پیوندهای مرتبط
شرکت ها و تشکل های منتخب
صنعتِ مرگ
21 شهريور روز تولد تئودور آدرنو، يكي از پايه گذاران مكتب انتقادي فرانكفورت و از رهبران چپ نو و يا به عبارتي ماركسيستهاي فرهنگ باور است
مكتب فرانكفورت بر خلاف ماركسيست هاي قديمي كه معتقد بودند اقتصاد و صنعت زير بناست و به فرهنگ و رسوم جامعه شكل مي دهد، اين ايده را مطرح كرد كه در جوامع مدرن و سرمايه داري، فرهنگ نه تنها روبنا و كم اهميت نيست بلكه در قالب باورها و رسوم و از طريق رسانه ها و كليسا و معابد، حتي اقتصاد و صنعت خودشان را هم پديد آورده اند. بنابراين از اصطلاح « صنعتِ فرهنگ» ياد مي كند. يعني صنعتي كه از ناحيه فرهنگ به معناي عام و آداب رسوم جوامع به معناي خاص پديد مي آيد. ( مقاله من در باره انديشه آدرنو را مي توانيد اينجا بخوانيد).
يكي از جلوه هاي صنعتِ فرهنگ در جامعه امروز ما، «صنعتِ مرگ» است. يعني ظهور مجموعه اي از صنايع و مشاغل و مكاسبي كه از ناحيه فرهنگ جان باختن آدمها و نوع سوگواري هاي مرتبط با آن پديد مي آيد. گاه اين صنعت و رفتار مترتب بر آن، چنان بر فضا سوگواري سايه مي اندازد كه اصل مويه و غم فراغ از دست رفتگان، به حاشيه مي رود و آنچه اهميت مي يابد انتفاع ناشي از صنعت مرگ است.
روز دوشنبه براي خاكسپاري پيكر دوست مغفورم به بهشت زهراي تهران رفته بودم. چند ساعتي زمان برد تا جنازه را تحويل خانواده دهند و مراسم تدفين انجام شود. از اينرو، در مقابل سالن هاي تطهير، فرصتي دست داد تا قدري در حال و روز بازماندگان و خانواده و بستگان رفتگان، خيره شوم كه بسيار عجيب، حزن آور و عبرت آموز بود.
روزانه احتمالا هزار نفري در دسته هاي 20 يا 30 نفري براي تحويل پيكر عزيزانشان، مقابل سالن هاي تطهير، تجمع مي كنند. نكته قابل تامل اينكه هر فرد يا دسته اي، فقط در اندوه از دست رفته هاي، خودشان مشغولند و اعتنايي به مصيبت و نوع و حجم اندوه، ديگران ندارند. چيزي شبيه صحراي محشر است كه هر كس بايد به درد خودش بنالد و ديگران را به حال خوشان وانهد.
از هر گوشه اي فرياد و شيوني بلند است كه هيچ ارتباطي به هم ندارد. داغ ها متنوع است اما فصل مشترك همه آنها، از دست دادن است. يكي مي گويد واي پدرم رفت، ديگري مي گويد مادرم مرد، از آن گوشه كسي در سوگ برادرش يا خواهرش اشك مي ريزد و يا زن شوهر مرده اي بر سر و صورتش مي كوبد. خوب كه به جملات و عبارات لابلاي شيون ها، دقت كني، مي بيني كه حتي از دست دادن عزيزان هم درد مشترك آنها نيست. يكي مي گويد من چگونه بدون او زندگي كنم، ديگري مي گويد آينده فرزندانش و يا اوضاع پدر و مادر پيرش چه مي شود و خلاصه سوگواري تركيبي مي شود از غم فراق او و تحمل رنج هاي دنياي بدون او.
از يك منظر، بهشت زهراي تهران و بوروكراسي و تشريفات منتهي به آن، تجلي گاه« صنعتِ مرگ» است؛ به نحوي كه بستگان درجه يك فوت شدگان و يا صاحبان اصلي عزا، اصلا فرصت گريه كردن نمي يابند. كروكي پليس، پزشكي قانون، تسويه بيمارستان، گواهي فوت، جواز دفن، خريد قبر، سفارش سنگ قبر، تاج گل، اداره غسالخانه، قبر كن، نوحه خوان، سيستم صوتي، صندلي ها، چادر سايه ساز، شربت، خرما، حلوا، وسائل اياب و ذهاب و در ادامه رزرو رستوران و بقيه و حتي همان گداي فرصت طلبي كه صاحبان عزا را در مقابل چشم ديگران هدفگذاري مي كند، همه از نشانه ها و مصاديق صنعت مرگ است كه رسوم ناشي از فرهنگ بر جامعه امروز تحميل كرده است.
جمعي در مقابل غسالخانه با صداي بلند در مرگ جواني ناكام گريه مي كردند كه ناگهان بلند گو از خانواده فرد فقيد تقاضا كرد كه براي تسويه فيش نمي دونم فلان به خروجي شماره فلان مراجعه كنند. در يك لحظه، گريه ها قطع شد. اول به هم نگاه كردند. هر حركتي هزينه اي گزاف به همراه دارد كه ممكن است كسي موجودي لازم نداشته باشد. در نهايت هريك به سويي دويدند و فراموش كردند كه چه كسي به خاطر چه حادثه اي از دست رفته است.
همه چشم ها به خروجي غسالخانه و تابلو هاي كوچكي است كه نام فوت شدگان بر آن نوشته شده است. به محض اينكه جنازه تحويل مي شود در سالني كه به مانند خط توليد يك كارخانه است، تند تند نماز ميت مي خوانند و خارج مي شوند كه جايي براي نفر بعدي باز شود. يك مراسم دفن حداقل 5 تا 6 ساعت طول مي كشد كه اين درست همان زماني است كه صنعت مرگ تعيين كننده آن است.
خيابان هاي منتهي به بهشت زهرا پر است از بيلبوردهاي تبليغاتي كه صنعت مرگ را به نمايش گذاشته اند. حتي شركت ها درست شده اند كه مدعي انجام مراسم تدفين و غزاداري از صفر تا صد هستند. روند همينطور پيش برود در آينده نزديك كل مراسم سوگواري به همراه انجام گريه و مويه برون سپاري خواهد شد. اين چيزي كه صنعت مرگ طلب خواهد كرد.
به ياد مي آورم در روستاي قديم خراسان كه اگر كسي شباهنگام مي مرد، تا قبل از طلوع خورشيد، دفن شده بود؛ بدون آنكه صاحبان اصلي عزا، زماني و زحمتي را متحمل شده باشند.