پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
چرا سیدحسن تقی زاده گفت ایرانیها باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شوند؟!
این جمله سیدحسن تقی زاده بسیاری معروف است که «ایرانی باید از فرق سر تا نوک پا غربی شود. ایرانی باید جسماً و روحاً باطناً و ظاهراً فرنگی شود. » اما زندگی تقی زاده را تنها بر اساس این جمله نمیتوان تحلیل کرد و تقی زاده یکی از موثرترین و پیچیدهترین شخصتهای دوران مشروطه و پهلوی است کسی که در ابتدا آرمانگرایی تندرو، کسی بود که روی نامه هایش می نوشت تقی زاده فدایی ملت. در دوران پهلوی اصلاحگر شد به مردان رضاشاه پیوست و در میانسالی و آخر عمر محافظه کاری گوشه نشین بود
صابر صادقی -تقی زاده در خانوادهای روحانی متولد شد اما جزو رادیکالترین شخصیتهای مشروطه بود و جزو همفکران حیدرعمواغلی بود که کمیته ترور را داشت. گرچه خودش در ترورها نقشی نداشت.در میانسالی طرفدار تغییرات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی به سمت غربگرایی بود و همین موجب شهرتش شد. همین افکار متجددانه موجب شد بسیاری از سنت گرایان از او متنفر باشند. شریعتی نوشته است از دو “ت” بیزارم: تقی زاده و تاریخ. تنفرش از تاریخ را که می شود از کتابهایش به عیانی دید و از تقی زاده هم به دلیل روشن اندیشی اش تنفر داشت.
نگاه اصلاح گرایانه اش بعد از جنگ اول جهانی او را به سمت رضاشاه کشاند و در دوران محمدرضاشاه به شخصیتی محافظه کار تبدیل شد که وقت خود را بیشتر صرف تحقیق و پژوهش می کند.
داوری در مورد او بسیار است و اغلب هم با تعصب همراه است. اما تقی زاده بسیار بیش از اینهاست و ما با یک تقی زاده روبرو نیستیم. آنچه میتوانیم بگوییم این است که او مشهورترین منورالفکران سده اخیر ایران است.
کودکی و نوجوانی
او در سال 1257 خورشیدی در تبریز به دنیا آمد. یعنی 28 سال پیش از امضای فرمان مشروطه. خانوادهاش مذهبی بودند و پدرش، سید تقی اردوبادی امام جماعت مسجد حاج صفرعلی در محله خیابان تبریز بود.
پدرش بسیار انسان عابدی بود که نزد شیخ مرتضی انصادی معروف به شیخ انصاری 17 سال در نجف شاگردی کرده بود.
سیدحسن تقی زاده با داشتن چنین پدری آموزشهای دینی را خیلی زود شروع کرد. در چهارسالگی خواندن قرآن را شروع کرده بود و در پنج سالگی قرآن را ختم میکند. در هشت سالگی مقدمات عربی و در چهارده سالگی اصول فقه را میآموزد. فقط هم علوم دینی نبوده و او در این سن از پدرش علوم عقلی هم آموخت و ریاضیات و نجوم و طب جدید یاد گرفت.
در این سن دوستی به نام میرزا محمد تربیت داشت که او هم از فعالین سیاسی دوران مشروطه میشود، این دو مخفیانه به دور از چشم پدر مذهبی زبان فرانسه را پیش میرزا نصرالله خان سیفالاطباء یاد میگیرند و بعداً در مدرسه آمریکایی مموریال تبریز انگلیسیهم میآموزند.
آشنایی با افکار نو
در حدود بیست ساله است که سیدحسن تقی زاده با افکار نو و تجددخواهانه آشنا میشود. روزنامههایی فارسی زبانی که در خارج از ایران منتشر میشدند مانند اختر و ثریا و حبل المتین و حکمت به دست او میرسید.
خودش می نویسد که تمایلش بیشتر کتابهای فرنگی و کتابهای ایرانیهای متجدد بود و کتابهای ترکی عثمانی و عربی مصری را هم زیاد می خواند.
مخصوصاً دو نفر روی افکار او در این دوران تاثیرگذار بودند عبدالرحیم طالبوف از طریق کتابهایی که در قفقاز چاپ می کرد و نگاه آزادی خواهانه ای داشت و آثار میرزا ملکم خان ناظم الدوله که از طریق کتابها و روزنامه قانون دریافت میکرد.
تقی زاده نوشته است:
این افکار آزادی خواهانه نزد تقی زاده تا جایی پیش می رود که او به همراه محمدعلی تربیت، کربلایی علی موسیو و محمود غنی زاده محفلی را در شهر تبریز راه اندازی می کنند به نام مرکز غیبی که محفلی روشنفکرانه بود که در آن وقت خود را صرف خواندن و گسترش این افکار آزادیخواهانه میکردند.
