پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

رضاقلی
نویسنده

قاسم خرمی

مديرمسئول

به یاد علي رضاقلي نکوهشگر رسم شریر« خودکامگی» و« نخبه کشی»

توجه بيش از حد مرحوم علی رضا قلي به جامعه در مباحث توسعه نبايد ما را از اهميت حكومت و حكمراني در زوال و پيشرفت جوامع معاصر غافل كند. هر چند اين حرف او را بايد با طلا نوشت كه : « مردمی که فرهنگ روابط اجتماعیشان در ساختارکلی با نظام سیاسی حاکم یکی است ، هرگاه علیه ظلم حاکم قیام کنند و به حکومت برسند ،جز ادامه کار گذشتگان و شاید بدتر از آن کار دیگری نمی توانند بکنند...».

 

در ایام تعطیلات نوروزی سال 1401، سه تن از نوابغ و نوادر جامعه ايران روي در خاك كشيده اند كه هريك جهاني از فضائل بودند. زمان زيادي لازم است تا دوباره آدم هايي در قامت رضا براهني در ادبيات، رضا تهرانچي در صنعت و علي رضاقلي در جامعه شناسي و تاريخ  ظهور كند؛ نقطه اشتراك و اتصال فكري هر سه ي اينها، توسعه و تعالي ايران بود.

 

پرسش مهم علي رضا قلي اين بود كه چرا مردم ايران هرچه بيشتر مي دوند، كمتر مي رسند؟ چرا ما توسعه پيدا نمي كنيم و به رغم آنهمه جنبش و خيزش سهمگين و خونين، از  چرخه تباهي و عقب ماندگي خلاصي نمي يابيم ؟

 

رضا قلي براي يافتن پاسخ اين پرسش مهم و اساسي، سر در تاريخ و فرهنگ ادبيات و اسطوره هاي چند هزار ساله ايران فرو كرد و نتيجه اين تاملات او، نگارش دو، سه اثر مهم و قابل اعتنا شد كه اثر گذار هم شد. كتابهاي «جامعه شناسي خودكامگي» و « جامعه شناسي نخبه كشي» او از معدود كتابهاي علوم انساني است كه دست كم در دو دهه گذشته، همه ساله تجديد چاپ شده است.

 

رضاقلي به مفهوم متعارف، نه مورخ بود، نه جامعه شناس، نه سياست پژوه و نه اسطوره شناس. اما نوشته ها و انديشه هاي او محل تلاقي همه اين رشته ها بود. سياست را به جامعه ربط مي داد،  اقتصاد را از معبر تاريخ پي مي گرفت و تاريخ را در اسطوره ها مي جست. به نظر او آنچه ما هستيم به خاطر همه اينهاست: « هیچ جامعه ای نمی تواند بدون تاثیر پذیری از گذشته ی خود ادامه حیات دهد…».

 

او  شخصيت آكاداميك و دانشگاهي هم نداشت كه صرفا درصدد سياه كردن صفحات و پركردن آرشيوها و كسب رتبه و رزومه باشد. براي او پژوهش كردن شغل و حرفه نبود، دغدغه اي انساني، اخلاقي و ملي و صحنه اي از مبارزه  بود. شايد اگر او هم بسان صدها عضو هيات علمي و دانشگاهي كشور، دستش زير ساطور هيات جذب و گزينش و حراست مي بود، چنين آثاري خلق نمي شد و صرفا كوشنده مطيع جبهه دانشياري و استادتمامي باقي مي ماند

 

علي رضا قلي ميوه و ثمره اي از تجربه هاي سخت مردم ايران بود مثل دهها نفر از كنشگران و روشنفكران دهه 50 شمسي، دغدغه اصلي اش سقوط شاه بود، او هم فكر مي كرد كه با رفتن حاكم خودكامه، بساط خودكامگي در اين سرزمين پر طلاطم جمع مي شود، از اينرو، درس و مشق دوره دكتري در فرانسه را ناتمام گذاشت تا از قطار انقلاب 57 جا نماند.

