پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

عید قدیم
نویسنده

قاسم خرمی

مديرمسئول

ما از نسل آجيل هاي بي پِستَه هستيم

وقتي به روزهاي عيد در سالهاي قديم باخرز نگاه مي كنم، من به جز سبزه، چيز زيادي از سفره هفت سين، به اين معناي امروزي، يادم نمي آيد؛ شايد به اين دليل كه تمركزم بيشتر روي شيريني ها و آجيل ها بود و البته عيدي گرفتن ها و توشله( تيله) خريدن كه سرمايه گذاري مطمئن آن دوران ما بود

قاسم خرمي

آجيل خيلي دير وارد سفره هاي عيد ما شد و وقتي هم كه آمد، ردپاي كمرنگي از پسته داشت. علت هم گراني بسته نبود، بلكه به طور كلي تا همين اواخر، پسته در مناطق ما كشت نمي شد. به همين دليل وقتي مي گويم « آجيل» شما بيشتر همان  نخود برشته و تخمه كدو را مدنظر داشته باشيد.

روز اول نوروز كه سفره عيد در خانه ما پهن مي شد، بلافاصله فضاي خانه امنيتي مي شد و مراقبت 24 ساعته از موجودي  سفره آغاز مي شد. يك جمله تكراري و كشنده اي كه پدر و مادر ما مرتب تكرار مي كردند، اينكه « صبر كنيد تا مهمون ها بيايند و بروند» كه مي آمدند و مي رفتند اما اصلا معلوم نبود آخرين مهمون كي هست و كي خواهد آمد و بالاخره تكليف ما چه مي شود ؟!

خلاصه، به تجربه دريافته بوديم كه در داخل خانه خودمان، شيريني و آجيل چنداني دستگيرمان نمي شود و تمام چشم اميد ما به ميهماني رفتن و سفره عيد فاميل و همسايه ها بود. در آنجا هم يك مشكل بزرگ فرهنگي كه داشتيم اينكه مادر ها، درست در همان لحظات حساس،  مي خواستند ثابت كنند كه بچه هايشان، چشم و دلشان سير است و نخورده و نديده نيستند! بنابراين، تا حد امكان، ما را از دست درازي به سفره عيد ديگران منع مي كردند؛ به عبارتي، اين فرهنگ «سيرنمايي»، دست ما را مي بست  

وقتي  به عنوان ميهمان وارد خانه كسي مي شديم، بعد از يك احوال پرسي خيلي مختصر،  بلافاصله،  شيريني ها و آجيل ها را زير نظر مي گرفتيم تا فرصت مناسب فرا برسد. فرصت مناسب هم از اولين تعارف صاحب خانه آغاز مي شد 

صاحب خانه مي گفت بفرماييد و براي بچه ها شيريني برداريد و مادرم مي گفت: « دست شما درد نكنه. قاسم زياد شيريني نمي خورد! ». مادرم راست نمي گفت.  چون در عالم واقع، قاسم، شيريني دوست داشت و مي خورد و اتفاقا خيلي هم مي خورد.  

البته در آن فرصت اندك، خيلي مجال خوردن نبود، فقط تا مي توانستيم جيب ها را پر مي كرديم و دست آخر دو تا شيريني در دهان مي گذاشتيم و مي گذشتيم.

شكلاتهاي« مينو»ي قديم  را  شركت مرحوم خسروشاهي توليد مي كرد  كه خوش طعم اما خشک و چسپناك بود.  الان اگر بخواهم مثل آنروزها بخورم،  يقينا هرچه دندان پُر كرده دارم، از جا كنده مي شود اما آن زمان،  آمار تعداد مينوهايي كه مي خورديم از دست ما در رفته بود 

شيريني خامه اي و تَر و از اين سوسول بازي ها،  به جرات مي توانم بگويم در كل منطقه باخرز وارد نمي شد. چون نگهداري آن سخت بود و خيلي زود هم فاسد مي شد. در عوض، يك جور شيريني وجود داشت كه خشك بود و فقط يك نقطه مركزي آن چيزي شبيه مربا داشت. الان در تهران مي گويند« شيريني مشهدي» كه واقعا خوشمزه بود. اصلا تصور من از شيريني، فقط شيريني مشهدي است 

اين شيريني ها را مغازه هاي روستاي ما مثل مغازه حاجي بلال و كدخدا و سيد غلامرضا، از شهر مي آوردند و  مي فروختند. تاريخ توليد دقيقي نداشت و تاريخ مصرفش هم زماني بود كه مشتري پيدا مي شد. با اين حال، هر وقت سال كه  خريده بودند، بالاخره در نوروز فروش مي رفت.

خلاصه ما از نسل همان شكلات هاي سفت و  آجيل هاي بي پِسته هستيم؛  اما دلخوشي ها هم كم نبودند. از روز اول عید موجی از شوق و خوشحالی، آسمان دلمان را فرا می گرفت و تا عصر روز سیزده فرودین امتداد داشت. مغازه ها نسيه مي دادند، چشم و هم چشمي در كار نبود، فاصله هاي طبقاتي كم بود و يا اگر بود، خيلي به چشم نمي آمد و احساس فقر و سيه روزي و بي آينده بودن، لاقل به اندازه امروز، دامن گستر نبود.

قضيه سياسي شد. تمام كنم. نوروزتان مبارك

در همین باره

پیشنهادها

خوانده شده ها