پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

مادر و پسر
نویسنده

قاسم خرمی

مديرمسئول

مادری که گُمش کردم !

 حدودا 5 ساله  بودم که همراه خانواده رفته بودیم قم برای زیارت و در مسافرخانه ای نزدیک حرم مستقر شدیم.

 حدودا 5 ساله  بودم که همراه خانواده رفته بودیم قم برای زیارت و در مسافرخانه ای نزدیک حرم مستقر شدیم.

بچه اول خانواده بودم و نازم خریدار داشت. عصر روز دوم، من و مادرم با هم راه افتادیم به طرف حرم و بازارچه های اطراف که خیلی هم شلوغ و درهم و برهم بود.

او جلوتر از من حرکت می کرد و من گوشه چادرش را گرفته بودم و در حالیکه با دست راستم بستنی قیفی می خوردم، دنبال او راه می رفتم. آن  زمان چادر مشکی فراگیر نشده بود و اغلب زنانی که برای زیارت می آمدند از چادرهای رنگی با گل بوته های ریز استفاده می کردند.

در عالم کودکی و بازی گوشی، گاه حواسم پرت می شد و از مادر عقب می ماندم و چادرش را ول می کردم و بعد دوباره می دویدم و می گرفتم و ادامه می دادم. چند باری این اتفاق افتاد تا اینکه دفعه آخر به اشتباه چادر دیگری را گرفتم و از آن محل دور شدم.

یادم نیست که من چادر را کشیدم یا آن زن غریبه مسیرش را کج کرد که ناگهان ایستاد و برگشت و به من خیره شد. دیدم که ای دل غافل، چادر همان چادر است اما این زن، مادر من نیست. بند دلم پاره شد.

شروع کردم به فریاد زدن و گریستن و دویدن. زبان حرف زدن نداشتم و بچه روستا هم بودم و اولین بار بود که این همه آدم غریبه درو و اطرافم را گرفته بودند. قلبم مثل، قلب بچه گنجشک اسیر شده ای، می تپید.

ما را از بچه دزد و این حکایت ها هم ترسانده بودند و اجازه نمی دادم که کسی به من نزدیک شود و کمک کند. بالاخره یک آقایی من را به زور گرفت و روی دست بلند کرد که اگر کسی دنبالم می گردد، ببیند و پیدا کند.

5دقیقه بعد، مادرم گریان و هراسان از راه رسید. صورتش مثل گچ سفید شده بود و چشمانش به قرمزی آهن گداخته بود. دستهایش می لرزید و دندان هایش بی اختیار به هم می خورد. خلاصه مثل  مرغ سر کنده بود. من در درآغوش گرفت و همانجا  نشست. برایش آب آوردن تا حالش بهتر شود

این حادثه تا آن تاریخ یکی از تلخ ترین و هولناک ترین، رویدادهای عمر من بود. گم کردن مادر تبدیل به کابوس شبانه من شده بود. شب ها خواب می دیدم که در جایی دور و در خیابانی شلوغ  و غریب، گوشه چادر گلدار مادرم از دستم رها شده و یا صاحب آن چادر گلدار، مادر من نیست. دریغا که  بالاخره هم گُمش کردم !

عمر مادران دراز و یاد مادران رفته در یادها باد

 

 

 

 

 

 

  

 

 

در همین باره

4 دیدگاه

  1. محسن ۱۴۰۲-۱۰-۱۴ در ۸:۵۷ ب٫ظ

    سلام قاسم خرمی خوبید الان متن مادر رل دیدم دمت گرم من کی هستم یه هموطن ناشناس در تهران از تلگرام بدینجا رهنمون شدم!



    • قاسم خرمی ۱۴۰۲-۱۰-۱۹ در ۶:۱۵ ب٫ظ

      سپاسگزارم از لطف شما



  2. محموددبیری ۱۴۰۲-۱۰-۲۵ در ۴:۴۸ ب٫ظ

    جناب آقای خرمی
    با سلام و ارادت
    ضمن تشکر از شما و دست اندرکاران رسانه کارخانه دار
    بنده یکی از هزاران افرادی هستم که مطالب شیوا و خواندنی این مجموعه را مرتب مطالعه و مرور میکنم خواستم بدین وسیله مراتب قدردانی و تشکر خودم را به شما و همکاران محترمتان یه عرض برسانم
    امیدوارم که شما و همکاران ارجمند همواره سلامت شادمان و موفق باشید .
    با سپاس
    محمود دبیری



    • قاسم خرمی ۱۴۰۲-۱۰-۲۶ در ۹:۰۹ ق٫ظ

      سپاسگزارم از لطف شما جناب دبیری گرامی



پیشنهادها

خوانده شده ها