همین مرکز و این محفل بعداً در سال 1280 کوشیدند تا مدرسهای را به نام تربیت را با هدف آموزش به شیوه غربی و ترویج اندیشههای غربی ایجاد کنند میخواستند «زبانهای فرانسه، انگلیسی و روسی و فنون و جغرافیا و فیزیک» را به دانش آموزان درس بدهند. برای همین تاسیس این مدرسه با مخالفت روحانیون ناکام میمانند. برخی از روحانیون در مورد این مدرسه حکمی به نام تسفیق داده بودند که در لغت به معنای فاسق شمردن یا نسبت فسق دادن به کسی است. در نتیجه تعدادی از روحانیون و طلبهها به مدرسه حمله کردند و دوستان تقی زاده متواری شدند و مدرسه هم تعطیل شد. اما خود تقی زاه به واسطه نفوذ پدرش در میان مردم تبریز از این مهلکه جان به در برد.
در سال بعد از آن این گروه با همکاری اعتصام الملک پدر پروین اعتصامی که کتابفروشی به نام تربیت تاسیس کردند. این کتابفروشی محل رفت و آمد آزادی طلبان و متجددان بود و پایگاهی شده بودند برای مشروطه خواهان در آن کتابهای ترکی و عربی و فرنگی جدید را می فروختند. این زمان تنها 4 سال پیش از امضای فرمان مشروطه است و این کتابفروشی در دوران استبداد صغیر توسط عوامل رحیمخان چلبیانلو که از سران طوایف آذربایجان مخالف انقلاب مشروطه بود، سوزانده شد و به غارت رفت.
تقی زاده اما آرام نمیگیرد و در سال 1281 دوهفته نامهای را با عنوان گنجینه فنون منتشر میکردند که با سفر تقی زاده به خارج از کشور و شیوع وبا متوقف شد.
سیر و سیاحت
تقی زاده دو سال پیش از مشروطه را از 1283 تا 1284 را به سیر و سیاحت در قفقاز و عثمانی و لبنان و سوریه و مصر پرداخت.
در این مدت با نویسندگان و روزنامه نگاران و سیاسیون زیادی دیدار و گفتگو کرد.
شش ماه در استانبول بود و با مدیر روزنامه اختر محمدطاهر تبریزی و سردبیر آن میرزا نجفعلی خان خویی دیدار کرد. بعد از آن عازم مصر شد. هدفش از مسافرت به مصر این بود که بتواند در یک محیط آزاد روزنامهای را منتشر کند. در مصر با میرزا مهدی از نویسندگان روزنامه حکمت دیدار میکند و شش ماه هم در قاهره میماند. بعد به بیروت می رود و مدت کوتاهی هم در بیروت بوده.
در طی این سفر بیش از یکساله تقی زاده با تعدادی از روشنفکران و فعالان ایران و منطقه دیدار و گفتگو کرد.
- حمیدبیگ شاهتختینسکی دولتمرد آذربایجانی
- جرجی زیدان روزنامه نگار و مورخ لبنانی
- زین العابدین مراغهای نویسنده سیاحت نامه ابراهیم بیگ که جزو روشنفکران ایرانی استانبول بود
- جلیل محمدقلیزاده بنیانگذار روزنامه ملانصرالدین بود
سال 1284 خورشیدی تقی زاده به تبریز برمیگردد. ابتدای جنبش مشروطه در تهران است. اعتراضات با رهبری سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی دامنه وسیعی پیدا کرده بود و مردم خواستار تشکیل عدالتخانه شدند. تقی زاده هم بیکار ننشت و با دوستان سیاسی خود در تبریز تماس میگیرد تا انجمنی سری از مبارزان ضداستبداد را راه اندازی کند.
آذربایجان در آن زمان یکی از مراکز مشروطه خواهی بود و مردم از مشروطه حمایت میکردند. هستههای مشروطه خواهی مانند حزب اجتماعیون و عامیون و انجمن ایالتی آذربایجان در همان سالها شکل گرفته بود و شخصیتهایی مانند علی مسیو و محمدعلی تربیت و علی دوافروش و سیدحسن شریف زاده به همراه خود تقی زاده در انجمنهای غیبی و در بین مردم جزو مروجان مشروطه به شمار می روند.
دلیل طلایه داری تبریز در مشروطه به موضوعات مختلفی بازمیگردد که یکی از مهمترین آنها به نزدیکی و همزبانی آذربایجان ایران و روسیه در آن زمان باز میگردد. انقلاب 1905 روسیه رویداده بود و اندیشههای انقلابی در قفقاز وجود داشت. این اندیشه ها از مسیر روزنامهها و نشریاتی مانند ملانصرالدین و احزاب عموماً سوسیال دموکرات آذربایجان به ایران می رسید.
مضاف بر این تبریزی ها تجربه حکومت محمدعلی میرزا ولیعهد مظفرالدین شاه را داشتند. شخصیت جابر و سختگیری که در میان مردم جاسوس فرستاده بود تا جلوی هرگونه اظهارنظر مخالف را بگیرد. مردم از ترس عقوبت در خانههایشان با هم صحبت می کرد.
محمدعلی شاه تا توانست با اقتدارگرایی جلوی نفوذ اخبار مشروطه را گرفت. از طریق عاشورا و رعایت خیلی جدی ظواهر اسلامی و مخالف اسلام معرفی کردن مشروطه خواهان، از طریق جاسوسانی که در میان مردم فرستاده بود تا هر حرف مخالف را گزارش دهند از طریق ممنوعیتها و غیره.