 

او چند سالي هم مثل بقيه انقلابيونِ باورمند و صاحب منصب ( در وزارت كشور و نفت و پست)  در كار مهندسي ارزش ها و در تدارك بردن مردم ايران به بهشت بود. دلبسته قهرماني چون قائم مقام و اميركبير و مصدق نيز بود. سالها طول كشيد تا رضاقلي به خود آمد و مسائل و مباحث توسعه و عقب ماندگي ايران را از همان جايي پي گرفت كه ديگران وانهاده بودند. و فهميد كه منتظر قهرمانان و پادشاهان همه فن حريف و نجات بخش ماندن، وقت تباره كردن است. همه اگر بخواهند، مي توانند قهرمان باشند و هر روز مي تواند يك روز تاريخي باشد

 

رضاقلي باور داشت كه ريشه عقب ماندگي در نهاد اجتماعي و تاريخي و فرهنگي ماست. مي گفت: « کشورهامان چون از تجمع ما پدید آمده اند، همان هستند که ما هستیم . قوانین  واحکامشان بر مبنای طبایع ما ، واعمال شان کردار زشت و زیبای ماست در مقیاسی بس بزرگ تر…» او براي شناخت پيچيدگي ها و در هم تنيدگي هاي اجتماعي و سياسي جامعه امروز ايران، از گذشته هاي دو و از اساطير ايراني شروع كرد از جمشيد و ضحاك و فريدون. به سراغ شاهنامه و تاريخ طبري رفت.

 

البته انديشه ها و باورهاي رضاقلي در باره ريشه هاي فرهنگي و اجتماعي عقب ماندگي ايران، بي سابقه نبود. رگه هايي از آنچه او مي گفت در نوشته ها فريزر و خنجي و احمد اشرف و زونيس و گراهام فولر و سعيدي سيرجاني  و غيره وجود داشت اما رضاقلي از اين حرفهاي به ظاهر تكراري و پراكنده يك صورتبندي نظري منسجم ارائه كرد؛ آنهم با آن سبك نوشتاري فاخري كه يادآور متون ابوالفضل بيهقي بود. بسيار استوار و محكم و باورمند مي نوشت و صداقت ذاتي او هم باور پذيري و اثر گذاري اين نوشته ها را دو چندان مي كرد.

 

ما اكنون یک سالی است که در اندوه از دست دادن جامعه شناسي درد مند و درد شناس به سر مي بريم و هنوز زمان نقد نوشته هاي او نيست. با همه اينها، توجه بيش از حد مرحوم رضا قلي به جامعه در مباحث توسعه نبايد ما را از اهميت حكومت و حكمراني در زوال و پيشرفت جوامع معاصر غافل كند. هر چند اين حرف او را بايد با طلا نوشت كه : « مردمی که فرهنگ روابط اجتماعیشان در ساختارکلی با نظام سیاسی حاکم یکی است ، هرگاه علیه ظلم حاکم قیام کنند و به حکومت برسند ،جز ادامه کار گذشتگان و شاید بدتر از آن کار دیگری نمی توانند بکنند…».

علی رضا قلی در 8 فروردین سال 1401 درگذشت 

يادش گرامي

 

گزيده اي از كتاب «جامعه شناسي خودكامگي» را در لينك زير بخوايند

 

