پیوند‌های مرتبط

photo_2018-12-13_12-07-26

شرکت ها و تشکل های منتخب

مجتبي مينوي

نقش استاد مجتبي مينوي در تاسيس و تكميل آرشيو ملي ايران

در سال ۱۳۴۸ از دانشگاه تهران بازنشسته شد و در همان سال سرپرستی علمی بنیاد شاهنامه فردوسی را به‌عهده گرفت و تا پایان عمر به این کار ادامه داد. مجتبی مینوی در روز چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۵۵ برابر با ۲۶ ژانویه ۱۹۷۷ در سن ۷۳ سالگی در تهران درگذشت

7 بهمن مصادف با چهل و چهارمين سالگرد در گذشت مجتبي مينوي اديب، محقق، سند شناس و شاهنامه پژوه بزرگ ايران كه حقيقتا يكي از نامداران عرصه فرهنگ و ادبيات ايران است.

 

او روحاني زاده اي بود كه بواسطه شغل پدرش وارد عرصه گزارش نويسي در مجلس شوراي ملي شد و به خاطر استعداد بي نظيرش با ادباي بزرگي چون محمد قزويني، صادق هدايت، محمدعلي فروغي و سيدحسين تقي زاده پيوند خورد و سپس به تدريس در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران پرداخت و در نهايت از پايه گذاران كتابخانه ملي شد.

 

از سال ۱۳۳۱ مدتی ریاست تعلیمات عالیه وزارت فرهنگ را داشت. از سال ۱۳۲۹ از طرف دانشگاه تهران مأموریت یافت که طی سفرهایی به کشور ترکیه، ضمن جستجو در کتابخانه‌های آن کشور و بررسی کتب خطی فارسی و عربی و ترکی به عکس‌برداری و تهیه میکروفیلم از تعدادی از کتب خطی بپردازد.

گزارشی از نتایج علمی این سفرها را در مقالاتی با عنوان «از خزائن ترکیه» در مجله دانشکده ادبیات تهران در سه شماره متوالی در سال ۱۳۳۵ منتشر کرد. طی همین دوران موفق به تهیه میکروفیلم از بیش از هزار نسخهٔ خطی شد که در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری می‌شود. از سال ۱۳۳۶ به مدت ۴ سال به سمت رایزن فرهنگی ایران در ترکیه منصوب شد.

در سال ۱۳۴۸ از دانشگاه تهران بازنشسته شد و در همان سال سرپرستی علمی بنیاد شاهنامه فردوسی را به‌عهده گرفت و تا پایان عمر به این کار ادامه داد. مجتبی مینوی در روز چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۵۵ برابر با ۲۶ ژانویه ۱۹۷۷ در سن ۷۳ سالگی در تهران درگذشت 

 

در يكي از گزارش هايي كه از تركيه ارسال كرده است مي توان ذوق ادبي و علاقه او به اعتلاي فرهنگي ايران را به درستي درك كرد:

 

استاد مينوي  در”شهر کتابخانه‌ها”، تاریخ و فرهنگ، صص ۳۱۳-۳۱۵. مي نويسد:

 

 « چه غم اگر شهر استانبول زیاده پرصداست و بالخصوص غوغای تاکسیها و ناله و غرّش کشتیها گاهی سلب استراحت می‌کند، درون سالون مطالعه سلیمانیه آرام و راحت‌بخش است. حتی گاهی که در قراءتخانه كتبخانه ملّت از کثرت آرامش و بی‌صدائی یا در اثر سنگینی غذا ممکنست خواب بر انسان مستولی شود ممنون هم می‌توان شد که یک اتومبیل آمبولانس از خیابان بگذرد و شیون و ضجّه‌ای بلند کند.

اگر  بعضی روزها گرمای هوا تحمل‌ناپذیر می‌شود چه باک، گوشه خنک و خلوتی که در زیر گنبد آسمان‌آسای ایاصوفیّه برای خوانندگان فراهم کرده‌اند تلافی می‌کند.

اگر شب در سالن هتل بانگ رادیو چنان بلند است که به هفت خانه دورتر هم می‌رسد غصّه نیست، چون روز بعد را می‌توان از صبح تا شب در زیر سقف زیبا و طالار با روح قوجا راغب‌پاشا عصبهای کش آمده را استراحت داد؛ و بعد از آنکه انسان چند ساعتی را در کتبخانه عمومی یا کتبخانه اونیورسینه صرف مطالعه افكار گذشتگان کرده‌است می‌تواند در زیر بلوط بلند و سبز و خرّم (که آن را چنار می‌نامند ) و در میدان با صفای بایزید با عزیز بیگ و مصطفی‌ بیگ و مظفّر‌ بیگ و عبدالباقی بیگ به صرف چای و قهوه و شنیدن سخنان شیرین و لذّت‌بخش رفع ملالت کند، یا با عصمت‌ بیگ و حیدر بیگ و ابراهیم‌ بیگ به عالم آب سری بزند، یا در کنجِ دنج زکی ولیدی افندی و اسمعیل حکمت افندی گفته‌های پر مغز و اطلاعات نادر و ذی‌قیمت کسب کند. به قول شاعر ما شیخ سعدی:

زمانی درس علم و بحث تنزیل

که باشد نفس را از وی کمالی

زمانی شعر وشطرنج و حکایات

که خاطر را بود دفع ملالی

خلاصه آنکه در این دو ماه در این شهر شما با آنکه من تنها آمده بودم و در ابتدا هیچ آشنائی نداشتم یک آن حسّ غربت نکردم، و مثل این بود که در میان قوم خود و با خویشان و دوستان و آشنایان خود زندگی می‌کنم – چرا، تفاوتی بود، امّا از این حیث که  چون مهمان و مسافرم بیش از حدّ استحقاق به من محبّت و مهربانی ابراز کردند. ازین گذشته دیگر خیال نمی‌کنم احدی هرگز به من به چشم بیگانه نگاه کرده باشد، و بنده هم در اینجا دوستانی یافته‌ام که محبتشان هرگز از قلب من زایل نخواهد شد.

دست و پا گیره عمده من خیال می‌کردم ندانستن زبان باشد. امّا آن هم بحمدالله خيال واهی بود. اولاً عده فارسی‌دانها و ایران‌دوستها در این شهر بسیار بیش از آنست که در بدو نظر ممکنست به خاطر خطور کند، از پیران هشتادساله تا جوانان سی‌ساله فراوان دیده‌ام کسانی را که تعلیم فارسی کارشان نیست و ادعای فارسی‌دانی نمی‌کنند و مع‌هذا به زبان ما تفهیم و تفهّم می‌توانند کرد، وتلفظ ایشان مصداق شعر شاعر ماست که “ترکان پارسی‌گو بخشندگان عمرند”. ثانياً با همان چند کلمه‌ای که بتدریج از زبان ترکی یاد می‌گرفتم هر گاه جمله ناقص دست و پا شکسته‌ای هم می‌ساختم چون مستمعين من با ادب و حوصله گوش می‌دادند از عجز خود خجالت نمی‌کشیدم، و چون ذهن تند و هوش تیز آنها مقصود مرا زود در می‌یافت احتیاجی به بسط و تفصیل حسّ نمی‌کردم.»

 

 

 

در همین باره

پیشنهادها

خوانده شده ها