اینها موجب شد که آذربایجان در سکون سیاسی به سر ببرد. اولین نشانههای عمومی و علنی مشروطه خواهی در شهریور 1285آشکار شد که مردم تهران در تدارک انتخاب نمایندگان خود بودند اما نظام نامه انتخابات به تبریز فرستاده نشده بود که بعد از آن مردم در کنسولگری انگلستان در تبریز بست نشستند و ولیعهد پذیرفت که در آذربایجان هم انتخابات برگزار شود.
نمایندگی مجلس
در دوره اول مجلس شورای ملی تقی زاده از طرف تجار تبریز در سن سی سالگی به عنوان نماینده تهران شد. در مجلس اول زیاد حرف نمی زد ولی به تدریج شروع به نطق کردن کرد و مجلسیان و مردم دیدند که با چه ذهن روشنی روبرو هستند. از این مسیر شهرتی به دست آورد و نفوذش هم در خارج از مجلس زیادتر می شود. نطقهایی او در روزنامههایی مانند ندای وطن و صوراسرافیل خوانده میشد و مردم هم استقبال میکردند و محبوب شده بود گرچه چهره او را ندیده بودند.
اینجا دیگر تقی زاده را به عنوان رهبر اقلیت روشنفکر و تجددخواه و تندروی مجلس میشناختند و کسی که منتقد سرسخت نظام استبدادی است و نظراتی در اصلاحات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی هم دارد.
به واسطه این موقعیت به عضویت هیات مسئول تدوین متمم قانون اساسی مشروطه هم می شود. در این هیات به جز تقی زاده این شخصیتها هم بودند: جواد سعدالدوله، محمود مشاورالملک، محمدحسین امینالضرب، سید نصرالله تقوی و صادق مستشارالدوله.
این کمسیون میخواستند ماموریت خودشان را بر اساس قوانین اساسی کشورهای بلژیک و فرانسه پیش ببرند. این مذاکرات بسیار دشوار بود و درون هیات نزاعی بین عرف و شرع درگرفته بود. مهمترین بحثهای این هیات در سه حوزه بود.
اول حقوق ملت و آزادی ها یعنی تعیین حدود و ثغور حقوق ملت، از جمله آزادی مطبوعات و انجمنها بود. کسانی در این هیات بودند که بر اساس موازین شرعی برای این آزادیها محدودیت قائل می شدند. تقی زاده در مقابل خواهان آزادی مطلق بود.
دومین جدال مهم تطبیق قوانین با شرع بود. این بحث، عملاً دو جبههٔ فکریِ «مشروطه مشروعه» و «مشروطه غربی» را در مقابل هم قرار داد و در نهایت هم به پیشنهاد شیخ فضلالله نوری مقرر می شود که پنج مجتهد تراز اول وظیفه نظارت بر مصوبات مجلس را بر عهده داشته باشند تا هیچ قانونی مغایر با اصول اسلام تصویب نشود.
سومین مبحث هم اصل تفکیک قوا بود. در حالی که قانون اساسی اولیه به این موضوع نپرداخته بود اما در متمم به صراحت به تفکیک قوه مقننه، مجریه و قضائیه پرداخت و هر یک را مستقل از دیگری تعریف کرد. این اصل گام بزرگی در جهت محدودکردن قدرت مطلقه شاه بود.
نتیجه متمم قانون اساسی، کاهش اختیارات مطلق شاه و تعیین مسئولیتهای وی بود. این موضوع به ویژه با مخالفت محمدعلی شاه روبرو شد که به سختی حاضر به امضای متمم شد.
در همین دوران است که تقی زاده به لژ بیداری ایرانیان هم می پیوندد و یکی از مهمترین محافلی مشروطه خواهان بود و تقی زاده با شخصیتهایی مانند محمدعلی فروغی و دهخدا و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل و ملکالمتکلمین و حتی دو روحانی از رهبران اصلی انقلاب مشروطه سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی عضو بودند البته در برخی منابع اسم آنها آورده شده و عضویت آنها همیشه محل تشکیک شده است. در این لژ فراماسونری برای فعالیت های سیاسی و اجتماعی مشروطه تبادل نظر و سازماندهی می شد.
عدهای یکی از علل تأثیر و نفوذ او را در سازمانهای علمی – فرهنگی عصر پهلوی، وابستگی به تشکیلات فراماسونری و پیوندهای نزدیک میان اعضای تشکیلات دانستهاند. در منابعی که در خصوص تشکیلات فراماسونری در ایران انتشار یافته است، تقیزاده را دارای مقام استادی اعظم و از مؤثرترین اعضا شمردهاند.
تقابل شرع و عرف در مجلس اول
مجلس در دوره اول به دو گروه تقسیم شده بود. فرقه دموکرات به رهبری سیدحسن تقی زاده که در آن فضا تندرو محسوب میشدند و مشروطه خواهان میانه رو که دور سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی جمع شده بودند و به آنها اعتدالیون میگفتند.
یعنی بزرگترین شکاف تاریخ معاصر ایران در همان مجلس اول مشخص شد. تقابل سنت و مدرنیه، تقابل شرع و عرف و آنطور که در مجلس اول ترجمه شد: فرقه دموکرات در برابر اعتدالیون یا به بیان دیگر عامیون و اعتدالیون.