گزیده کتاب جامعه شناسی نخبه کشی نوشته علی رضا قلی – سینماتیک

  • مقدمه” کیفر بزهکاری جوامع مرگ است”کشورهامان چون از تجمع ما پدید آمده اند،همان هستند که ما هستیم .قوانین واحکامشان بر مبنای طبایع ما ،واعمال شان کردار زشت و زیبای ماست در مقیاسی بس بزرگ تر.بر آمدن خودکامگان ،از ویژگی های عمومی تاریخ گذشته ایران است .گذشته ای که میراث خود را به جای می گذارد و برای زمانهای بعدی به صورت فشرده برای عمل اماده میکند.هیچ جامعه ای نمی تواند بدون تاثیر پذیری از گذشته ی خود ادامه حیات دهد.تاریخ گذشته ما دچار مشکل فقدان “تجربه پذیری از گذشته” است و از برخورد تحلیلی منطقی با گذشته ی خود عاجز است. وبه همین دلیل از منابع آموزشی ای که زمینه ی تاریخی –اجتماعی برای وی گسترده ،محروم است.جامعه سنتی یا قبیله ای در تاروپود خرافات فرو رفته وهم بروز آفات کشاورزی خواست عناصر غیرانسانی وخارج از اراده ی انسان است و هم حاکمیت سیاسی افرادی چون محمود غزنوی و چنگیز خان مغول در نظامهای سیاسی،هم پیروزی محمود عزنوی در مرو را خواست خداوند دانسته و هم شکست مسعود در مرو.جامعه ایران در طول تاریخ همیشه دستخوش تغییرات بوده ،تغییراتی که در رده های بالای حکومت به وجود می آمده و کوچک ترین تغییری در ساختار حکومت و رده های پایین اجتماع رخ نمی داده است وفقط اسم خاندان حکومتی و شخص حاکم یا پادشاه تغییر می کرده . این به ظاهر تغییرات نه تنها مشکلی از مشکلات مملکت را حل نمیکند بلکه خود باعث بروز مشکلات جدیدی نیز می شوند. جامعه فاسد :جامعه ای که روابط اجتماعی آن به فساد کشیده شده است.پس ازسلطنت سی ساله طهمورث نوبت حکومت به فرزندش جمشید می رسد.حاکمیت سیاسی وحاکمیت مدنی:با به تخت نشستن جمشید با فر شاهی و داشتن شکوه و عظمت مردم سرتاسر ایران غلام و بنده جمشید می شوند .جامعه به کمک این تخت می تواند روی نیکی ببیند یا به فساد و تباهی کشیده شود نظام سیاسی زمان فردوسی همچون زمانهای قبل یک نظام میلیتاریزه با تکیه بر استعدادهای فردی شخص حاکم است و فاقد خرد جمعی.ویژگی سپاهیگری نظام سیاسی ایران از ساختار قبیله ای برخوردار است . بر آمدن و فرافتادن شاه بستگی به همان فر و شکوه شاهی دارد که به تخت و بخت وکلاه و سپاه خلاصه می شده است و مردم نقشی در آن ندارند.ص37رابطه دین قبیله ای با سیاست:حاکمان سیاسی برای موجه نشان دادن قدرت خود،معمولا رهبری دینی را نیز به عهده داشتند یا از تایید ارباب مذاهب برخوردار بودند.مانند چنگیزوتیمور.ص 40اصلاحات از بالا :جامعه ایرانی همیشه معتقد بوده که کسی جامعه را از بالا اصلاح کند .این تصور اشتباه باعث عدم تحرک ازسوی قشرهای دیگرو سلب مسئولیت از افراد می شده است و افراد دست روی دست می گذاشته و در پی آن بوده اند که پادشاه همه فن حریف بوده و همه مشکلات را حل خواهد کرد .شعارشان این بوده که کسی بیاید و این مملکت را آباد کند.ص40غارت رسم گنج نهادن:بارزترین خصلت حکومت سپاهیگری، غارت کشور خود و کشورهای مجاور جهت نگهداری وسیر کردن شکم سپاه است. این جنگهای مداوم آرامش را از ملت می گرفت و نظام اقتصادی و اجتماعی را فلج می کرد.چنانکه نادر تمام عمرخود را صرف کشورگشایی کرد.