پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
مادری که گُمش کردم !
حدودا 5 ساله بودم که همراه خانواده رفته بودیم قم برای زیارت و در مسافرخانه ای نزدیک حرم مستقر شدیم.
حدودا 5 ساله بودم که همراه خانواده رفته بودیم قم برای زیارت و در مسافرخانه ای نزدیک حرم مستقر شدیم.
بچه اول خانواده بودم و نازم خریدار داشت. عصر روز دوم، من و مادرم با هم راه افتادیم به طرف حرم و بازارچه های اطراف که خیلی هم شلوغ و درهم و برهم بود.
او جلوتر از من حرکت می کرد و من گوشه چادرش را گرفته بودم و در حالیکه با دست راستم بستنی قیفی می خوردم، دنبال او راه می رفتم. آن زمان چادر مشکی فراگیر نشده بود و اغلب زنانی که برای زیارت می آمدند از چادرهای رنگی با گل بوته های ریز استفاده می کردند.
در عالم کودکی و بازی گوشی، گاه حواسم پرت می شد و از مادر عقب می ماندم و چادرش را ول می کردم و بعد دوباره می دویدم و می گرفتم و ادامه می دادم. چند باری این اتفاق افتاد تا اینکه دفعه آخر به اشتباه چادر دیگری را گرفتم و از آن محل دور شدم.
یادم نیست که من چادر را کشیدم یا آن زن غریبه مسیرش را کج کرد که ناگهان ایستاد و برگشت و به من خیره شد. دیدم که ای دل غافل، چادر همان چادر است اما این زن، مادر من نیست. بند دلم پاره شد.
شروع کردم به فریاد زدن و گریستن و دویدن. زبان حرف زدن نداشتم و بچه روستا هم بودم و اولین بار بود که این همه آدم غریبه درو و اطرافم را گرفته بودند. قلبم مثل، قلب بچه گنجشک اسیر شده ای، می تپید.
ما را از بچه دزد و این حکایت ها هم ترسانده بودند و اجازه نمی دادم که کسی به من نزدیک شود و کمک کند. بالاخره یک آقایی من را به زور گرفت و روی دست بلند کرد که اگر کسی دنبالم می گردد، ببیند و پیدا کند.
5دقیقه بعد، مادرم گریان و هراسان از راه رسید. صورتش مثل گچ سفید شده بود و چشمانش به قرمزی آهن گداخته بود. دستهایش می لرزید و دندان هایش بی اختیار به هم می خورد. خلاصه مثل مرغ سر کنده بود. من در درآغوش گرفت و همانجا نشست. برایش آب آوردن تا حالش بهتر شود
این حادثه تا آن تاریخ یکی از تلخ ترین و هولناک ترین، رویدادهای عمر من بود. گم کردن مادر تبدیل به کابوس شبانه من شده بود. شب ها خواب می دیدم که در جایی دور و در خیابانی شلوغ و غریب، گوشه چادر گلدار مادرم از دستم رها شده و یا صاحب آن چادر گلدار، مادر من نیست. دریغا که بالاخره هم گُمش کردم !
عمر مادران دراز و یاد مادران رفته در یادها باد
سلام قاسم خرمی خوبید الان متن مادر رل دیدم دمت گرم من کی هستم یه هموطن ناشناس در تهران از تلگرام بدینجا رهنمون شدم!
سپاسگزارم از لطف شما
جناب آقای خرمی
با سلام و ارادت
ضمن تشکر از شما و دست اندرکاران رسانه کارخانه دار
بنده یکی از هزاران افرادی هستم که مطالب شیوا و خواندنی این مجموعه را مرتب مطالعه و مرور میکنم خواستم بدین وسیله مراتب قدردانی و تشکر خودم را به شما و همکاران محترمتان یه عرض برسانم
امیدوارم که شما و همکاران ارجمند همواره سلامت شادمان و موفق باشید .
با سپاس
محمود دبیری
سپاسگزارم از لطف شما جناب دبیری گرامی