جریان فکری دموکراتها یا همان عامیون شامل سدحسن تقی زاده، سید محمدصادق طباطبایی و صادق مستشارالدوله بود.
رهبری جریان اعتدالی به صورت غیررسمی با سیّدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی بود و از ناصرالملک و مستوفی الممالک و مخبرالسلطنه در این جریان قرار میگرفتند.
جریانی بودند که دموکراتها را به تندروی متهم می کردند -نه اینکه دموکرات ها تندروی نداشتند؛ داشتند- اما آنچه با عنوان تندروی به آنها نسبت داده می شود همان موضوعاتی است که ما امروز از اصول دموکراسی می دانیم. آزادی بیان، آزادی مطبوعات، قانون و محدودیت قدرت شاه و شاید مهمتر از همه محدودیت نهاد روحانیت و جدایی دین از دولت. یا به بیان امروز سکولاریسم.
به توپ بسته شدن مجلس
بعد از ترور شاه درگیری های مجلس شدیدتر می شود و تقی زاده را بیشتر در تیررس قرار داد.
همینطور هم می شود محمدعلیشاه دیگر تصمیم گرفته بود که مجلس را ببندند.
در دوم تیر 1288 تقی زاده با صدای توپ از خواب برمی خیزد. لیاخوف روسیه از محله سرچشمه تهران توپهایش را به سمت مسجد سپهسالار و مجلس نشانه گرفته بود. جنگ تا ظهر به طول انجامید و گفتند که مجلس را گرفتهاند. محمدعلی شاه گفته بود که تقیزاده را دستگیر کنند و سوگند خورده بود که با دستان خودش تقیزاده را خفه کند.
تقی زاده و 5 نفر دیگر از جمله علی اکبر دهخدا ابتدا در فکر بودند که جوری خودشان را به حرم عبدالعظیم برسانند که راه زیاد بود و میسر نمی شد. در مورد سفارت روسیه هم اطمینان نداشتند چون این رویداد به تو بستن مجلس توسط لیاخوب روسی انجام شده بود. انگلیس هم در قرارداد 1919 با روسیه بر سر تقسیم ایران متحد شده بود و به انگلیس هم اطمینانی نداشتند. بالاخره نامه ای به سفارتخانه انگلیس نوشتند که ما چند نفرهستیم که در خطریم و میخواهیم که به ما پناه بدهید. سفارت انگلیس گفته بود تنها در صورتی که جان کسی واقعاً در خطر باشد او را به درون سفارت راه می دهند.
آنها از فرصت استفاده می کنند و سوار درشکه میشوند و از در میگذرند و وارد سفارت انگیس میشوند. روز بعد از آن هفتاد نفر از کسبه و مشروطه طلبان هم وارد سفارت می شوند که بعد از آن دیگر درها را می بندند و کسی را راه ندادند.
محمدعلی شاه می گفت اینها اشرارند و باید تحویل داده شوند. میخواست همان کاری را با متحصنان سفارت انگلیس بکند که پیش از آن با میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین در باغ شاه کرده بود با آنها هم انجام دهد.
دوران تبعید
بعد از این قتل های باغ شاه دیگر انگلیسیها اطمینانی برای محاکمه و حفظ جان متحصنین در صورت تحویل دادن نداشتند و آنهایی که برای دو سه روز آمده بودند بیست و چند روز در سفارت انگلیس ماندند. بعد از چانه زنی های بسیار قرار می شود آن شش نفر مشروطه خواه از ایران بیرون بروند یا تبعید بشوند. ابتدا قرار بود ده سال از ایران تبعید شوند و آخر تقی زاده تا 1.5 سال و دهخدا تا یکسال به تبعید فرستاده میشوند. این دو ابتدا به پاریس و بعد به لندن می روند و دوران تبعید را با همکار ادوارد براون ایرانشناس بریتانیایی “کمیته ایران” را تشکیل می دهند.
تبعید سیدحسن تقی زاده و یارانش زیاد طول نمیکشد و مبارزات ستارخان و باقرخان در تبریز امیدها را به دل مشروطهخواهان ساکن لندن و پاریس بازمیگرداند. سردار اسعد از خوزستان خودش را به اصفهان می رساند تا با قوم بختیاری به سمت تهران حرکت کند و تقی زاده هم پنهانی به تبریز می رود تا فعالیتهای سیاسی را پی بگیرد.
بازگشت به ایران
وقتی هم که تهران توسط سرداراسعد و سپهدار تنکابنی فتح میشود تقی زاده جزو هیات دولت موقتی است. در همان سال هم دوباره وارد مجلس میشود و رهبری دموکراتهای مجلس را به دست میآورد و در دوباره همان بساط قبل از به توپ بسته شدن مجلس از سرگرفته میشود. همکاری با گروه حیدرعمواغلی و تندرویهایش و درگیریهای مجلس بین دموکراتها و اعتدالیون. در مجلس دوم درگیریها بیشتر هم میشود.