ص42این لشکر کشی ها به شهرهای دیگر علاوه بر بی ثباتی اقتصادی موجب تزلزل روابط اجتماعی به دلیل تجاوز به زن ودختران و پسرکان جوان می شدبردن مردم از زن و بچه و مرد خانواده از دیاری (با تمام وابستگی های اجتماعی و روانی) به دیاری دیگرموجب تزلزل روابط اجتماعی می شد ،حالت انتقام گیری نسبت به جامعه و حاکمان آن را شدت می بخشید و در مجموع حس تخریب و بیگانگی را جایگزین خلاقیت و وابستگی می کرد.زنی که در خوارزم مادر است و در غزنین کنیز وهمخوابه اجباری ،هیچ حس تعلق و عنایتی نسبت به جامعه نخواهد داشت و فرزندان او در غزنین و خویشاوندان احتمالیش در خوارزم پیوسته در پی فرصت غارت و تخریب و آتش زدن تمام نهادهای حکومتی خواهند بود و این غارتهای دسته جمعی ،اجتماعی بودن غارت را در نظام گذشته ایران تایید می کند.ص121در چنین جامعه ای که روح جنگل درآن حاکم است و ضعیف قربانی قوی می گردد ،محصولی جز شمشیر به دستان ظالمی که اگر نکشند کشته خواهند شد نخواهد داشت.قدرت مطلق مطلقا فاسد می کند:قدرت فاسد و مفسد است (البته قدرت بدون کنترل) شاه پس از به قدرت رسیدن خود را قدرت بی چون و چرا می پندارد و چون مردم به سرعت در مقابل او خم شده و چشم قربان می گویند به مرور زمان شاه تبدیل به جلادی می شود که خود را خدا می پندارد .این تفکر شاه به خاطر نوع رفتار تسلیم پذیری مردم است که به علت ترس از جان و لقمه ای نان تن به هر ذلتی می دادند.ریش سفیدان و بزرگان قبیله نیز مشوق ملت بود ند.چون جامعه به صورت قبیله ای اداره می شد و روسای قبایل در مقابل هر کس که به قدرت می رسید کرنش می کردند.لوتر می گوید: اگر ملتها پادشاهانی دارند که جبارند سزاوار آنند.ص57رهبری ،کنش جمعی:رهبری نمودی از کنش های متقابل جمعی در جامعه است وتابع نسبتی است که رهبر با دیگر اعضا گروه دارد.جامعه مجموعه ای از کنش و واکنش هایی است که مطابق الگوهای رفتاری اجتماعی به مرور زمان شکل گرفته است.افرادی که به جامعه وارد می شوند جامعه را آن طوری می بینند که آموزش های آنان ایجاب می کند و طبق آن آموزش ها عمل می کنند.ص61و60شیوه برخورد با ستم:اگر در جوامع ایرانی پادشاه ظالم میشد مردم فقط از طریق دعا و نفرین و جز آن به دست نیروی نامرئی وافسونی  می خواستند بر عوامل اجتماعی تاثیر گذاشته و پادشاه را سرنگون و پادشاه دیگری بیاورند. غافل از آنکه شرایط اجتماعی خودشان عامل ظلم پادشاه است و مکانیسم مبارزه با رژیم و اصلاح نظام سیاسی،اقتصادی و اجتماعی کاملا عقیم است.ص67عدم فعالیت ملت و شیوه حکومت پادشاه:تاریخ نشان داده است که ملت ایران علاقه ای به کار تولیدی نداشتند و در پی پادشاهی بوده اند که نظامی و جنگجو باشد و خدا ترس نیز باشد در عین حال دارای گاوهای شیرده بی شمار باشد (چقدر شبیه این آرزو است که روز به در خانه هر کس پول یک بشکه نفت بدهند) و وسایل خوشی را برای آنها فراهم کند .در این شرایط افرادی به قدرت می رسند که با توطئه و شمشیر رقیبان خود را از بین برده و دائم در حال چپاول و غارت مردم و کشورهای همسایه باشند تا غنائم را بین سپاهیان خود تقسیم کند . زور تنها عامل حکومت در ایران بوده است .خوردن و خوابیدن و فرمانبرداری بی چون و چرا اصالت عمومی جامعه ما بوده است.نحووه روی کار آمدن پادشاه و عدم درایت شخص حاکم و سیستم حکومتی و تن پروری مردم باعث می شد که هیچ برنامه ای برای بهبود اقتصادی و کارتولیدی نباشد.