به پسرش اطلاع دهد. بچه هايي كه تجربه كنتراتي نداشتند و فكر مي كردند كه حالا هم كار است و هم تفريح، موضوع را با قدري مقاومت مي پذرفتند اما كساني كه كوره هاي آجر پزي را به چشم خود ديده بودند، آه از نهادشان بلند مي شد. گاه به معلمان متوسل مي شدند كه شايد به بهانه درس خواندن مانع از اين تصميم شوند كه متاسفانه نيروي فقر و احتياج از نيروي آگاهي بيشتر بود.
زمان حركت كارگران به سمت كوره هاي آجر پزي شهرهايي مثل تهران و قم و قزوين و اراك و ملاير و گلپايگان در حد فاصل 15 تا 20 فروردين بود. در اين روز، اتوبوس 302 بوق زنان وارد روستا مي شد و به كنتراتي ها اعلام مي كرد كه دیگه وقت رفتن است.
البته به جز كنتراتي ها، ديگر كارگران هم با زن و فرزند، آماده حركت مي شدند. براي كنتراتي ها اما این سفر در حقیقت حركت به سمت مقصدي معلوم و سرنوشتي نامعلوم بود که علاوه بر صدمات روحی و جسمی، حداقل آن، ترک تحصیل و پرتاب شدن به ورطه ای از بی سوادی و عقب ماندگی های اجتماعی بود.
پدرها از شرم و عذاب وجدان، در روز حركت كنتراني ها به بهانه ای از روستا خارج می شدند تا شاهد اندوه فرزندانشان نباشند . كنتراتي ها مي ماندند و اشك هاي دمادم مادر و راه دشواري كه پيش رو داشتند و روزهاي داغي كه انتظارشان را مي كشيد. ناگهان راننده اتو بوس داد می زد، مسافران جا نمانند و او چه می دانست که این رفتن، عین جاماندن است. جاماندن از همه چیز…
ادامه دارد
در همین باره
پیشنهادها
خوانده شده ها
آخرین خبرها
مطالب مرتبط
تبلیغات