درگیریها تا آنجا پیش میرود که سیدعبدالله بهبهانی را در خانهاش ترور می کنند و کشته میشود. بهبهانی در دوران استبداد صغیر به کرمانشاه تبعید شده بود و بعد از بازگشت دوباره رهبری اعتدالیون مجلس را به دست میگیرد. کسروی قتل بهبهانی را به دسته حیدرعمواغلی نسبت میدهد که به دستور حسن تقی زاده این کار را کرد که خود تقی زاده میگوید: دروغ محض است؛ من خود خیلی متأثر شدم. چون او حق بزرگی بر مشروطیت داشت.
صحبت از این شده بود که سیدعبدالله بهبهانی از آیات ثلاث نجف حکم ارتداد عقاید روسای دموکرات مجلس مانند سیدحسن تقی زاده را گرفته است و برای همین دموکرات ها از او کینه به دل گرفتند.
درگیری بین دموکراتها و اعتدالیون بالا میگیرد و دودستگی ایجاد میشود و کسانی مانند تقیزاده و محمدعلی تربیت در مظان اتهام قرار میگیرند و زمینه فراهم شد تا از سوی مراجع نجف تقی زاده به «فساد مسلک سیاسی» و «عدم جواز ]وی[ در امور نوعیهی مملکت و عدم لیاقت عضویت در مجلس محترم ملی» متهم شده بود.
تبعید 14 ساله
بعد از این رویداد تقی زاده سه ماه از مجلس مرخصی گرفت تا مدتی از تهران دور باشد. تقی زاده می خواست وقتی زدوخوردها کم شد در مدت کوتاهی به ایران برگردد اما این سفر 14 سال طول کشید.
به تبریز می رود و می توجه می شود که دارند زمینه میچینند تا کلاً تقی زاده را حذف کنند. برای همین از تبریز به استانبول میرود. دوسالی در آنجاست و در منزل محمدامین رسول زاده سردبیر تبعیدی ایران نو زندگی می کند. بعد از مدتی به فرانسه و بریتانیا رفت و آنجا با مورگان شوستر آمریکایی و سردار اسعد و ادوارد براون همصحبت بوده. در مدتی که در لندن بود در کتابخانه موزه بریتانیا مطالعه می کرد.
آن زمام مصادف می شود با ابتدای جنگ جهانی اول که غیاباً به نمایندگی دوره سوم مجلس هم پذیرفته میشود که نمیپذیرد.
و مدتی در لندن میماند و بعد در سال 1292/1913 هم به آمریکا رفت دو سال در آمریکاست و در آنجا در کتابخانه نیویورک از کتابهای عربی و فارسی و ترکی فهرست نگاری می کرد. در این مدت با رضا افشار که دانشجوی دانشگاه کلمبیا بود آشنا می شود و در منزل او ساکن می شود.
رضا افشار هم شخصیتی است در تاریخ معاصر ما و بنیانگذار هواپیمایی بازرگانی در ایران، نخستین نماینده ارومیه در مجلس شورای ملی و وزیر راه ایران در زمان رضاشاه و استاندار استانهای گیلان، کرمان و اصفهان میشود. این عکس رضاافشار و تقی زاده است در دورانی که در نیویورک ساکن بودند.
ارتباط با آلمانیها
در این زمان هرگوشه از ایران توسط نیروهای روس و انگلیس و عثمانی اشغال شده بود و احساسات ملی ضدروس و انگلیس در میان مردم ایجاد شده است. مخصوصاً قرارداد 1907 و تقسیم ایران بین روس و انگلیس فضایی ایجاد کرد که طیفی از ملییون با رهبری تقی زاده شروع به حمایت از امپراتوری آلمان می کنند. رضا افشار مقالات تندی در جراید آمریکا علیه استعمار روس و انگلیس می نویسد. همین موجب می شود که در سال 1914 کنسول آمریکا با رضا افشار تماس بگیرد و او را به برلین دعوت کند. افشار هم آلمانی ها را به تقی زاده مرتبط می کند.
این دو در سال 1914 با کشتی از نیویورک به هلند میروند و از راه زمینی از هلند در 15 ژانویه 1915 خودشان را به برلین میرسانند.
درخواست آلمانیها چه بود؟
“پروپاگاندا برای کشاندن اسرای مسلمانی که فرانسه و انگلیس به جنگ آورده بودند. آلمانها میخواستند دل آنها را برگردانند و آنها حالی بشوند که منفعتشان در دوستی آلمان و دشمنی با دولتی است که بر آنها تسلط دارد.”
آلمانی ها میخواستند هندیها را علیه انگلیسیها بشورانند و انقلابیون هندی را جمع کرده بودند. آنها باید برای رسیدن به هند از عثمانی و سپس ایران رد شوند. به دنبال همدستی در ایران برای خود بودند. که خود تقی زاده می گوید قبول نکرده و اعتقاد داشته باید مستقل باشیم.
در مقابل آلمان در ذهن تقی زاده هم کشوری بود که می توانست نقش ناجی را برای ایران بازی کند و ایران را از تسلط روس و انگلیس نجات دهد. خودش می نویسد: ایرانیها آلمان را مثل پیغمبر، حضرت داود، میدانستند که آمده آنها را نجات دهد. ما همه برای آلمان سینه میزدیم، بدون اینکه ارتباطی با آنها داشته باشیم.