جالب آنکه هرگاه هر کس و بی کس به پادشاهی می رسید ملت ایران آنرا تقدیر الهی می دانستند.این در حالی است که در غرب حکومت پادشاه چهار شرط داشت تا هر کسی فکر حکومت به سرش نزند وپادشاه سلطنت کند نه حکومت .1-ارثی بود2-کلیسا آنرا تایید می کرد3-اشراف و خانواده شاهی باید آنرا تایید می کرد4-رضایت مردم را نیز باید جلب می کرد. ص 78-77-76-75-74-73-72جامعه قبیله ای و مبارزه با خودکامگی:جامعه ایرانی با خودکامه مبارزه می کرده اما با نظام خودکامگی مبارزه ای نمی کرده است در حالی که برای اصلاح جامعه باید با نظام خودکامگی مبارزه کرد و جرم را یک پدیده اجتماعی محسوب کرد.مردان بزرگ خلاق و مبدع نبوده اند بلکه به منزله قابله هایی بودند برای آنچه قسمتی از روح زمان بدان آبستن بود.ص105-104روحیه یاس و تقدیر پذیری :تفکر بی فایده بودن زندگی دنیا و اسیر سرنوشت بودن (پذیرش قضا و قدر)انسان را از فعالیتهای جدی باز می دارد و این تفکر را بین عموم گسترش میدهد که خواست خدا بوده که شما این شرایط را داشته باشید و اعتراض به منزله سرپیچی از اراده الهی و ناشکری است.ص108غالبهای شبیه به مغلوب:مردمی که فرهنگ روابط اجتماعیشان در ساختارکلی با نظام سیاسی حاکم یکی است ،هرگاه علیه ظلم حاکم قیام کنند و به حکومت برسند ،جز ادامه کار گذشتگان و شاید بدتر از آن کار دیگری نمی توانند بکنند زیرا الگوی دیگری نمی شناسند .فرهنگ عمومی مردم ایران در زمینه سیاسی ،فرهنگ ماردوش بوده است وفریدونشان تبدیل به ضحاک می شود.ص129جهل توده پایه ستم:جامعه ای که به شیوه عقلانی اداره نشود و کار به کاردان واگذار نگردد مدیریت آن جامعه مدیریتی فردی و خانوادگی خواهد شد .مدیریتی قبیله ای به پهنه کشور.جامعه ایرانی جامعه ای قبیله ای است که با خرافات همساختار شده .کاربرد اجتماعی خرافات این است که رنج فکرکردن و تحلیل عقلانی را از دوش انسان بر می دارد.و کارکرد سیاسی آن نیز این است که آینده را به شکلی سامان دهد که مسئولیت شکل دادن آن از عهده جامعه خارج باشد.آمدن و رفتن شاهان را جبر زمانه می پندارند و آنگاه که ظلم همه جا گیر شد نیروهای موهوم و غیبی به کمک اجتماع آمده و مشکلات را حل خواهند کرد.اگر احمقان نبودند رجال سیاسی هلاک می شدند.ص 143-142قهرمانان جامعه دینی:تصور اطرافیان از شیخ این است که او از یک نیروی نامرئی برخوردار است که می تواند مشکلات را حل کند .دوری از اجتماع و ومسائل آن از خصایص این شیوخ بود که روح دنیا گریزی را در جامعه پرورش می داد و بیش تر به فکر حل مشکلات آن دنیا بودند تا این دنیا.خود این متصوفه فاسدتر از مردم بودند و بی هیچ زحمت و تلاشی از حاصل دسترنج دیگران استفاده می کردند و جماعتی جاهلانه در پی این عوامفریبان بودند.نتیجه:ضحاک فکر کردن را از انسانها گرفته بود به کمک سیستم و ساختار احمقانه جامعه .آن دو مار یکی ساختارجامعه بود و دیگری خرافات مردم بود که فکرکردن را از مردم گرفته بودو ضحاک تک تک افراد جامعه هستند که سیستم اجتماعی بیمار آنها را پرورش می دهد.
  • رضا قلی , علی , جامعه شناسی خودکامگی : تحلیل جامعه شناختی ضحاک ماردوش – تهران : نشر نی , 1373. 

در همین باره

پیشنهادها

خوانده شده ها