نشریه کاوه
برای همین تقی زاده به برلین می رود و کمیته ای را تشکیل می دهد و شروع به دعوا از ایرانیانی که در سوئیس، فرانسه، انگلستان و استانبول میشناخت شد. کاظمزادهی ایرانشهر از کمبریج، ابراهیم پورداود، محمد قزوینی و محمود خان اشرفزاده از پاریس، راوندی، سعدالله خان درویش و محمدعلی جمالزاده و نصراللهخان جهانگیر از سوئیس آمدند. از استانبول هم اسماعیل امیرخیزی، نوبری، میرزا آقا معروف به ناله ملت (که نام هفتهنامهی او بود) و چند نفر دیگر آمدند و کمیتهی ملیون ایرانی در برلن راهاندازی شد. که زیر نظر وزارت امورخارجه آلمان و ادارهای به نان “امور ممالک شرق” کار می کرد.
نظام نامه نوشتند و هدف اعضا، آن بود که با کمک آلمان بتوانند کشورشان را از دولتهای اشغالگر (روسیه و انگلیس) مصون نگهدارند.
قرار شد تعدادی از این افراد برای هماهنگی های بیشتر به ایران و عراق فرستاده شدند. کاظم زادهی ایرانشهر و میرزا رضاخان افشار به تهران فرستاده شدند، اشرفزاده به فارس فرستاده شد که در راه گیر اشرار کرد افتاد و کشته شد. پورداود و جمالزاده هم به بغداد رفتند.
در این دوره با فعالان سوسیالیست و سوسیال دموکرات اروپا هم ملاقات می کرد و در کنگره بین المللی سوسیالیستهای سوئد در تابستان 1296 شرکت کرد و بیانیهای با عنوان دادخواهی ملت ایران را منتشر کرد.
مجله ای هم به نام کاوه راه اندازی شد که با حمایت سیاسی از آلمان بتوانند برای استقلال کامل ایران تلاش کنند. کاوه زیر نظر تقی زاده و محمد قزوینی به مدت پنج سال و دو دوره در برلین منتشر شد. و کسانی مانند ابراهیم پورداوود و جمالزاده برای آن می نوشتند.
این دو دوره از نظر سیاسی و جهت گیری تفاوتهایی با هم داشتند. دوره اول مربوطه به دوران جنگ جهانی اول است و 35 شماره از آن منتشر شد. در این دوره جهت گیری نشریه بیشتر سیاسی است و از آلمان حمایت می کردند و همه مشکلات ایران و جامعه اسلامی را به روسیه و فرانسه و انگلستان نسبت میدادند.
بعد از جنگ هر کدام از نویسندگان به جایی رفتند و انتشار کاوه متوقف شد. اما با وجود شرایط بد اقتصادی بعد از جنگ تقی زاده و جمال زاده موفق شدند در دوره دوم با سختی و تنگدستی دوباره کاوه را منتشر کنند. در دوره دوم کاوه کاملاً رویه ایرانگرایانه ای می گیرد و به گفته خود تقی زاده در سرمقاله اول شماره دوره دوم : خط روش تازهای که کاوهی جدید پیش میگیرد نسبتی با کاوهی سابق ندارد در واقع روزنامهی تازهای میشود که مندرجات آن بیشتر مقالات علمی، ادبی و تاریخی خواهد بود.
باید ظاهراً و باطناً غربی شویم
هدف در دوره دوم نشریه کاوه ترویج تمدن اروپایی و جهاد بر ضد تعصب، خدمت به حفظ ملیت و وحدت ملی ایران، مجاهدت در پاکیزگی و حفظ زبان و ادبیات فارسی از امراض و خطرهای مستولی بر آن و به قدر مقدور تقویت به آزادی داخلی و خارجی آن.
در همین شماره کاوه است که تقی زاده آن سخن معروف خود را نوشت که «ایران باید ظاهراً، باطناً، جسماً و روحاً فرنگیماب شود و بس»
این سخن تقی زاده که ایرانی باید از فرق سر تا نوک پا غربی شود توسط دشمنانش به عنوان نشانهای از خودفروختگی تقی زاده به غربی ها بیان شده است. قضاوتهایی بی رحمانهای که تمام کارنامه قبلی و بعدی تقی زاده را در مشروطه و زمان رضاشاه نادیده می گیرد.
این ایده را بعداً در کتاب اخد تمدن خارجی بیشتر مدون می کند. وقتی این کتاب را میخوانیم متوجه خواهیم شد که منظور او از تمدن فرنگی اینها هستند:
تساهل و تسامج و احترام به باورهای مختلف
آزادی نه تنها به عنوان ارزش فردی بلکه به عنوان ستون اصلی پیشرفت جامعه.
و ملیگرایی که در آن تقی زاده می گفت هویت ملی جدید باید بر اساس اصول مدرن و دور از تفکرات سنتی شکل بگیرد. به عبارتی معتقد به دولت-ملت بود.
او برخلاف برخی از هم عصرانش معتقد است ترکیب مشروطه با اصول شرعی اشتباه بزرگی است و طرفدار الگوی کامل غربی در همه شئون سیاسی بود.
وقتی هم در مورد تقی زاده که صحبت میکنیم باید بدانیم در مورد یکی از باسوادترین و فهیمترین شخصیتهای دوران تاریخ معاصر داریم میگوییم. شخصیتی است که علاوه بر ترکی که زبان مادریش بود و فارسی به زبان های خارجی عربی، فرانسه، آلمانی و انگلیسی هم تسلط داشت. برخی منابع نیز اشاره دارند که او با زبان روسی نیز آشنایی مختصری داشته است.
به هر روی در دوره دوم از مجله کاوه او در سال 1299 او بسیار از ضعف نظامی ایران در مقابل قدرتهای انگلیس و روسیه و حتی عثمانی در رنج بود. در آن شرایط فکری و روانی به این می اندیشید که برای خدمت به ایران باید ظاهراً و باطناً فرنگی مآب شد.
چهل سال بعد از آن مقاله در سال 1339 سخنرانی معروفی دارد که در آن به می گوید “اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را در چهل سال قبل بیپروا انداختم.” ولی بعد از آن سعی کرد این سخن را اصلاح کند و گفت:
“در اوایل بیداری و نهضت ملل مشرق، که این ملتها بیاندازه نسبت به ملل مغربی در علم و تمدن عقبمانده و فاصله بین اینها بی تناسب زیاد شده بود، وقتی که تکانی خورده و این بعد مسافت را درک کردند و چشمشان در مقابل درخشندگی آن تمدن خیره گردید، گاهی پیشروان جوان آنها یکباره بدون تامل زیاد و تمیز و تشخیص بین ضروریات درجه اول تمدن و عوارض ظاهری آن، اخذ همه اوصاف و اصول و ظواهر آن را با چشم بسته و صددرصد و در واقع تسلیم مطلق و بیقید به آن تمدن غربی را لازم شمرده و دل به دریا زدند”
و بعد می گوید که باید اقرار کنم که فتوای تند و انقلابی من در این امر در چهل سال قبل در روزتامه کاوه و بعضی مقالات بعدی مبنی بر دعوت به تغییرات کلی انقلابی نیز متضمن مقداری از افراط بوده .
و ادامه می دهد که:
“منظور من از تمدنی که غایت آمال ما باید باشد تنها با سوادی اکثریت مردم و فراگرفتنشان مبادی علوم را یا تبدیل عادات و لباس و وضع معیشت ظاهری آنها به عادات و آداب مغربی نیست، بلکه روح تمدن و فهم و پختگی و رشد اجتماعی و روح تساهل و آزاد منشی و آزاد فکری و مخصوصاً خلاص از تعصبات افراطی و متانت فکری … است.”
برآمدن رضاشاه
با برآمدن رضاشاه تغییراتی در تفکرات سیدحسن تقی زاده ایجاد می شود. گرایش های سوسیالیستی اش بسیار تعدیل شد. به گفتهی دکتر کاتوزیان «هوشمندی و تجربه و مشاهداتش به او آموخته بود که یکشبه و یکساله و چندساله نمیتوان جامعه را ــ آن هم جامعهی ایران را ــ بهکلّی عوض کرد. گذشته از این، کسی که زمانی نام خود را «فدایی ملت، تقیزاده» امضاء میکرد اینک همهی توهماتش را در بارهی هموطنانش از دست داده بود … تقیزادهی انقلابی اکنون اصلاحطلبی معتدل و واقعبین بود، اگرچه او هرگز اصول اخلاق و سیاست خود را کنار نگذاشت.» دیگر اینکه طرفدار آلمان باقی ماند اما تقی زاده در عین حال با آن تجربه ای که از آمریکا داشت یکی از اولین سیاستمدارن شد که به آمریکا گرایش دارد.
در آذر 1300 برابر 1921 در نامه ای به محمود افشار می نویسد:
… اگر مطلب عمده که به عقیده اینجانب کشیدن آمریکاییها به ایران و دست دادن آنها در ادارات است سر بگیرد، عنقریب کارها به جادهٔ اصلاح میافتد. باید آنچه ممکن است کوشش کرد که آمریکا را به ایران کشید. امتیازات داد. مستشارهای مالی و فواید عامه و زراعت و تجارت و طرق و شوارع و تلگراف از آنها آورد به مدارس آمریکایی تقویت کامل نمود…
و این درست در دورانی است که تقیزاده از آلمانهای جنگ باخته ناامید شده و روسیه نیز رمق دخالت در امور ایران را ندارد. در این دوران تنها بریتانیا شدیداً در ایران فعال است و «یارگیری» میکند.
تقی زاده در سال ۱۳۰۳خورشیدی (۱۹۲۴ میلادی) وقتی به تهران بازگشت. حکومت مشروطه تقریباً به کلی از اعتبار افتاده بود و به گفته دکتر همایون کاتوزیان فکر ایجاد رژیم دیکتاتوری نه فقط مطرح که حتی در میان روشنفکران و نخبگان مد شده بود.
همه به فکر یک ناپلئون بودند. شخصیتی مقتدر که با خود توسعه بیاورد. با یکی از دوستان داشتم در مورد همین موضوع گفتگو می کردم. مساله ای است در جامعه شناسی تاریخی و سیاسی ایران که آیا توسعه و سکولاریسم مقدم است بر دموکراسی.
ما نمونههایی موفق از تقدم توسعه را داریم. ژاپن کره سنگاپور در آمریکای جنوبی الگوی توسعه اقتدارگرا را در شیلی و آرژانتین می بینیم. در همسایگی خودمان ترکیه هم همین الگو را پی گرفت. نظرتان را در این مورد برایم بنویسید.
دوران رضاشاه هم به همین دلیل الگو را پیگرفته بود. در کشور فقیری ایران دوران قاجار نمی توانستیم به دموکراسی فکر کنیم و دوران 15 ساله امضای فرمان مشروطه تا برآمدن رضاخان سردارسپه در سال 1299 بزرگترین موید تقدم توسعه بر دموکراسی است. ایران دوران 15 سال روی کاغذ انتخابات داشت اما در همین دوره ما بیشترین ناامنی ها را داشتیم. عثمانی به مرزهای ایران تجاوز می کرد. امنیت راه ها وجود نداشت و حتی آرد نبود که نانواها نان بپزند. بزرگترین قحطی تاریخ معاصر ایران هم در همین دوران روی داد و میلیون ها نفر از مردم ایران از میان رفتند. انگلیس و روسیه غلات و گندم را پیش خرید کرده بودند و محتکران بزرگ به مردن گندم نمی دادند تا نان بپزند. جالب است بدانید که یکی از بزرگترین این محتکران احمدشاه قاجار بود. در این شرایط مردم نان نداشتند که بخوردند روایت ها بسیار است محمدقلی مجد می گوید در این قحطی 9 میلیون نفر از بین رفتند اما در مورد ارقام و آمار او در کتاب قحطی بزرگ تشکیک وجود دارد. منطقی ترین احتمال روی 2 میلیون نفر است که این هم رقم بسیار بالایی است.
در این شرایط معقول است که بسیاری از مشروطه خواهان آرزوها و آمال خود را در شخصیت مقتدری مانند رضاشاه می دیدند. او با خود دموکراسی نمی آورد اما بسیاری دیگر از خواسته های مشروطه را برآورده می کرد. ایجاد دولت-ملت مدرن و قدرتمند هم جزو خواسته های مشروطه خواهان بود. سردارسپه در ابتدا گروههای یاغی مانند سیمیتقو را سرکوب کرد و حاکمیت های محلی و قومی را زیر پرچم ایران آورد و یا به خواست خودشان یا به زور.
مشروطه خواهان به دنبال امنیت و ثبات اقتصادی بود که رضاشاه آن را با خود آورد و اگر مسافری بعد از 20 سال به ایران یا تهران وارد می شد باور نمی کرد که این همان شهر است که در آن مردم در کنار خیابان اجابت مزاج می کردند یا سل و تیفوس و وبا هزاران هزار مردم را سالانه می کشت. حداقل چند میدان و خیابان اصلی داشت و ساختار یک شهر را پیدا کرده بود.
مشروطه خواهان به دنبال توسعه زیر ساختها بودند و آرزوی راه آهن سراسری با اینکه سالها بود در ذهن دولتمردان ایران می گشت اما توسط رضاشاه اجرایی شد.
اشغال ایران 1320
با اشغال ایران در شهریور 1320 و خروج رضاشاه از ایران، تقی زاده آخرین ماموریت خود را انجام داد. او به عنوان سفیر ایران در انگلستان ریاست هیات نمایندگی ایران در سازمان ملل را برعهده گرفت. این همان هیاتی است که در شورای امنیت برعلیه شوروی به خاطر اشغال آذربایجان ایران شکایت میکند. احتمالاً در شبکههای اجتماعی آن نطق تاریخی حسین علا را
روس ها خیال خروج از آذربایجان را نداشتند و تودهای ها از آنها خمایت می کردند. تقی زاده با مشورت برخی از مقامات اروپایی شکایت را به شورای امنیت می برد در ساختار سازمان ملل این شورا قوه اجرائیه داشت. عاقبت با شکایت ایران در شورای امنیت، سیاست قوام و فشار آمریکا شوروی مجبور به عقب نشینی از خاک ایران میشود.
بعد از بازگشت به ایران تقی زاده که از مجلس ششم دیگر به نمایندگی انتخاب نشده بود برای دوره پانزدهم مجلس شورای ملی انتخاب می شود. در این مجلس از او سئوالی در مورد قرارداد 1933 به عنوان یکی از امضاکنندگان شد.
به گفتهی دکتر کاتوزیان «تقیزاده از این دعوت یا چالش استقبال کرد و با یک تیر چند نشان زد: هم برای نخستین بار چگونگی واقعه را شرح داد، هم اعلام کرد که با این قرارداد مخالف بوده و از سَر ناچاری به امضاء آن تن داده، هم نشان داد که توطئهای در کار نبوده و نه رضاشاه و نه او برای خدمت به انگلیس قرارداد را امضاء نکرده بودند؛ هم ــ مهمتر از همه ــ اعتبار حقوقی قرارداد ۱۹۳۳ را سخت در معرض تردید قرار داد و دست ایران را در برابر شرکت نفت و دولت انگلیس قوی کرد.»